اما قدمنهادن در این وادی به آسانی گفتار نیست؛ در این میان گاهی با سنگاندازی تنگاندیشان مواجه میشویم و گاه برچسب «از خودبیگانه» بر پیشانیمان میخورد. دکتر محمدامین قانعیراد، رئیس انجمن جامعهشناسی ایران با نگاهی علمیتر به این مقولات مینگرد.با او گفتوگویی انجام دادهایم که از نظرتان میگذرد.
- بسیاری از مخالفین بحث بومیسازی علوم انسانی طرح این موضوع را سیاسی میدانند و معتقدند که در هر دوره که سیاست اقتضا کند این بحث را مطرح میکنند. اما موافقین بحث بومیشدن معتقدند که صرفنظر از زمینهها و انگیزههای سیاسی این بحث، در 50سال اخیر زمینههای اجتماعی، معرفتی و فلسفی نیز برای طرح بومیسازی بهوجود آمده است؟ نظر شما در این مورد چیست؟ بهنظر شما این بحث کاملا سیاسی است یا زمینههای معرفتی، جامعهشناختی و فلسفی طرح این موضوع وجود دارد؟
جامعهشناسان از ابتدا تحت عنوان جامعهشناسی معرفت و علم، رابطه بین علوم انسانی با زمینههای فرهنگی، سیاسی و اقتصادی آن را مورد بررسی قرار دادهاند. مگر میشود علم با زمینههای اجتماعی و فرهنگی ارتباط نداشته باشد؟ البته این را هم باید گفت که بین جامعهشناسان اولیه گاه برخی گرایشها نیز وجود داشته است که برای علم بهمعنای دانش طبیعت یک نوع استقلال از زمینههای اجتماعی قائل بودند و آن را مستقل از زمینههای شکلگیریاش تحلیل میکردند. در این گرایش، ایدئولوژی را خیلی راحت به زمینهها و بسترهای اجتماعی مرتبط میکردند اما برای علم چنین ارتباطی قائل نبودند. برای مثال مارکس علوم طبیعی را مقولهای ایدئولوژیک نمیداند. اما جریان فکری غالب در بین جامعهشناسان اولیه، بهویژه در مورد علوم انسانی، درنظرگرفتن ارتباط دانش و جامعه بوده است. دورکیم حتی ریشههای مقولات منطقی و مفاهیم علمی را در ساختار زندگی اجتماعی جستوجو میکند. ماکس وبر، علم را بهعنوان یک باور و اعتقاد در جامعه جدید میبیند و وابستگی حداقل برخی از ابعاد آن به دنیای ارزشها را تحلیل میکند و در برخورد با علم از لزوم انتخاب و تصمیم آن سخن میگوید. شلر، مانهایم و لوکاچ هرکدام به شیوه خود، علم اثباتی و کمیتگرا بهویژه در قلمروی تحلیل پدیدههای اجتماعی را بهعنوان خویگان یا ایدئولوژی بورژوازی مورد بررسی قرار میدهند. انتقادات لوکاچ به پوزیتیویسم بعدا توسط نظریهپردازان مکتب انتقادی بیشتر جلو میرود و یک نوع تحلیل جامعهشناختی و اجتماعی نسبت به علم ارائه میشود. بنابراین من میخواهم بگویم از ابتدای شکلگیری دانش جامعهشناسی، هرچند گرایشهایی برای نادیدهگرفتن ابعاد فرهنگی و سیاسی علم بهعنوان یک پدیده اجتماعی دیدهمیشود، اکثر جامعهشناسان برجسته نسبت به علم نگاه جامعهشناسانهای داشتهاند. بنابراین از ابتدا نیز یک چنین گرایشی وجود داشته است که علوم اجتماعی و انسانی یک پدیده اجتماعی و فرهنگی است. اینکه شما میپرسید آیا تحولات 50سال گذشته در حوزه معرفتشناسی و جامعهشناختی زمینه چنین بحثهایی را فراهم کرده است؟ باید بگویم بله، بیش از یک قرن است که گرایشهای فکری متنوع چپ و راست، علم را بهعنوان یک پدیده اجتماعی خاص که از فرایندهای فرهنگی و سیاسی تأثیر میپذیرد، شناختهاند و البته در سالهای پس از 1968میلادی و بهویژه با تحولات نظری موسوم به چرخش فرهنگی و چرخش زبانشناختی در این خصوص تأکید بیشتری وجود دارد.
