گفتگویی چالش برانگیز که در 12 ژانویه انجام شده و در طی آن تارانتینو هم در باره نوع نویسندگی، کارگردانی و گذشتهاش حرف زده و هم اینکه از آیندهی سینماییاش سخن گفته است. آیندهای که به زعم او میتواند بسیار شکننده باشد و اینکه مردم در سالهای بعد در باره آثارش چه قضاوتی خواهند داشت...
کارگردان 49 ساله و جنجالی سینما بعد از اکران آخرین فیلمش گویی شخصیت تازهای پیدا کرده. اگرچه او همواره به رسانهها و شبکههای تلویزیونی روی خوش نشان داده اما خب در جریان هستید که اصلا دور از انتظار نیست که مثلا در همان ابتدای مصاحبه نسخه شما را بپیچد و از خانهاش محترمانه بندازتان بیرون. خوشبختانه برای ما این اتفاق نیفتاد و تارانتینو صبورانه! پاسخهای ما را داد...
- یک سئوالی فکر بسیاری از علاقمندان به نوع سینمای تارانتینو را به خود مشغول کرده و آنهم اینکه چرا لعنتیهای بیآبرو، فیلم قبلی شما در حالی که داستانی بسیار تازه و نو داشت کمتر مورد اقبال قرار گرفت؟ اصلا این قضیه را قبول دارید؟ ضمن اینکه داستان واقعا خلاقانه بود.
اینکه مورد اقبال قرار گرفت را نمیدانم چه بگویم. لعنتیهای بیآبرو در فاصله اکران در کن 63 تا زمانی که به اسکار رسید بسیار خوب دیده شد. نتیجهاش هم اسکار کریستوف (کریستوفر والتز) بود. من این فیلم را دوست داشتم. و اگر میگویی خلاقانه بوده، بله دقیقا نظر منهم همین است. در افتتاحیه اکران فیلم در کن هم مفصلا در این باره گفتهام. فیلم قدیمی "هیتلر مرده یا زنده" منبع الهام من بود. من خوره فیلم دیدن هستم. باورت میشود این فیلم محصول دهه 40 باشد؟ به هرحال داستان بامزهای دارد. من به نوعی وجه داستانی و پی ریزی اصلی را از این فیلم الهام گرفتم. یعنی هیتلر را از قالب اصلی درآوردم و تبدیل به موجودی بسیار آسیب پذیر کردم.
- اینکه شما بازیافت سینمایی را در دستور کارتان دارید را قبول دارید؟ ولی خب شما گاهی تاریخ را عوض میکنید؟ هم در لعنتیهای بیآبرو و هم در جانگوی رها شده میتوان این تغییرات را دید.
این که خیلی خوب است. اصلا همینطور است. بله من ممکن است تاریخ را جابجا کنم. در لعنتیهای بی آبرو من واقعا تاریخ را در یک کاسه آب ریختم و تکانش دادم و هیچ اتفاقی هم نیفتاد. من فیلم تاریخی صرف نساختم. نگرشم از جنگ را بیان کردم. قصه تعدادی از آدمهایی را روایت کردم که از دو جنس متفاوت بودند: بدهای نامرد و بدذات و خبیث و طرف دیگر خوبهای بدذات و نامرد(می خندد). قرار من این بود که قصه و تاریخ را با هم در کنار یکدیگر روایت کنم. یعنی قصه و تاریخ را باهم درآمیختم. همین و همین. حالا شما ممکن است کمی تا قسمتی تاریخ را هم عوض کنید. فیلمهای من منابع تاریخی دانشگاهی و آکادمیک که نیستند. هستند؟! اصلا بگذار اینجور بگویم: من فقط بلدم قصههای عامه پسند بگویم.
- بازهم یک سئوال تکراری. ابتدای دهه 90 اگر کارگردانی مثل شما در فیلمهایش از اصطلاحات نژاد پرستانه استفاده می کرد باید پاسخ گوی موارد بسیاری می شد.کاری که شما در جکی براون و قبل از آن در قصههای عامه پسندتان کردید و بسیار هم مورد شماتت قرار گرفتید. خب حالا چه اتفاقاتی افتاده است که در 25 سال بعد شما دیگر میتوانید آزادانه در فیلمتان الفاظ نزاد پرستانه را به کرات بگوئید؟ در جانگو ی رها شده مدام از این الفاظ داریم. از واکنشها نسبت به این موضوع نمیترسید؟
نه من موافق این حرفها نیستم. آن موقع نیز داستان چیز دیگری بود. دیگر دههها است که اگر کسی فقط کمی عقل داشته باشد مسائل نژادی برایش حل و فصل شده. ولی این واقعیت دارد که ما آمریکاییهای سفید پوست در زمانی نه چندان دور برده داری میکردیم.اصلا ممکن است اجداد تو و من اینکاره بودهاند و ما خبر نداشته باشیم (می خندد). خب باید چکار کنیم وقتی قرار است فیلم درباره آن دوران بسازیم. از چه لغاطی باید استفاده کنیم؟ ببینید اینجا جایی است که دیگر من زیر بار نمیروم و تاریخ را داخل کاسه آب نمیاندازم! نگران هیچ واکنشی هم نیستم. من کارم را با اعتماد انجام دادم و به آنچه مینویسم ایمان دارم.
