دو تا از کتابهایش، یعنی «محلهی میکروبخان» و«توی پرانتز» بهترتیب در سالهای1389و 1390 در جشنوارهی «خندهی فراخ» (کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان) برگزیده شدهاند. با او پشت میز سردبیری ماهنامهی «سلام بچهها» به گفتوگو مینشینیم.
- اولین داستان یا شعری را که از شما در مطبوعات چاپ شد، به یاد دارید؟
اولین مطلبی که چاپ شد، اولین شعری بود که گفتهام. اسمش «بیا مانند آن روز» در آبان 1370 در ماهنامهی سورهی نوجوانان چاپ شد.
- چه شد که به این سمت و سو کشیده شدید؟
اولین دلیل این است که خداوند این غریزه را در وجود من گذاشت، اما این غریزه ارثی بود. عمویم طبع شعر داشت و شعرهای تعزیههای روستا را جفتوجور میکرد. عموی پدرم هم که خیلی قدیمی است، رفیعای وفسی نام داشت. من زندگیاش را از لای کتابها بیرون کشیدم. او شعر میگفت و دیوانش در سال 1310 چاپ شده.
مسائل دیگری که سبب شد ذوق و قریحهام رشد کند، خواندن کتابهای مختلف بود. در کودکی اتاق پدرم را که پر از کتاب بود، زیرورو میکردم و کتابها را کش میرفتم و میخواندم. بعدتر مجلههای کیهان بچهها و سروش نوجوان و سورهی نوجوان را میخواندم. بعدها هم همنشینی با شاعران بزرگ و خوشقریحه مثل زندهیاد قیصر امینپور، مصطفی رحماندوست، بیوک ملکی، جعفر ابراهیمی و... تأثیر زیادی داشت.
- معمولاً در چه ساعتهایی قلم به دست میگیرید و مینویسید؟
از اواخر شب که بروبچ میخوابند و دختر یکسالهام پانیذ دست از مردمآزاری برمیدارد، شروع میکنم به نوشتن. قبلاً که سردبیر نبودم، در محل کارم وقت اضافه داشتم و مینشستم به نوشتن.
- به چه موضوعهایی علاقه دارید؟
هر موضوعی که خودش را به سمت ذهنم بکشاند، احتمال دارد که به داستانی، شعری، طنزی... بدل شود.
- چه کتابهایی را در دست تألیف و یا چاپ دارید؟
یک داستان بلند طنز زیر چاپ دارم به نام «قندآباد». انتشارات چرخفلک هم قرار است مجموعه داستان طنز «آگهیهای فرهنگی روزنامهی زرشک...» را منتشر کند. الآن هم دارم یک رمان مینویسم به نام «حجرهی تعطیل آقابزرگ» که ماجرایش در قم قدیم روی میدهد.
- در اوقات فراغت چه کارهایی انجام میدهید؟
اوقات فراغت یعنی وقتهای بیکاری. این وقتها هیچ کاری نمیکنم، چون اگر کاری بکنم، دیگر به آن بیکاری نمیگویند، میگویند اوقات کاری! اما اگر کار خاصی نداشته باشم،کتاب میخوانم یا جدول حل میکنم یا سری به اینترنت میزنم که خیلی چیز بیخودی است و خیلی وقتم را میگیرد و اگر بنشینم پایش، بلند شدنم با خداست.
البته این روزها پانیذ خیلی مراقبم است و تا مینشینم پشت رایانه، میآید لنگ و پاچهام را میگیرد و میخواهد بغلش کنم. بعد هم آنقدر با دکمههای رایانه ورمیرود که مجبور میشوم عطای وبگردی را به لقایش ببخشم.گاهی هم همراه خانواده به روستاهای خوش آبوهوای قم میرویم.
- دربارهی کودکیتان بگویید.
در قم به دنیا آمدهام، در محلهی جوی شور، محلهای قدیمی و سنتی در قم. اما اصالتاً اهل روستای خنجین هستم که در میان شهرهای آشتیان و تفرش قرار گرفته. چندوقتی است که این روستا شهر شده و حالا هی دارند خانههای گلیاش را خراب میکنند و به جایش با آجر و سیمان و آهن خانه میسازند. پدرم چون روحانی است برای تحصیل از خنجین به قم آمد.
در کودکی همه کاری را تجربه کردم؛ چه درست و چه غلط. تا دلتان بخواهد در کوچه و خیابان و شهر و روستا بازی کردم. دورهی کودکی من دورهی جنگ بود. دورهی فراوانی بچه بود. دورهی نبودِ پارک و سینما بود. تا تقّی به توقّی میخورد، بچههای ریز و درشت میریختند توی کوچه. حتی موقع بمباران و آوردن شهید. کوچهی ما خیلی شهید داد. هر شهیدی که میآوردند، انگار حکم کوچهگردی ما هم میآمد. میرفتیم توی کوچه و تا نیمههای شب به خانه نمیآمدیم.
- برای خوانندگان دوچرخه و همچنین خوانندگان کتابهایتان چه پیشنهادی دارید؟
به خوانندگان دوچرخه و خوانندگان کتابهای خودم وخوانندگان موسیقی سنتی پیشنهاد میکنم حتماً بروند پول بدهند و کتابهای مرا بخرند و بخوانند. اگر هم نخواندند، عیبی ندارد ولی حتماً بخرند.
- تازهکارها، از کجا باید شروع کنند؟
از هر نقطهای شروع کنند، بهترین نقطه است. فقط شروع کنند. تا میتوانند کتاب بخوانند و تمرین کنند و به فکر چاپ آثارشان نباشند. وقتی آثارشان به حد چاپ برسد، خود ناشرها میآیند دنبالشان.
علی خسروی ، 17 ساله از قم
* * *
نکته:
این که علی برای گفتوگو سراغ یکی از شاعران و نویسندگان شناخته شدهی کشور رفته، یک نقطهی قوت بهشمار میآید، مخصوصاً که حاصل کار گفتوگویی نسبتاً جذاب و خواندنی از کار درآمده است. اما خوب است وقتی سراغ یک طنزنویس میرویم، مصاحبهی ما هم کمی حالو هوای طنز پیدا کند. در ضمن علی هیچ سؤالی طرح نکرده که به آثار و فعالیتهای گفتوگو شونده مرتبط باشد. بعضی از این سؤالها کلیاند مثل «دربارهی کودکیتان بگویید.» ولی حتی مواردی را هم که کلی نیستند، میشود از هر نویسنده و شاعر با تجربهای پرسید.