- پس شما با کسانی که میگویند طرح موضوع علم بومی یک موضوع سیاسی است و حفظ قدرت، طرح چنین موضوعی را اقتضا کرده است، مخالفید؟
من معتقدم که هر نوع دیدگاه در مورد علم بومی- چه موافقت و چه مخالفت با آن- برآمده از نوعی سیاست هویتی و فرهنگی بوده و رویکردهای متفاوت در این مورد بیانگر داعیههای گوناگون برای هویتسازی و فرهنگسازی است. با وجود این همیشه نمیتوان این روابط هستیشناختی را که اغلب در مقیاس ناخودآگاه علم صورت میبندند، مبنای تنظیم سیاستهای علمی ناسنجیده قرار داد و همه هستی و سرنوشت علم را به هویت و فرهنگ تقلیل داد. تنها با این ملاحظات است که میتوان رابطه علم را با سیاست و فرهنگ توضیح داد: شیوههای مختلف دانش عموما یک نوع سیاست را به همراه خود میآورند. سیاست دانش هم با بحث سیاست فرهنگی و سیاست هویت مرتبط است؛ یعنی از دورانی که امثال آل احمد و شریعتی در مورد لزوم توجه به داشتهها و دانستههای خود صحبت کردند تاکنون، در همه این دورهها نوعی سیاست فرهنگی و سیاست هویت پشت سر این قضیه بوده است. سیاست هویت به این معناست که ما چگونه هویت و کیستی خود را تعریف میکنیم. از سوی دیگر بحث سیاست فرهنگی وجود دارد؛ یعنی اینکه چه فضای فرهنگی را میخواهیم مسلط کنیم و چه نوع ارزشها و نگرشهای فرهنگی را میخواهیم در جامعه رواج و شکل دهیم. سیاست هویت و سیاست فرهنگی اغلب با تمایز گذاشتن خود از طریق طرد دیگران همراه هستند زیرا به دستهبندی آدمها و قراردادن برخی از مردم در بیرون از دایره خودیها میانجامد. وقتی سیاست هویت و سیاست فرهنگی خاص مبنای شکلدادن به دانش اجتماعی قرار میگیرند بهنوبه خود سیاست را شکل میدهند که این هم میتواند با طرد اجتماعی صورت گیرد. البته ما انواعی از سیاستهای فرهنگی را نیز داریم که هدف آنها مقابله با طرد اجتماعی است. بنابراین براساس یک سیاست فرهنگی و سیاست هویت میشود تلاش کرد تا دانش اجتماعی خاصی را شکل داد و از سوی دیگر میتوان از هر نوع نظام معرفتی، سیاست فرهنگی خاصی را استنباط کرد. بنابراین طرح موضوع علم بومی در ایران یک امر سیاسی است و با هدف ساختن دانش بر مبنای هویت شکل گرفته است. البته اینکه آیا اساسا امکان ایجاد دانش پویا و خلاق با این سیاستی که در پیشگرفتهشده، وجود دارد و اینکه آیا این مسیر به دانشی قابل عرضه در مقیاس جهانی منجر میشود یا خیر، سؤالاتی هستند که باید در مورد آنها بحث کرد. بهطور کلی اکثر طرحهای تولید دانش که با نگاه ابزاری خواستهاند علم را بهگونهای یکسویه و بدون درنظرگرفتن منطق سرشت علم و پویاییهای درونی آن در خدمت سیاستهای هویتی و فرهنگی قرار دهند، حتی اگر در کوتاهمدت در پیشبرد اهداف سیاسی و فرهنگی خود موفق بودهاند اما در بلندمدت سهمی در تولید دانش با کیفیت قابل عرضه در آکادمی نداشتهاند. این نوع تولیدِ دانش مستغرق در سیاست هویتی تنها به بازتولید پیشداوریهای عامیانه درباره این گروه و آن قوم کمک کرده و فرایند طرد دیگری و در انزوا قرار دادن خود را تسریع کرده است.