- برای رسیدن به چنین نوشتههایی که سخت بدان اعتقاد دارید حتما روزهای سختی را پشت سر میگذارید؟ یا نه اوضاع برایتان ساده است؟
نه هیچ وقت آسان نبوده. البته لذتی که در ذات این کار هست قابل قیاس با هیچ چیزی نیست. برای جانگو خیلی خیلی میخواندم و می نوشتم ولی خب بعضی کاراکترها را هی حذف و اضافه میکردم. اصلا بگذار روند اتمام آن رابگویم. برای اینکه داستان جانگو تمام بشود روزهای کابوس واری را پشت سر گذاشتم. بیچاره شده بودم. میدانی چرا؟ برای اینکه در این فیلم قرار است خیلیها کشته شوند اما باید در پایان شما یک وقایع نگاری شاد و پایان بندی مطبوع به داستان بدهید.میبینی؟خب وقتی کار فیلمنامه به پایان رسید رمقی برایم باقی نمانده بود.برای ایفای نقشها نیز هیچ لیستی هم برای خودم آماده نکرده بودم. ولی این یک فیلم خاص بود. درست است که دکتر کینگ شولتز بیشترین حرف و درخشش را در داستان دارد ولی شخصیت جانگواست که همه کاره است. او نقش اول فیلم است و باید ظرافتهایی داشته باشد. این ایده که جانگو از قالب یک برده داغان شده به جایزه بگیر تبدیل شود و ماشین کشتار سفیدها بشود واقعا ایده خوبی بود ولی بسیار ترسناک. از این بابت که داستانکهایش را باید بسیار عامه پسند و البته منطقی پیش میبردم.
جمی فاکس در نقش جانگو و لئوناردو دی کاپریو در نقش کلوین کندی
- صحبت بازیگران را به میان آوردید، یک سئوال خیلی خاص در باره بازیگرانتان! چه شد که شما تیم بازیگرهایتان را رها کردید. دیگر نه از اما ترمن خبری هست نه از تیم راٍث یا مایکل مدسن و نه از جان تراولتا و بقیه. چه شد که دیگر بازیگر ثابت ندارید؟ برای بازیگران فیلم جانگو چگونه به جمع بندی رسیدید؟ آیا الان کریستوف والتز هنرپیشه ثابت شما است؟ و حقیقت دارد دی کاپریو را از مدتها پیش در نظر داشتید؟
اینگونه هم که میگویی نیست. در جاگو بازهم سراغ ساموئل (ساموئل ال جکسون در نقش استیفن پیر) رفتم .من که دیگر قرار نبود قصههای عامه پسند و شهری بسازم. یا یک بیل را بکش دیگر. هم در لعنتیهای بی آبرو و هم در جانگوی رها شده جای کار برای خیلیها وجود ندارد. من پیر شدهام. شدهام چهل و نه ساله. به قولی دارم خرفت میشوم (خنده). بازیگرها نیز همینطور دارند پیر میشوند و اصلا قرار نیست همیشه در یک نقش ثابت باشند. شاید روزی سناریویی را براساس تواناییهای اما ترمن بنویسم یا باز هم با تراولتا و حتی رابرت دنیرو و دیگران کار کنم که بسیار بسیار برایم قابل احترام هستند و بهترین دوستانم بودهاند. اما داستانها فرق میکنند. برای هنرپیشه نقش جانگو همینقدر برایت بگویم که بیچاره شدم تا به جیمی فاکس رسیدم. اگر بگویم یک دوجین بازیگر درجه یک سیاهپوست را دیدم باور میکنی؟ ویل اسمیت را دیدم و فیلمنامه را خواندیم ولی خب قبول نکرد. بعد از مدتی به جمی فاکس رسیدم و خلاص و باید بگویم بهترین انتخاب بود. جمی خودش یک کابوی تمام عیار است.همه جا این را گفتهام.
- در باره والتز و دی کاپریو ؟ و اینکه میگویند شما همواره خواستهاید دی کاپریو در کارهایتان نقشی داشته باشد.
