تاریخ انتشار: ۲۰ خرداد ۱۳۸۵ - ۱۰:۴۸

محمد جباری: با آتش بس، فیلم پرفروش این روزها، یک زوج ستاره شکل گرفت ولی این تمام قصه نیست

  آتش بس 300 میلیون تومان را پشت سر می گذارد. گلزار و افشار کل کل می کنند. سالن ها خالی و پر می شوند. گلزار و افشار شیرین کاری می کنند.

خنده ها سینما را منفجر می کند. گلزار و افشار حال هم را می گیرند. تماشاگران غش و ضعف می روند. گلزار و افشار ظرف ها را می شکنند. پخش کنندة فیلم از رقابت جدی آتش بس و جام جهانی می گوید. افشار و گلزار دعوا می کنند. آتش بس رکورد فروش یک هفته را می شکند. گلزار  های های گریه می کند، افشار ریزریز خنده می کند. همه دیدن آتش بس را توصیه می کنند. گلزار و افشار توی تیتراژ پایانی غوغا می کنند. منتقدان از بازی خوب گلزار و افشار می گویند. زوج گلزار و افشار در فیلم تله سیروس الوند هم بازی می کنند. آتش بس 400 میلیون تومان را پشت سر می گذارد. گلزار و افشار بعد از 6 سال واقعا ستاره می شوند...


آسمان همه جا همین رنگ است. آن طرف دنیا آلن دلون 22ساله خوش تیپ و بی پول و بیکار توی خیابان های پاریس چرخ می زد. تازه از ارتش به خاطر بی نظمی  اخراج شده بود و برای هر کار نصفه و نیمه ای که کمی تویش پول باشد، له له می زد. یک مدت گارسن بود، چند وقت دربان بود و مدتی هم فروشنده. توی آن دوران با یک بازیگر زن درجه چندم فرانسوی هم آشنا شده بود که توی یکی از همین روزهای دربه دری و نزدیک روزهای برگزاری جشنواره کن، به سراغش آمد و پیشنهاد داد بروند کن. آلن دلون هم حسابی خوش تیپ کرد و خودش را برای قدم زدن توی بلوار ساحلی کراوزات بندر کن آماده کرد. توی همین ساحل، یکی از بروبچه های دیوید اُ. سلزنیک (یکی از کله گنده های هالیوودی و تهیه کنندة فیلم هایی مثل بربادرفته و ربکا) آلن دلون را شکار کرد. سلزنیک از دلون تست تصویری گرفت و از نتیجة کار، این قدر راضی بود که همان جا با او قرارداد بست...
این طرف دنیا، گلزار 21 سالة خوش تیپ توی سواحل خزرشهر، ایرج قادری را دید و دعوتش کرد به کنسرت گروه آریان. قادری هم از او خوشش آمد و دعوتش کرد برای بازی.

آسمان همه جا همین رنگ است. آن طرف دنیا آیدا والی به خاطر شباهت چهره اش با اینگرید برگمن چمدان هایش را بست و به هالیوود رفت. باز هم پای سلزنیک در میان بود که قصد داشت یک اینگرید برگمن جدید به دنیای سینما بیاورد. آیدا والی در ایتالیا آدم گمنامی نبود، فیلم های زیادی بازی کرده بود و جایزة جشنواره ونیز را هم گرفته بود. ولی جذابیت هالیوود چیز دیگری است. برای اولین فیلمش یک نقش درست و حسابی در قضیه پارادین هیچکاک پیدا کرد. توی فیلم معروف مرد سوم کارول رید هم نقش اول زن فیلم را بازی کرد...
این طرف دنیا مهناز افشار به خاطر شباهت چهره اش به خواننده و بازیگر معروف قبل از انقلاب، دفتر محل کارش را ترک کرد و به سینما رفت.

فیلم را همین جا نگه دارید. آسمان همه جا هم همین رنگ نیست. آن طرف خوش تیپ ها و خواننده ها و ستاره های ورزشی را به همین راحتی ها هم به سینما راه نمی دهند، حداقل در این روزها. همین دی کاپریوی کشته مرده دار فعلی، از اوایل دهه 90 حسابی خودش را به آب و آتش زد، دربه دری کشید، کلی نقش های فرعی بازی کرد تا سال 1997 برسد و بازی در نقش جک تایتانیک به او پیشنهاد شود و یک شبه به ستارة محبوب بین المللی تبدیل شود.

