تاریخ انتشار: ۲۳ بهمن ۱۳۹۱ - ۰۶:۲۷

فهمی هویدی: در آغاز سال سوم انقلاب در مصر حداقل به این باور رسیده‌ایم که زمان حرکت به سوی آینده هنوز فرانرسیده است و ما آماده این حرکت و عزیمت نیستیم.

 تحولات هفته‌های گذشته در مصر نشان داد که اگر در آینه هفته نخست سومین سال انقلاب به‌خود نگاهی بیندازیم و متأملانه خود را بنگریم، درخواهیم یافت که می‌باید در ظاهر و قامت خود( در عملکرد و گفتمان خود) بازنگری کنیم تا اکنون خویش را مهیای پیوستن به آینده کنیم.

پرده نخست نمایش تحولات اخیر مصر، بر زمین کشاندن و لخت و عریان کردن یک معترض به‌دست پلیس را در معرض دید همگان قرار داد؛ صحنه‌ای شوک‌آور که مایه ناخرسندی و اشمئزاز همگان شد و صحنه‌ها و تصاویر سابق را به اذهان متبادر کرد که تصور می‌شد آنها را پشت سرگذاشته‌ایم. این اتفاق در گیرودار خشم و آشوبی حاصل آمد که مصر را به پرتگاه هرج ومرج نزدیک ساخت و باعث شد تا وزرای دفاع و کشور درباره احتمال فروپاشی حاکمیت مصر هشدار دهند.

در پی این تحولات، درباب انقلاب و مرگ آن نوحه‌ها سر داده شد و مرثیه‌سرایی‌ها به راه افتاد و لعن و نفرین نظام حاکم در مصر سخن روز برخی‌ها شد. فراتر از اینها، برخی بلندگوهای رسانه‌ای کشورهای عربی از رخدادهای مصر اظهار شادمانی کردند و درباره سرنوشت نامیمون مصر به‌علت برگزیدن راه انقلاب، هشدار دادند و بر زخم و جراحت‌های مصر اشک تمساح ریختند. از نگاه اینان(چه نوحه‌سرایان و چه بدگویان) مصر در پی این رخدادها و ناآرامی‌ها آخرین نفس‌های خود را کشیده است، بی‌آنکه به این مقوله هم اندک توجهی کنند که مصر بیمار، هنوز از بستر سال‌های قحطی و خشکسالی ناشی از 30سال استبداد و فساد سربرنداشته است.

در این بین، بودند کسانی که درباره سرنگون‌شدن رأس نظام و استمرار و بقای خود نظام سخن راندند و طبعا در این باره حق هم داشتند؛ کمااینکه برخی دیگر درباره ریشه دواندن فساد مالی و اداری و از بین‌رفتن خدمات، توجه نظام سابق به طبقات فرادستی و بی‌توجهی‌اش به طبقات پایین، یعنی صاحبان حقیقی کشور سخن راندند و طبعا این هم ارزیابی درست و مناقشه‌ناپذیری است. اما آثاری که نظام سابق بر حیات سیاسی و فرهنگی کشور بر جای گذاشت و نمود و بروز آنها در تحولات جاری مصر امروز دیده می‌شود، چنان که باید و شاید رصد نشد و به آنها پرداخته نشد. انحصار قدرت و دولتی کردن حیات سیاسی طی مدت حاکمیت نظام سابق، صرفا به مرگ سیاست، علیل‌وذلیل‌شدن جریان‌های سیاسی و تخریب طبقه سیاسی در کشور منجر شد چرا که این طبقه آنطور که باید و شاید اجازه نیافت تا نضج و قوام یابد و به آن اجازه داده نشد تا به دور از چشم قدرت و دستگاه‌های امنیتی حرکت کند.

انحصار قدرت همچنین تمامی عناصر و نیروهای مستقل و اپوزیسیون را به حاشیه راند و باعث شد که فعالان سیاسی نتوانند با جامعه و حتی با همدیگر ارتباط برقرار کنند و از این رو، شناخت و اعتمادی نسبت به هم نیافتند و این امر راه را به روی حساسیت‌ها و بدبینی نسبت به همدیگر گشود.