اولادر باره کریستوف (کریستوفر والتز بازیگر نقش دکتر کینگ شولتز در جانگوی رها شده) باید بگویم او یک اعجوبه و یک بازیگر مادرزادی است که من برایش بسیار احترام قائلم. کریستوف یک بازیگر درس خوانده و چند زبانه و بسیار خلاق و هنرمند است. هالیوود باید از خودش خجالت بکشد که چرا والتز اینقدر دیر مطرح شده. میدانی کریستوف چند فیلم بازی کرده و چند سالش هست؟ 55 ساله است و 30 فیلم درجه یک آلمانی بازی کرده. او انتخاب فوق العاده مناسبی برای نقش کلنل هانس لاندا در فیلم لعنتیهای بی آبرو بود. و باید فقط او این نقش را کار میکرد. اگرچه دی کاپریو نیز این توانایی را داشت. در جانگوی رها شده هم کریستوف غوغا کرده است. فیزیک حرکتی او، طرز بیانش و هم چنین به وجد آوردن و سر شوق آوردن نقش مقابلش واقعا بینظیر است. از سویی نقش کلوین کندی را برای دی کاپریو ننوشتم اما آخر کار دیدم خب بد نیست او این نقش را بازی کند. او فیلمنامه را خواند و خیلی هم خوشش آمده بود. من و او بیش از 15 سال است که دوستان صمیمی هم هستیم.
- ولی خب شما آمدید و یک نقش منفی یا بهتر بگویم یک نقش سوپر منفی به او دادهاید. او شدیدا چهره محبوب و سالمی است. از پایان کار نترسیدید؟
دیگر آن دوران گذشته که وسترن شین (وسترن محبوب و کلاسیک تاریخ سینما که نماد کابوهای با مرام و مرد در فرهنگ آمریکایی است) را می ساختتند. بازیگران الان اینگونه فکر نمیکنند. خیلی از سوپر استارها برای تجربه یک عرصه جدید نقشهای تازه بازی میکنند و تماشاگران هم استقبال میکنند. من نقش کلوین کندی را وقتی مینوشتم به دی کاپریو هم فکر میکردم و به برخی دیگر. ولی مهم اینجا بود که من از این نقش بیزار بودم...
- از نوشتن نقش منفی بیزار بودید؟ شما که خودتان در مصاحبه تلویزیونی هفته پیشتان گفتید استاد درآوردن نقشهای منفی هستید؟
نه من گفتم از این نقش منفی بدم میآمد.ببینم تو کاراکترهای سگهای پوشالی را به یاد داری؟ خب من از هیچکدام از آنها بدم نمیآید که هیچ خوشم هم میآید. اصلا تمام کاراکترهای منفی که خلق کردهام را دوست دارم ولی این یکی خیلی خیلی عوضی از آب درآمد (باخنده های طولانی). خیلی آدم بدی بود. میدانی سرزمین کندی (کندی لند) چقدر سابقه داشته است؟ نزدیک 150 سال. تا اینکه این پسرک یعنی کلوین کندی آمده و مزارع پنبه را بدست گرفته و خیلی هم علیرغم ظاهر اروپاییاش آدم نامرد و عوضی هست.اما خب در باره درآوردن نقش منفی آن بحث دیگری است. بله قبول دارم استاد درآوردن نقش منفی در کارهای خودم هستم.
- در مجموع فیلمنامه جانگوی رها شده کم نقش منفی ندارد و ضمنا حضور این افراد این امکان را میدهد تا هرچه بخواهید خشونت به فیلمتان وارد کنید تا اینها سر به نیست بشوند. درست است؟
اینکه در فیلم نقش منفی داشته باشم و اینکه بخواهم آنها را دستمایه داستانکهای خشن و خونریزی قرار بدهم حرف بیربطی است. اصلا من نمیدانم چرا شما ها باید در گفتگو هایتان بحث را به سمت خشونت آثار من بکشانید. اصلا قرار نیست هر نقش منفی را در فیلم من به کشتن بدهم.
بحث نقش منفی و عواقبش در فیلم جانگو چیز دیگری است. این درست است که من در فیلمهایم خشونت نشان میدهم ولی مگر آدم سادیسمی هستم؟ شما سراغ فیلمهایی که به طور سادیستیک خون میریزند و هیچ داستانی هم ندارند هم نروید. خشونت در سینما چیزی نیست که به زور بشود ساخت.بحث ما در باره یک فیلم با قصهای تاریخی است. برده داری موضوع اصلی است. بردهای که پس از رنج فراوان و به خاطر عشق مطلق و پاکش حتی حاضر میشود جایزه بگیر بشود و برود همسرش را نجات دهد. خب معلوم است که او قرار نیست برود و در کندی لند با دی کاپریو بستنی بخورد. اصلا بگذارید زمان بگذرد. مردم بهترین داور هستند.