دوران بازیگری او در تیمهای شاهین، تاج و پاس سپری شد و البته یکی از ارکان اصلی تیمملیفوتبال ایران بود. حبیبی از سال ۱۳۴۸ مربیگری پاس را نیز بهعهده گرفت و در حضور تاج و شاهین، این تیم را 2 بار قهرمان جام تخت جمشید کرد. برای بازی خداحافظی او، بازیکنان داخلی در قالب 2 تیم منتخب روبهروی هم صفآرایی کردند؛ تیمی متشکل از هممحلیهای سابق و تیمی بهعنوان رقیب اما سورپرایز اصلی به حضور افتخاری سر استانلی ماتیوس، اسطوره آن دوران فوتبال انگلیس و برنده توپ طلای اروپا در این بازی تجلیلی، مربوط میشد. حرفهای حبیبی را میخوانید.
- حسن حبیبی کجاست؟ یعنی در این فوتبال جایی برای شما نیست؟
خودتان میبینید که در فوتبال این روزها چه اتفاقاتی میافتد. در این مجلهها و روزنامهها میخوانید که چه بر سر این فوتبال آمده. فوتبال قهرمانی از بین رفته. تبانی بین بعضی از باشگاهها، مربیان و روسای باشگاهها اتفاق میافتد و همین موضوع، رقابت را از بین برده. به همین دلیل، فلان مربی میرود در فلان تیم و آن یکی تیمی دیگر. همین چرخه ادامه پیدا میکند و در نهایت فوتبال ایران به این روز میافتد. این فوتبال شرافتمندانه نیست، رقابت در این فوتبال هم، شرافتمندانه نیست. پس، من و امثال من بهتر است که نباشیم.
- پس از فوتبال دور هستید؟
دور که نیستم، فوتبال در خون من است اما کار اجرایی نمیکنم. در این فوتبال که رقابت شرافتمندانه نیست، کسی لذت نمیبرد.
- چند سال خاک این فوتبال را خوردید؟
از سال 35، 36 که در شاهین بودم تا همین دهه80. نخستین بازیام برای شاهین، بازی با دینامو تفلیس بود. از جوانان مرا آوردند به بزرگسالان شاهین. آن زمان فوتبال آموزشگاهی رونق داشت و بیشتر بچههای تیم ملی و باشگاهها از آموزشگاهها انتخاب میشدند. بعد هم که در سال1338 به تیم ملی دعوت شدم و سالها برای این تیم بازی کردم.
- تا کی برای تیم ملی بازی کردید؟
فکر میکنم تا سال47، 48 بازی کردم. آخرین سفرم با تیم ملی، سفر به هند بود. بعد از تیم ملی، 2سال هم اضافه برای پاس بازی کردم. وقتی لیگ تخت جمشید شروع شد دیگر بازی نکردم. از سال48 بهمدت 2 سال هم بازیکن و هم مربی پاس بودم.
- محله چهارصد دستگاه، محله رؤیایی شماست. از آن زمان بگویید که در این محله بازی میکردید و وارد فوتبال شدید. اصلا چهکسی استعداد شما را کشف کرد؟
من در دبیرستان ابوریحان درس میخــواندم. در چهارصددستگاه هم بازی میکردم. در محله و با دوستان تیمی تشکیل داده بودیم و با محلههای دیگر مسابقه میدادیم. آن زمان تیم ابوریحان هفتهای 2جلسه تمرین داشت. من هم یک روز سر تمرینهای تیم رفتم. آن زمان مصطفی گلآور، رئیس هیأت ورزشی دبیرستان ابوریحان بود. بعد از تماشای بازیام به من گفت چرا برای تیم بازی نمیکنی؟ گفتم کسی از من نمیخواهد. نمیتوانم که سرخود بیایم. او از من خواست و من هم برای ابوریحان بازی کردم. سیکل دوم را به دبیرستان بوعلی سینا رفتم. دبیرستان بوعلیسینا پولی بود، من چون فوتبال بازی میکردم از من پول نگرفتند. آن زمان مسابقات آموزشگاهها سر و صدا داشت و برو بیا. من هم در همین مسابقات شناخته شدم و به تیم کولاک رفتم. تیمی که زیرمجموعه شاهین بود. هوشنگ زارع و اربابی مرا در زمینهای خاکی و آموزشگاهها کشف کردند. مرا بردند کولاک، آنجا نخستین مربیام اکبر کیا نام داشت.
- از کولاک به شاهین رفتید؟
اول رفتم شاهین و بعد تاج. از سال38 تاج بودم تا سال 42. بعد که پاس تهران تاسیس شد تا بعد از انقلاب که سرمربی تیم ملی شدم در پاس حضور داشتم. بهعنوان بازیکن و مربی.
