تاریخ انتشار: ۱۸ اردیبهشت ۱۳۸۶ - ۰۴:۵۰

غلامرضا عزیزی: جداسازی زباله در آشپزخانه به عنوان طرح تفکیک از مبدأ یک ضرورت است و مقادیر زیادی از زایدات خشک ارزشمند از قبیل انواع فلزات، پلاستیک، کاغذ، مقوا و... که با پردازش اندکی قابلیت بازیافت مجدد دارند،

در میان کوهی از زباله مدفون و  هنگام دفن زباله‌ها در اثر فشار،‌ حرارت و تخمیر دچار فعل و انفعالات شیمیایی شده و موجب تولید گازهای گلخانه‌ای مخرب لایه ازن از جمله گاز متان می‌شود و شیرابه زباله‌های دفنی به عمق زمین نفوذ و موجب آلودگی چشمه‌های آب زیرزمینی و چاههای آب شرب مناطق مسکونی اطراف می‌شود.

از طرفی اشباع عمق اراضی اطراف از شیرابه، نهایتاً‌ باعث ظاهر شدن آن در سطح زمین شده و ایجاد دریاچه‌ شیرابه و فاضلاب‌های بسیار سمی و خطرناک در سطح زمین را در پی خواهد داشت.

عوامل ذکر شده و دیگر مشکلات روزافزون زیست محیطی ناشی از دفن غیراصولی زباله، بالاخره مدیریت شهری را بر آن داشت تا با اجرای یک برنامه مدون و اساسی تکلیف زباله‌های شهری را معلوم و به عنوان اولین حلقه این زنجیره، نسبت به تفکیک زباله از همان مبدأ تولید و «درون آشپزخانه» شهروندان اقدام نماید.

در این میان پاسخ به این سؤال که «چرا با وجود گذشت بیش از 2 سال از تشکیل ادارات بازیافت در مناطق و اجرای عمل طرح تفکیک زباله در مبدأ کماکان شاهد در هم لولیدن عوامل مجهز به گاری دستی‌های بدمنظر و گونی بدست‌های ژولیده در جای‌جای معابر شهری هستیم؟» می‌تواند مفید باشد.

در حقیقت دو اشتباه اساسی و کلیدی مدیران بالادستی و تصمیم‌سازان شهری در زمینه میدان دادن به پیمانکاران نان‌خشکی و نمکی در قالب «ساماندهی عوامل سنتی» و تعریف طرح و برنامه‌های اجرایی طرح تفکیک زباله در یک «قالب درآمدزا» پارامترهای اصلی ایجاد این شرایط محسوب می‌شود، به طوری که توجه ویژه شهرداری به میزان سابقه فعالیت افراد در این زمینه  نه تنها به فعالیت «نمکی‌ها» خاتمه نداد، بلکه عملاً‌ تفکرات سنتی و غلط نان خشکی را ملبس به یونیفورم شهرداری تهران کرد! 

 این پیمانکاران با ورود به سیستم جدید و برخورد با هزینه‌های اضافه‌ای که باید در قبال جمع‌آوری زایدات خشک پرداخت نمایند (خرید کیسه زائد خشک، حقوق آموزشگران، کرایه نیسان‌های طرح تفکیک و...)، تلاش کردند از طریق مانع‌تراشی و بهانه‌گیری‌های مستمر و کارشکنی در اجرای طرح (همچون آموزش نیم‌بند شهروندی و از همه بدتر، عدم مراجعه منظم جهت جمع‌آوری زایدات خشک و...)، نه تنها مدیران اجرایی مناطق را وادار به پذیرش خواسته‌های نامشروع خود در گسیل مجدد گاری‌های دستی با وضعیت ظاهری ناهنجار بنمایند، بلکه با دامن زدن به بی‌اعتمادی و بدگمانی روزافزون شهروندان عملاً  زمینه‌های عقیم نمودن این طرح را فراهم و وضعیت را به حالت قبل برگردانند.

 این که تا چه حد در این کارشکنی‌ها توفیق داشتند موضوعی است که باید اذعان کرد، انصافاً‌ در زمینه پاشیدن بذر بی‌اعتمادی و بدگمانی به میزان زیادی موفق بوده‌اند!!

عدم توجه جدی به مقوله مهم آموزش‌های عمومی و برگزاری همایش‌ها، نشست‌ها و مراسم فرهنگی در  موضوعات مرتبط با بازیافت یکی از مواردی است که در این زمینه می‌تواند مفید باشد.