- درباره اینکه آیا جامعهشناسی علم هست یا نه، این بحث وجود دارد که علم بهدنبال کشف حقایق است و اگر جامعهشناسی بخواهد علم باشد باید در پی کشف رخدادها و واقعیتها در سطح جامعه باشد؛ به همینخاطر، جامعهشناسانی مثل دورکیم تلاش میکردند تا نشان دهند که جامعهشناسی بهدنبال کشف قوانین اجتماعی است. ولی گویا جامعهشناسی متاخر، جامعهشناسی مردممدار است و بیش از اینکه بهدنبال کشف قوانین اجتماعی باشد، بیشتر بهدنبال ایجاد فهم و تفاهم متقابل است. شما کدام تعریف از جامعهشناسی را قابلقبول میدانید؟
زندگی اجتماعی دولایه دارد. یکلایه آن شبیه طبیعت است. بنابراین رابطه محقق با این لایه از جامعه میتواند رابطه بین سوژه و ابژه باشد؛ یعنی همان رابطهای که در علم فیزیک بین محقق و طبیعت وجود دارد. اما لایه دیگر زندگی اجتماعی اصلا شبیه طبیعت نیست. در این لایه، صحبت از اراده، فرهنگ و روح است. در اینجا ارتباط محقق با واقعیت از رابطه سوژه و ابژه تبدیل به رابطه من و تو و رابطه من و دیگری میشود؛ لذا دو گرایش فکری در جامعهشناسی شکل یافته است. کل دعوای روششناسی نیز در همین خصوص شکل گرفته است. شما اگر نگاه کنید، نئوکانتیها که میخواستند علوم انسانی را بر مبنای تاریخ، نه طبیعت، پایهگذاری کنند و روشهای هرمنوتیکی را پی گرفتند، چنین استدلالی داشتند. لذا دو دسته علوم ایجاد شد: علوم طبیعی و علوم فرهنگی. بعد یک نفر مثل وبر آمد و گفت ما دو نوع علیت داریم: علیت تاریخی و جامعهشناختی. علیت جامعهشناختی قدرت تعمیم دارد چون واقعیتهای اجتماعی همهجا شبیه هم هستند اما علیت تاریخی میخواهد ویژگی خاص دوره تاریخی را- که ناشی از حضور کنشگر تاریخی، اراده و معناست- درک کند.