- خیلیها شما را با لحن حسن آقا صدا میزند. حتی آنهایی که از لحاظ سن و سال از شما بزرگتر هم هستند به شما میگویند حسنآقا. بهعنوان مثال محمود یاوری. او هم شما را حسن آقا صدا میزد و حتی حشمت مهاجرانی. دلیلی داشت؟
آنها خودشان آقا هستند و مرا حسن آقا صدا میزنند. از بچگی به من میگفتند حسن آقا. در محله و کوچه و زمانی که خودم همه کاره تیم بودم چون خودم در چهارصد دستگاه تیم داشتم، هم مربی بودم و هم بازیکن، از آن زمان به من میگفتند حسن آقا تا اینکه بعدها با همین لحن مرا صدا میزدند. همه عادت کرده بودند به گفتن حسن آقا.
- محله چهارصد دستگاه، بازیکنان بسیاری تحویل تیم ملی داد که اکثر آنها شاگردان شما بودند. درست است؟
من نمیگویم شاگردان من بودند اما باور کنید در مسابقات جام ملتهای آسیا در سال 1968میلادی که خودم کاپیتان بودم 6، 7 نفر از بازیکنان تیم ملی بچه چهارصد دستگاه بودند. اصغر شرفی، فریبرز اسماعیلی، برادرم منوچهر حبیبی، مهدی لواسانی، هادی نراقی و داوود میرطوسی بازیکنانی بودند که از محله ما در تیم ملی حضور داشتند. این بازیکنان از همان زمانی که من تیم داشتم پرورش یافتند و به تیم ملی رسیدند. آن زمان 4نفر از این بازیکنان در تیم ملی فیکس بازی میکردند. اگر بخواهم لیست بدهم، بازیکنانی که از چهارصد دستگاه به تیم ملی رسیدند خیلی میشوند.
- شاید دلیل احترام به شما، همین خدماتی بود که برای فوتبال ایران انجام دادید؟
گفتم که اینها نشانه ادب خودشان است. بهعنوان مثال، من و یاوری هر دو در پاس و تیم ملی همبازی بودیم. فقط یک برهه کوتاه، من در پاس، مربی یاوری شدم. همیشه احترام هم را نگه میداشتیم. نهتنها ما 2 نفر بلکه بازیکنان دیگر هم به یکدیگر احترام میگذاشتند. همه ادب، تربیت و کسوت را رعایت میکردند. این فرهنگ، آن زمان در تمام تیمها وجود داشت اما پاس روی این مسائل تأکید ویژهای داشت.
- شما هم در تاسیس پاس نقش داشتید؟
آن زمان من 24ساله بودم و جوان. تیمسار فریدون صادقی که خودش والیبال، فوتبال و بسکتبال بازی میکرد مؤسس باشگاه بود. مهدی اسداللهی که مربی من در پاس و تیم ارتش بود هم در تشکیل پاس سهیم بود. این دو نقش بسزایی در تاسیس پاس داشتند، بهخصوص تیمسار صادقی. او بدون اینکه از پول دولتی استفاده کند تاسیسات باشگاه را در نازیآباد ساخت و با راهاندازی زمین پلیس، خدمت بزرگی به فوتبال ایران کرد.
- خیلی از بازیکنان پاس را هم شاگردان شما در چهارصد دستگاه تشکیل میدادند.
تقریبا بله. در پاس که بودم، چون باشگاه نمیتوانست پول بدهد سعی میکردیم بازیکن بسازیم. آن زمان در نازی آباد، حسین پرورش تیم داشت. الان پسرش هم تیم دارد و مربیگری میکند. او کارمند شهربانی بود و دوست من. من به محل تمرین تیم او سرک میکشیدم و بازیکنان خوب و با استعداد را انتخاب میکردم. میگفتم هفتهای 2 روز بیایند زمین بالا تا آنها را بسازیم و با آنها کار کنیم. محمود حقیقیان که سالها در تیم ملی بازی کرد از بازیکنانی بود که اینگونه وارد فوتبال شد.
- فوتبال امروز چه تفاوت آزاردهندهای با فوتبال دیروز، زمانی که شما بازی میکردید دارد؟
احترام. آن زمان برای بالا رفتن از اتوبوس هم کسوت رعایت میشد. مشخص بود که چهکسی باید جلوتر برود و چهکسی عقبتر. مثلا در سفر،محل نشستن در اتوبوس هم مشخص بود.
