چندنفر را میشناسید که با وجود تحصیلات عالی، به کارهای غیرمرتبط با تخصص خود مشغولند؟ همه این سؤالات به یک سؤال اساسیتر برمیگردد؛ اینکه سیستم آموزشی کشور ما تا چه اندازه در پرورش نیروی انسانی کارآمد موفق عمل میکند؟ با دکتر ابراهیم صالحیعمران دانشیار دانشگاه مازندران برای پاسخ به این سؤالات به گفتوگو نشستهایم.
- آیـا میتــوان گفــت کــه مدرکگرایی عاملی برای رشد کمیتهای آموزشی شده و از کیفیت آن کاسته است؟
اصولا مدرک و گواهی صلاحیت نمیتواند فینفسه بد و نامطلوب باشد. زیرا در دنیای امروز دورههای آموزشی طیشده احتیاج به گواهی و تعیین صلاحیت دارند. حتی در بسیاری از کشورها، نهادها و سازمانهایی وجود دارند که گواهی و تعیین صلاحیت میکنند؛ مثل NQF در انگلستان. ولی اینکه چه نهاد و چه سازمان یا بهعبارت دیگر کدام دانشگاه با چه سیستم آموزشی گواهی صادر میکند مهم است. اگر نهادهای آموزشی ارائهکننده مدارک آموزشی بیرویه گسترش پیداکنند و از هیچ نظم و سازمانی برخوردار نباشند طبیعی است که از کیفیت آنها کاسته خواهدشد و محصولات و نتایج آن نهاد آموزشی توانایی و مهارت کافی برای رویارویی با نیاز واقعی آن بازار کار نخواهد داشت؛ اگرچه من معتقدم که این اتفاق کموبیش در کشورمان رخ داده است و نشانهاش ایناست که بسیاری از کارفرمایان در بخشهای دولتی و خصوصی اعتماد چندانی به مدارک آموزشی ندارند. بهعبارت دیگر مدارک آموزشی پشتوانه سرمایه اجتماعی خودشان را از دست میدهند. نشانه دیگر اینکه حتی متقاضیان آموزش عالی رغبت چندانی به حضور در آموزش عالی ندارند. بهطور مثال، اگر به تعداد داوطلبان کنکور در سالهای اخیر توجه کنید، نشان از حضور کم و عدمعلاقه دانشآموزان و دانشجویان به تحصیل است!
- میزان موفقیت سیستم آموزشی یک کشور، در تولید سرمایه انسانی چگونه ارزیابی میشود؟
میزان موفقیت هر سیستم آموزشی به همراهی آن با نیازهای خارج از نظام بستگی دارد؛ بهعبارت دیگر نظام آموزشی میبایست ذینفعان مختلف خود را بشناسد و به نیازهای واقعی آنها پاسخ دهد و طبیعی است که در درجه اول جامعه را بهعنوان متقاضی اول خودش بشناسد و مقاصد و اهداف خود را با مقاصد و اهداف جامعه منطبق سازد. به قول کافمن باید از دیدگاه برنامهریزی برون به درون شروع کرد؛ لذا میزان موفقیت نظام آموزشی کشور جامعه گرا بودن آن نظام است. نظامهای آموزشی میتوانند با تعیین چشمانداز و پیامدها به شکل نظام آموزشی نتیجهگرا طراحی بشوند. بنابراین موفقیت نظامهای آموزشی بستگی به چگونگی عرضه منابع انسانی به جامعه تلقی میشود نه چگونگی انجام وظایف. متأسفانه نظامهای آموزشی به واقعیتهای خارج از کلاس توجه ندارند و فعالیتهای خودشان را درجهت تربیت شهروندان تنظیم نمیکنند، نظامهای آموزشی دقیقاً باید بدانند چه چیزی را باید عرضه کنندو به چهکسی باید عرضه کندو چرا باید عرضه کنند؟ اینها همه سؤالاتی است که بر اهداف غایی، نتایج حاصله و پیامدهای نظام متمرکز است و موفقیت نظام بستگی به چگونگی عملکرد آن با این مقیاسها دارد.
- تئودورشولتز و چندتن دیگر از جامعهشناسان معتقدند که سرمایهگذاری در آموزشوپرورش، میزان تولید ناخالص داخلی در یک کشور را بالا میبرد. ضمن توضیح بیشتر این مطلب بفرمایید در کشور ما این روند با چه چالشهایی روبهروست؟
شـولــتز مطـرحکننده نظـریـهای در اقتصاد است که بهنظریه سرمایه انسانی (human capital theory) معروف است. در نگاه اقتصاددانان قبل از شولتز تولید بیشتر ناشی از سرمایه فیزیکی و مادی بود؛ یعنی اینکه هر کشوری از منابع مادی بیشتری برخوردار بود میتوانست تولید ناخالص بیشتری داشته باشد. لذا در نگاه آن اقتصاددانان، زمین، سرمایه، منابع طبیعی، طلا و معادن، ذخایر طبیعی اصل بودند. ولی شولتز به عامل انسانی و بهخصوص به کیفیت منابع انسانی، یعنی دانشها، مهارتها و نگرشهای انسان اهمیت بیشتری داد و عامل انسانی را بهعنوان سرمایه اصلی مطرح کرد. لذا وقتی دانش و مهارت انسانی سرمایه تلقی شد، آموزش و نظامهای آموزشی نیز بهعنوان نهادهای سرمایهگذاری معرفی شدند و آموزش بهعنوان یک کالا و خدمات سرمایهای معرفی شد، نه مصرفی. کشورها با سرمایهگذاری در منابع انسانی میتوانند به فرایند رشد و توسعه اقتصادی و اجتماعیشان کمک کنند. لذا بعد از این جریان بود که کشورهای مختلف توجه خاصی به توسعه نظامهای آموزشی کردند، مراکز آموزشی رشد چشمگیری در اکثر کشورها پیداکرد؛ بهخصوص در بسیاری از کشورها نظامهای آموزش عالی
توسعه بیحد و مرزی پیداکرد و سیاست آموزش عالی فراگیر در اغلب کشورها سیاست عمده توسعه آموزش عالی بود؛ بهعبارتی کمیت فدای کیفیت آموزش شد. لذا از آنجایی که این توسعه با نیازهای جامعه بهخصوص با نیازهای اقتصادی و بازار کار هماهنگ نباشد، شاید اثرش در تولید ناخالص ملی چندان به چشم نیاید. لذا نظام آموزشی نباید در اوهام خویش غرق شود و منطق اقتصادی را فراموش کند. به اعتقاد من یکی از چالشهای اصلی نظام آموزشی ما فراموش کردن اقتصاد آموزش و پرورش است. ما باید عینک اقتصاد به چشم بزنیم و فعالیتهای آموزشی را با نگاه اقتصادی مورد تحلیل قراردهیم. اگر چه بنده منکر این نیستم که اهداف اجتماعی آموزش هم جایگاه محکمی در فرایند توسعه آموزشی دارد ولی در حال حاضر اقتصاد آموزش کاملاً فراموش شده است.