افزون بر تمام اینها، گروه‌های سیاسی‌ای که از کنشگری و مشارکت در قدرت حذف شدند، نتوانستند نگرشی یا طرحی جایگزین در آن دوره ارائه کنند چرا که اصلا به اذهان آنها خطور نمی‌کرد که روزی جایگزین و جانشین قدرت حاکم شوند؛ کما‌اینکه به سبب حذف‌شدن از قدرت، تجربه کافی برای مدیریت کشور را کسب نکردند و زمانی که زلزله نظام‌افکن انقلاب در مصر رخ داد، تمامی زشتی‌ها و پلیدی‌ها عیان و طبقه سیاسی مصر با تمامی عناصر و مؤلفه‌هایش درگیر آزمونی پیش‌بینی‌ناشده شد که توان موفقیت در آن نداشت.

گاه از من پرسیده می‌شود که چرا مصر دچار سترونی و نازایی شده است و چرا پس از انقلاب رهبر کاریزماتیک بهره‌مند از اجماع ملی، در مصر ظهور نکرد؟
اساسا مسئله کاریزما در معنای مقبولیت عمومی را باید به کناری نهاد، چرا که موهبتی خدادادی و نه اکتسابی و مبتنی بر اصل تصادف است و تکیه بر آن تکیه بر باد است. این ویژگی در دوره‌ای پدیدار می‌شود و شاید برای ادواری طولانی ناپیدا شود. نکته دیگر اینکه رهبران بهره‌مند از اجماع ملی تنها از طریق فرایند کنشگری و رفتار دمکراتیک ظهور می‌کنند چرا که شکل‌دهی احزاب، پارلمان و شوراهای محلی و نیز تشکیل کانون‌ها و سندیکاها و مراکز تحقیقاتی، فراهم‌سازی‌ آزادی تحرک و آزادی بیان، همه اینها میدان‌ها یا به‌عبارتی آزمایشگاه‌هایی هستند که توانایی‌ها و شایستگی‌های افراد در آنها به‌منصه ظهور می‌رسد.

بنابراین در غیاب رفتار و کنش دمکراتیک که برآیند آن سرکوب نیروهای سیاسی و محروم‌ماندن آنها از هرگونه مشارکت است و به دکوراسیونی برای زیباسازی فضای سیاسی تبدیل می‌شوند، ایده ظهور رهبران جایگزین، پوچ و بی‌معنی خواهد بود. براساس این تحلیل می‌توان توضیح داد که چرا انقلاب مصر پیکره‌ای بی‌سر بوده و اینکه حیات سیاسی پس از انقلاب در مصر تقریبا باید از صفر یا نزدیک به صفر شروع شود.

انقلاب مصر طرح و برنامه سرنگونی و منهدم‌کردن رژیم سابق را در دستور کار داشت اما برنامه‌ای برای ساختن و برآوردن نظام جایگزین نداشت و عامل محرک انقلابیون، نه وابستگی‌های سیاسی‌شان یا وجود یک رهبری بلکه انگیزه ملی و خیزش علیه ظلم و فساد بود. نکته مهم دیگر اینکه چهره‌های ظهور‌یافته پس از انقلاب که رسانه‌های گروهی آنان را تحت نام رهبران معرفی کردند، نه نمایندگان واقعی و حقیقی انقلاب بلکه صرفا نماینده خود هستند، کما اینکه اینها هم نه طرحی داشتند و نه تجربه‌ای در مدیریت کشور. و در‌نهایت آنچه می‌توان درباره آنها گفت این است که آنان از زیر چتر نظام سابق درآمده و زیر سایبان انقلاب ایستادند و بی‌تردید زاییده انقلاب نبودند.بر این اساس، هرگونه کوتاهی یا نارسایی در عملکرد و تجربه آنان باید به‌حساب سابقه آنان گذاشته شود. دراین میان، برخی‌ها گروه‌های سیاسی مصر و رهبران آنها را به تنهایی مسئول رخدادهای جاری در کشور می‌دانند. نمی‌توان چنین نگرشی را صواب و صحیح تلقی کرد زیرا هر عاقلی نمی‌تواند بپذیرد که طرف‌های خارجی دست از سر مصر برداشته‌اند و کنشگران داخلی به‌تنهایی گرداننده رخدادهای جاری هستند. چرا که دست‌های پنهان آمریکایی‌ها و اسرائیلی‌ها و دیگر طرف‌ها و قدرت‌ها که دست‌کم طی 30سال گذشته در عرصه مصر جولان می‌داده‌اند، امکان ندارد به این‌راحتی از صحنه خارج شده و صرفا تماشاگر اتفاقات و رخدادهای مصر پس از انقلاب باشند.