- درست میگویند مرحوم رنجبر، با اینکه خیلی با مرحوم مهدی اسداللهی صمیمی بود جلوی او سیگار نمیکشید؟
اسداللهی مربی رنجبر در پاس بود. بعدها که رنجبر مربی پاس شد هرگز جلوی اسداللهی سیگار نمیکشید. حتی خیلی از شاگردان من بودند که هنوز که هنوز است جلوی من سیگار نمیکشند. باور کنید اگر مرا ببینند با دستشان سیگار را خاموش میکنند تا من نبینم. دستشان میسوزد اما ادب را رعایت میکنند.
- شما کاپیتان اکثر تیمهایی بودید که در آنها بازی میکردید. انگار از ابتدا ژن لیدری داشتید؟
من کاپیتان پاس، نیروهای مسلح و تیم ملی بودم. سلسله مراتب را طی کردم و به قول معروف یک شبه به فوتبال و مربیگری نرسیدم. من زمانی که 15ساله بودم در محلهمان تیم داشتم. قبل از من فردی به نام علی اکبر، توپ را به محله چهارصد دستگاه آورد اما او که به خدمت رفت همه امور را در محله، من بهدست گرفتم.
- با تیمتان، محله به محله بازی میکردید؟
دقیقا محلهای بازی میکردیم. مثلا از میدانشهدای فعلی میرفتیم و با بچههای محله راهآهن بازی میکردیم. حساب کن ببین فاصله چقدر است. با دوچرخه یا پیاده، این مسافت را طی میکردیم. یادم میآید پیاده، تیمم را به پیچ شمیران میبردم و آنجا با تیم نادر لطیفی بازی میکردیم. هر هفته مسابقه داشتیم. زمین 5، 6نفره بود و بازی ما از ظهر و با شرکت 4تیم شروع میشد و تا پاسی از شب ادامه داشت.
- از بازیهای شما استقبال هم میشد؟
استقبال؟ یادم میآید در حدود سال 35، از بالا یک عکاس از زمین عکس گرفت که فکر میکنم مشخص میکرد حدود 1200نفر در کنار زمین حاضرند و بازی ما را میبینند.
- از چه سالی مربیگری را شروع کردید؟
از سال48. وقتی مرحوم اسداللهی در کیهان ورزشی سرش شلوغ شد و تبدیل شد به یکی از مفسران کلاس بالا، من هم مربی شدم و هم بازیکن پاس.
- میگویند بازی خداحافظی شما یک بازی شکوهمند بود. آن هم با حضور سر استانلی ماتیوس، ستاره آن روزهای فوتبال انگلیس؟
برای بازی خداحافظی، 2 تیم دعوت شدند. یکی متشکل از بازیکنان جوانتر و دیگری بازیکنان باتجربه. استانلی ماتیوس هم برای این بازی به ایران آمد. او آن زمان جزو بهترین بازیکنان فوتبال جهان بود. من هم همان روز خداحافظی کردم و کفشهایم را آویختم.
با پاس، فوتبال را از 2 قطبی بودن خارج کردید و قهرمان جام تخت جمشید شدید. قهرمانی شما در چه سالهایی رقم خورد؟
دو دوره آخر جام تخت جمشید. ما 5دوره در این جام شرکت کردیم. یک دوره چهارم شدیم، یک دوره دوم و یک دوره هم سوم. 2 بار هم که بهعنوان قهرمانی رسیدیم.
- کسب عنوان قهرمانی در حضور تاج، پرسپولیس و آن بازیکنان مشهورشان سخت نبود؟
سخت که بود اما ما در پاس، همیشه مدافعان گردن کلفتی داشتیم. بازیکنان ما از جان مایه میگذاشتند و همین یکی از رموز موفقیت ما بود.
- مدافعان شما چه کسانی بودند؟
یک زمانی من بودم، مهاجرانی، رنجبر و برادرم منوچهر حبیبی. بعدها حلوایی، کازرانی، هوشنگی و اواخر هم نوربخش و دینورزاده آمدند.
- شما بعد از پاس سرمربی تیمملی شدید اما آیا واقعا به فدراسیون گفتید تا مربی دیگری را استخدام کند؟
بله چون آنها بهتر از من بودند. درست است آن زمان کار نمیکردند اما میتوانستند بیایند و هدایت تیم ملی را بهدست بگیرند. آن زمان عادت داشتیم به این کارهای شرافتمندانه.
- در تیم ملی موفق بودید؟
اولین بازی مان در مرحله مقدماتی المپیک مسکو بود. آن زمان برای حضور در این مسابقات به اردویی در بوشهر رفتیم. آنجا برای تیم ملی بازیهایی به راه انداختند اما برخی آمدند، شعارهایی دادند و جو را به هم ریختند. من دیدم خطرناک است. تیم را برداشتم و آمدم شیراز. با این وضعیت رفتیم سنگاپور و آنجا اول شدیم. به المپیک مسکو صعود کردیم اما دولت وقت، بازیها را تحریم کرد. اول قرار بود برویم منتهی بعدها گفتند نمیخواهد بروید.