میخواهم بگویم از ابتدا ما این دوگانگی را در جامعهشناسی میبینیم. البته جامعهشناسی بعد سومی نیز دارد که بعد انتقادی و رهاییبخشی است. هابرماس این سهبعد از علم و دانش را براساس سهعلاقه انسانی (کنترل، فهم و رهایی) صورتبندی کرد. بنابراین علوم اجتماعی هم تجربی- تحلیلی است (مانند علوم طبیعی)، هم تفهمی- تاریخی است و هم یک دانش رهاییبخش. اما آنجا که نگاه بومیگرایانه کمتر میتواند گسترش یابد، بعد تجربی- تحلیلی این دانش است؛ وقتی ما از بعد تجربی-تحلیلی جامعهشناسی سخن میگوییم، یعنی جایی که کشف قوانین صورت میگیرد و رابطه سوژه و ابژه برقرار میشود، این دانش جهانی است و نمیتوان زیاد آن را بومی کرد. این بعد، دانشی است برای سنجش مناسبات اجتماعی، برای تعریف پدیدههای اجتماعی و برای شناخت قوانین کلی که هر نوع جامعهای را میتواند دربرگیرد اما درصورتهای دیگر جامعهشناسی، یعنی در ابعاد تفهمی و تاریخی و دانش انتقادی، جا برای بومیسازی بیشتر است. یک مشکل گرایش بومیسازی در ایران این است که بعد انتقادی جامعهشناسی را قبول ندارد؛ یعنی اینکه گفته میشود دانش جامعهشناسی یک دانش انتقادی است و میخواهد سلطه اقتصادی و سلطه دولت بر زندگی روزمره و بر فرهنگ و جامعه را نقد کند، زیاد مورد پسند گرایش بومیگرایانه مبتنی بر سیاست تک فرهنگی نیست؛ برایشان اصلا قابلقبول نیست که دولت و برنامههای آن توسط جامعهشناسی و علوم اجتماعی نقد شود. آنها میگویند دولت که در ایران دولت خوب و با نیت مثبتی است، بنابراین چه نیازی به انتقاد است؟ اما این را درنظر نمیگیرند که خیلی جاها، نیات خوب ممکن است فاجعههایی را در پیداشته باشند؛ جامعهشناسان انتقادی به این دسته از سؤالات نیز میپردازند که چگونه دولتها در مسیری که میخواهند عدالت را محقق کنند، ممکن است عدالت را نقض کنند؟ چگونه ممکن است دولتهایی که قصد نجات انسانها را دارند، بندها و زنجیرهای جدیدی را برای اسارت انسانها بیافرینند؟ و چگونه دولتها در مسیر خدمتگزاری میتوانند مردم را در حاشیه قرار دهند؟
از سوی دیگر، برای رویکرد بومیگرایی در ایران- اغلب با گرایشهای قضاییاش نسبت به مسائل اجتماعی- قابل درک نیست که جامعهشناسی برای چه میخواهد افراد را بفهمد؟ جامعهشناسی تفهمی میگوید اگر میخواهید مشکل اعتیاد را رفع کنید، باید معتاد را بفهمید و باید درکی از دلایل عمل او داشته باشید. اما در ایران گفته میشود یک فرد مجرم، مجرم است و باید با او برخورد کرد و راه برخورد با مجرم را هم قوانین مشخص کرده است؛ درحالیکه اگر شما بخواهید با نگاه تفهمی، آسیبشناسی کنید باید از دلایل رفتار تمام گروههای مجرم شناخت داشته باشید. جامعهشناسی تفهمی، انسان را موجودی ارزشی، فرهنگی و مدنی میداند که رفتاری که انجام میدهد، مبتنی بر یک ارزش است. به بیان دیگر، در نگاه تاویلی و تفهمی هر نوع رفتار اجتماعی، صرفنظر از مارکی که شما به آن میزنید، یک رفتار ارزشی است و شما باید مبنای ارزشی آن را بشناسید. این را نگاه بومیگرایانه مبتنی بر سیاست تکفرهنگی نمیتواند درک کند چون نگاهی قضایی دارد نه جامعهشناسانه.
لذا من میگویم، از قضا، سیاستگذاران آن دو بعد از جامعهشناسی (انتقادی و تفهمی) را که میتوان بومی کرد، نمیخواهند اصلا بومی کنند چون اصلا به آن دو بعد اهمیت و ارزشی داده نمیشود. در همین حال، به بعد دیگر جامعهشناسی (بعد تحلیلی- تجربی) چسبیدهاند که اصلا نمیتوان آن را بومی کرد. بعد میگویند ما میخواهیم علم جامعهشناسی را بومی کنیم. در اینجاست که این دیدگاه به میان میآید که نمیشود علم را بومی کرد. علم ویژگیها و تعریفهای خاص خود را دارد که دانشمندان در آکادمی آن را پایهگذاری میکنند و علم را نمیتوان به این معنا که شما میگویید، بومی کرد.