ناگفته پیداست حضور مستمر در اماکن عمومی و مراکز تجمع شهروندان از قبیل مهد کودک، مساجد، ادارات و توزیع انواع اقلام آموزشی از قبیل کتاب، بروشور، CD و جزوات آموزشی تأثیر بسزایی در پیشبرد موضوع بازیافت خواهد داشت.


از سوی دیگر نگاه سطحی و غیرکارشناسی به طرح تفکیک و انتظار کسب درآمد برای شهرداری در کوتاه‌مدت! موضوعی است که نباید فراموش کرد، در حالی‌که اجرای  اصولی این طرح، آن هم به شرط تبعیت از یک برنامه علمی مدون و همه‌جانبه‌نگر، امکان درآمدزایی (آن هم محدود) را طی یک پروسه زمانبر چند ساله خواهد داشت.


انتظار غیرمعقول و خوشبینانه از پیمانکاران سنتی و عموماً  فاقد تحصیلات آکادمیک که به یکباره نه تنها هزینه‌های جدیدی را تقبل نمایند بلکه روش‌های اجرایی کهنه و نخ‌نمای خود را نیز فراموش کنند، نکته‌ای است که نباید از خاطر برد.


از سوی دیگر بی‌مسئولیتی و کم‌دقتی در کیفیت رفتاری با شهروند از سوی برخی مجریان طرح به دلیل فقدان دانش کافی درخصوص نحوه رفتار با مقوله‌ای که نه تنها هیچ‌گونه الزام قانونی و اجباری بر آن وارد نبوده، بلکه موفقیت آن مستقیماً وابسته به میزان مشارکت اجتماعی شهروندان است.


بدون تعارف باید پرسید: دعوت شهروند و تقاضا از ایشان مبنی بر همکاری با طرح تفکیک و جداسازی زایدات به دو بخش تر و خشک و متعاقباً عدم مراجعه مجدد برای جمع‌آوری زایدات تفکیک شده، جز توهین به شعور شهروند و ایجاد بدگمانی، معنی و مفهوم دیگری دارد؟
اگر میزان تأثیر آموزش در جذب شهروند به همکاری را   20 درصد در نظر بگیریم، مطمئناً 80 درصد باقیمانده اختصاص به ایجاد اعتماد از طریق مراجعه منظم و سرویس‌دهی مستمر و تعریف شده  خواهد داشت.


در نقطه مقابل بررسی و برآوردهای زیر نتیجه تأثیر بی‌اعتمادی شهروندان را نشان می‌دهد:
معمولاً درصد مشارکت اجتماعی داوطلبانه شهروندان، در هر فراخوان عمومی به میزان تقریبی زیر است.


1 - جمعیت شهروندان «پرانگیزه» که سریعاً آماده همکاری داوطلبانه هستند: تا   20 درصد
2 - جمعیت شهروندان «کم‌انگیزه» که با تشویق و آموزش‌های بیشتری جذب می‌گردند: تا 50 درصد
3 - جمعیت همیشه مخالف و «بی‌انگیزه»: تا 30 درصد


تولید فعلی زباله در شهر تهران در حدود 7هزار تن در روز بوده که از این رقم 300تن زایدات خشک توسط پیمانکاران طرف قرارداد شهرداری تهران (و عمدتاً توسط گاری‌های دستی!) جداسازی می‌شود. این میزان گویای تفکیک زباله به میزان کمتر از40درصد کل زباله است.


با احتساب نیمی از سطح حداقلی مشارکت شهروندان «پرانگیزه» در این طرح و مدنظر گرفتن سرانه زایدات خشک تولیدی هر خانوار در روز به میزان 300 گرم، این انتظار وجود دارد که 10درصد از 2میلیون و 500هزار خانوار تهرانی یعنی حداقل 250هزار خانوار در همان ابتدای امر با این طرح همکاری مناسبی را آغاز نمایند که حاصل آن روزانه حداقل 80 تن زایدات خشک آشپزخانه‌ای پیش‌بینی و برآورد می‌شود.


در حالی‌که واقعیت امر رقمی قریب به یک سوم عدد ذکر شده در سطح تهران را نشان می‌دهد! به بیان دیگر، مدیریت پسماندهای خشک شهری طی چند سال گذشته تنها موفق به جذب همکاری کمتر از 4 درصد کل خانوارهای تهرانی (کمتر از  100هزار خانوار) شده!! به راستی برداشت این محصول نامرغوب نتیجه کاشت بذرهای بی‌اعتمادی سالهای قبل نیست؟