منطق طبیعی در چنین حالتی این طرف‌ها و قدرت‌ها را وامی دارد تا پس از آنکه انقلاب، متحد استراتژیک آنها را از میان برداشت و عناصری نه چندان همساز آنان را بر سر کار آورد، این قدرت‌ها و کشورها فعالیت‌های خود را تحت عنوان دفاع از مصالح خویش، دو‌چندان کنند.

نارسایی طبقه سیاسی در مصر می‌تواند علت نداشتن هرگونه نگاه و نگرشی نزد گروه‌های سیاسی را تفسیر کند و این نکته را توضیح دهد که چرا گزینه‌های فراروی مصری‌ها انتخاب میان بد و بدتر شده و برنامه اپوزیسیون به جای یاری‌رسانی برای تحقق انقلاب مصر، به چالش کشاندن رئیس‌جمهور و ساقط‌کردن نظام وی باشد. تمام این مسائل قابل درک است و می‌توان برای مدتی مشخص آنها را برتابید و تحمل کرد تا گردونه دمکراسی بچرخد و از طریق عملکردها و صندوق‌های رأی از توانایی‌ها و وزن و حجم طبیعی هر کنشگر سیاسی آگاه و مطلع شویم.

شاید اغراق نباشد اگر بگویم که چنین نارسایی‌هایی در مراحل تحول و انتقال از یک نظام سیاسی به یک نظام متناقض دیگر قابل فهم و طبیعی باشد اما آنچه را که نمی‌توان از جانب اپوزیسیون برتابید و تحمل کرد، همان چیزی است که به سختی می‌توان از ریاست‌جمهوری کشور آن را تحمل کرد چرا که جایگاه ریاست‌جمهوری اقتضا می‌کند که به روند حرکتی خود سمت و سو بخشیده، نگرش خود را شفاف ساخته و اهداف کوتاه و بلندمدت خود را تعریف کند؛ زیرا سکاندار کشتی به‌سان هر کنشگر دیگری نیست و هرگونه اشتباه از جانب او، غرق شدن‌کشتی را درپی می‌آورد.

برخی بر طبل اخوانیسم و اخوانی‌کردن مصر می‌کوبند درحالی‌که اساسا چنین اصطلاحی مبهم است زیرا مهم آن نیست که دولت محمد مرسی در برخی مناصب و پست‌ها از اخوانی‌ها یاری بجوید بلکه مهم‌تر آن است که آیا این افراد شایستگی و تجربه کافی داشته‌اند یا اینکه آنها صرفا معتمد بودنشان معیار و ملاک بوده است.

در این بین، نمی‌توان شعار ساقط‌کردن نظام را چندان جدی گرفت چرا که ما را به دالانی تاریک سوق خواهد داد و چه بسا به گزینه‌ای بدتر که تمامی نارسایی‌ها و کاستی‌ها در آن متجلی است. انتظار می‌رود محمد مرسی سکوت خود را شکسته، با مردم سخن بگوید و نگرش خود درباره اکنون و آینده مصر را تبیین و تشریح کند؛ خاصه اکنون که ابرهای سیاه در افق مصر جلوه‌گر شده‌اند. چنین اقدامی، شکافی در دیوار سکوت ایجاد خواهد کرد و بدین‌ترتیب امید به آینده را در میان مصریان زنده خواهد کرد و فریادهای برخاسته برای روی‌آوری به گزینه بدتر را ساکت خواهد کرد.

الجزیره
ترجمه: عبدالله آلبوغبیش

برچسب‌ها