- هزینه تحصیل در ایران خصوصا در دوره آموزش عالی، در مقایسه با سایر کشورهای منطقه و جهان چگونه است؟ در این میان مقولهای نیز به نام «هزینه فرصت» خودنمایی میکند که کمتر مورد توجه جامعه و حتی صاحبنظران قرار گرفته؛ هزینه فرصت یک دانشجو چگونه محاسبه میشود؟
هزینهها در آموزش عالی چندین نوع است و تقسیمبندیهای مختلفی را برای آن میتوان ارائه کرد و به کمک آنها به تحلیل هزینههای آن پرداخت؛ بهطور مثال هزینهای که بخشهای دولتی متحمل میشوند یا هزینههای بخشهای خصوصی (بهخصوص دانشجویان و خانواده آنها) یا سایر بخشها و ارگانها متحمل میشوند. بهنظر میرسد که در سالهای اخیر میزان هزینهای که برای آموزش عالی در کشور صرف شده قابل توجه است. هم دولت، هم خانوادهها و هم بخشهای خصوصی هزینههای قابل توجهی را برای سرمایهگذاری در بخش آموزش عالی متحمل شدهاند و کشور ما از لحاظ تعداد مراکز آموزش عالی، تعداد دانشجویان، توسعه فضاهای آموزشی و حتی فراهم کردن آموزش عالی برای مناطق مختلف و جنسیتهای مختلف رشد قابل ملاحظهای داشته است. اما آنچه در رابطه با بعد هزینه کمتر مورد توجه قرارگرفته هزینه فرصتهاست. باید بهخاطر داشته باشیم که بخش عظیمی از هزینههای آموزشی توجه به اندازهگیری هزینههای فرصت ازدسترفته یا درآمدهای صرفنظر شده است که جوانان ما با ورود به آموزش عالی از دست میدهند؛ لذا اگر با دید اقتصادی بر رشد و توسعه آموزش عالی نگاه نشود خسارتهای عمدهای را متحمل خواهیم شد.
- در سالهای اخیر سیاستهایی در زمینه تسهیل آموزش عالی از قبیل افزایش ظرفیتها و حذف تدریجی کنکور صورت گرفته. با توجه به بحرانهای موجود در زمینه اشتغال تحصیلکردگان جامعه، آیا این سیاستها معقول و منطقی بهنظر میرسد؟ فکر نمیکنید این پدیده سازوکار سرمایهگذاری و سود در بخش آموزش عالی را با نوعی ناکارآمدی مواجه کرده است؟
همانطور که گفتهشده افزایش ظرفیتهای دانشگاهها باید با نیازهای بازار کار هماهنگ باشد و توسعه کمی و بدون توجه به نیازهای بازار کار چندان منطقیای بهنظر نمیرسد و نظام آموزش عالی را از هدفمندی آن دور میکند و بهعبارت دیگر بازده خصوصی و بازده اجتماعی آن را کاهش میدهد. هنگامی که بازده خصوصی آن کاهش پیداکند معنایش این است که سرمایهگذاری در آموزش عالی ناکارآمد بوده و هزینههایش بیشتر از درآمدهایش است و یکی از نشانههایش افزایش دانشآموختگان بیکار در جامعه یا دانشآموختگانی است که به کاری غیر از تخصص خودشان مشغولند.
اگرچه پدیده کنکور، پدیده قابل دفاعی نیست ولی ایراد اصلی در نظام آموزش متوسطه وجود دارد. نظام آموزش متوسطه کشور نباید تمامی محصولاتش را به طرف دانشگاه سوق دهد. شاید با تغییر نظام آموزش متوسطه از نظام نظری به نظام آموزشهای مهارتی و فنیوحرفهای تا حد زیادی بتوان از متقاضیان آموزش عالی کاست ولی از طرف دیگر باید به این نکته هم توجه داشت که اصلاح نظام آموزش متوسطه به تنهایی کفایت نمیکند بلکه مهمترین اصلاحات باید در بخشهای اقتصادی، صنعتی و کشاورزی جامعه انجام گیرد. بهعبارت دیگر، رشد اقتصادی و افزایش تولید ناخالص ملی هم نقش مهمی در اصلاحات نظامهای آموزشی دارد؛ یعنی اینکه باید سیستمی فکر کرد و ارتباطات متقابل نظامهای آموزشی با نظامهای اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و فرهنگی هم نقش مهمی در کارکردهای مطلوب نظامهای آموزشی دارد.