 یک شب دی کاپریو شش هفت سال طول کشید. تام کروز هم از اوایل دهه هشتاد شروع کرد و شش سال طول کشید تا توانست در فیلم تاپ گان بازی کند و به ستارة محبوب هالیوودی تبدیل شود. به سراغ بیشتر ستاره های امروز هالیوودی بروید، همین سیر را در کارنامة کاری شان خواهید دید. آن ها معمولا از نقش های فرعی شروع می کنند، کلاس های بازیگری می روند، تئاتر کار می کنند و حتی مدتی را توی سیرک می گذرانند و هزار جور مرحلة ریز و درشت را طی می کنند تا بتوانند در تالار ستاره ها وارد شوند. ستاره شدن آدابی دارد که باید رعایت شود.

رسم و رسومی دارد که بدون آن ها کسی ستاره نمی شود و ستاره نمی ماند. فتوژنیک بودن (خوش چهره بودن جلوی دوربین) یکی از شرایط است، ولی همه چیز نیست. مردم فقط برای دیدن چهرة زیبا به سینما نمی روند. آن ها می خواهند ستاره ای گرم و جذاب را روی پردة سینما ببینند. ستارة مورد نظر یا باید خودش این کاره باشد و یا آموزش ببیند. باید حداقل استانداردهای بازیگری را داشته باشد. باید اخلاق ستاره شدن را بلد باشد. باید بداند چگونه با مردم و با رسانه ها برخورد کند. باید بداند چگونه وجهة خودش را حفظ کند، در چه فیلمی بازی کند و در چه فیلمی بازی نکند، چه حرفی را بزند و چه حرفی را نزند. آن ها خوب بلدند چطوری ستاره هایشان را هر روز پرنورتر بکنند. صنعت سرگرمی آن ها بر مدار ستاره ها می چرخد...


این طرف گلزار به عنوان گیتاریست محبوب آریان وارد سینما می شود و در سام و نرگس بازی می کند. این می توانست شروع خوبی، هم برای گلزار باشد و هم برای سینمای ما. ولی هیچ کس به فکر پر کردن یک خلأ بزرگ نیست: این بازیگر فتوژنیک در کورة نقش های کوچک و بزرگ آبدیده نشده. خودش هم یک بازیگر بالفطره نیست. سردی ای دارد که برای هر ستاره ای سم است. ولی نه گلزار به فکر این کمبود است و نه سینمای ما. نتیجه اش می شود حجمی از فیلم های بی خاصیت با بازی گلزار در نقش اول و حجمی از صفحات هفته نامه های زرد با اخبار عجیب و غریب از او. چند سال باید می گذشت تا حمید نعمت الله، جهان بوتیک را به او بدهد و همه متوجه شوند این گلزار، روی دیگری هم دارد.

چند سال باید می گذشت تا فرصت بازی در آتش بس پیش بیاید و ستاره ای متولد شود.
این طرف، مهناز افشار با بازی در سریال گمشده و فیلم های شیرهای جوان و دوستان مزة بازیگری را می چشد. ولی شور عشق او را به صفحه اول همة هفته نامه های زرد پرتاب می کند: خیلی اذیت شدم و واقعا چند سالی به عقب رفتم... نشریات خیلی من را اذیت کردند. مطالبی را می نوشتند که اصلا گفته های من نبود. این ها من را به عقب پرت کرد و همة آدم ها دیدگاه ارزان و کوچکی نسبت به من پیدا کردند. (شرق- 9/06/84)

 برای بازی در نقش های بهتر، خودش را به آب و آتش زد، ولی فیلم هایش یکی بعد از دیگری به دلایل مختلف شکست خوردند و افشار ماند و همان چهرة زرد شور عشق. چند سال باید می گذشت تا جیرانی یک نقش منفی اساسی به افشار بدهد و همه متوجه شوند این افشار، روی دیگری هم دارد. چند سال باید تلف می شد تا فرصت بازی در آتش بس پیش بیاید و ستاره ای متولد شود.