- در تیم شما چه بازیکنانی حضور داشتند؟
کاپیتان تیم، علی پروین بود. خدابیامرز حجازی، دینورزاده، سنجری، پنجعلی، نصرا... عبدالهی، بهتاش فریبا، حسین فرکی، قاسمپور، برزگری، نعلچگر و محمود ابراهیمزاده در آن تیم حضور داشتند. بازیکنان آنجا خوب و فداکار بازی کردند. به المپیک نرفتیم اما جام ملتهای آسیا در کویت پیش رویمان بود.
- برای حضور در جام ملتها هم روحیه هم داشتید؟
باید میرفتیم، البته قبل از بازیها برای من ماموریت تقاضا کردند. زیر برگه ماموریت نوشته شده بود: سرهنگ دوم، حسن حبیبی برود نیروی انتظامی. آن زمان شاهحسینی، رئیس سازمان تربیتبدنی بود. او گفت میخواهی به تربیتبدنی منتقل شوی؟ من هم گفتم بله. به تربیتبدنی مأمور شدم و با تیم ملی به کویت رفتم. ایرج داناییفر و حسن روشن هم در تیم ما حضور داشتند. دومین بازیمان را برگزار میکردیم که عراق به ایران حمله کرد. برادر حسن روشن شهید شد و بازیکنان نگران خانوادههای خود بودند. با تمام این تفاسیر در گروهمان اول شدیم و به تیم دوم گروه مقابل خوردیم. به کویت 2- یک باختیم و به ردهبندی رفتیم.
- کویت قوی بود؟
آن زمان کویت، قویترین تیم تاریخش را داشت. فتحی کمیل معروف، عضوی از آن تیم بود که قهرمان مسابقات شد. ما در بازی ردهبندی، کرهشمالی را بردیم و سوم شدیم. بعد که برگشتیم ایران، طرح 27سالهها پیش آمد و من از تربیتبدنی استعفا دادم.
- بعد از تیم ملی، دوباره برگشتید پاس و آنجا مشغول شدید؟
ایران دیگر فوتبال نداشت و نمیخواستم اینجا کار کنم. رفتم حاشیه خلیجفارس و آنجا مشغول شدم. یک روز تلویزیون بازی نوجوانان ایران را نشان میداد که 2- صفر از حریفش عقب است، من تصویر بچههای 12-10ساله را دیدم که گریه میکنند. با خودم گفتم کاری باید کرد. آراراتیها از من خواستند برگردم ایران و مربی تیمشان شوم. آن زمان آرارات در دسته 2 حضور داشت. به مسئولان این تیم گفته بودند حسن حبیبی میتواند تیمتان را درست کند. همین شد که به آرارات رفتم و 7، 8سال مربی این تیم بودم.
- همان سالهایی که آرارات به جام آزادگان هم صعود کرد؟
دقیقا. روزهای خوشی را در آرارات داشتیم. با میانگین سنی 22سال، پنجم شدیم. هم بازیکن 17، 18ساله داشتیم و هم بازیکن باتجربه. فرد ملکیان، ادموند اختر، ادموند بزیک، سرژیک تیموریان و سروژ ابراهیمی بازیکنانی بودند که آن زمان و در آن تیم به فوتبال ایران معرفی شدند.
- و بعد هم به تیم امید رفتید...
سال72 بود. از من خواهش کردند بروم و سرمربی تیم امید شوم. آرارات دیگر پولی شده بود، یعنی فوتبال پولی شده بود. به غازاریان و سامسون پطروسیان دوتا چک 450هزارتومانی داده بودند تا از آرارات بروند. آن زمان ما به این بازیکنان باتجربه ماهانه 14هزار تومان میدادیم و به جوانترها مثل فرد و بزیک ماهی 8هزار تومان. همین شد که از آرارات جدا شدم و به تیم امید رفتم.
- برای صعود به المپیک 1992بارسلون؟
بله، نخستین بازیمان مقابل قطر بود. قطری که تیم نوجوانانش چند سال قبل بهعنوان نایبقهرمانی جهان رسیده بود، همان تیم نوجوانان رسیده بودند به رده امید و روبهروی ما قرار گرفتند. در کمال تعجب به 6بازیکن اصلی ما اجازه خروج ندادند. چهارشنبه به قطر رفتیم اما دکتر ذوالفقارنسب که کمک من بود در ایران ماند. به او گفتم بمان و کار این بازیکنان را درست کن و با آنها بیا. بهعنوان مثال رضا رضاییمنش و علی پورمند جزو این بازیکنان بودند. پنجشنبه ظهر به آنها صلاحیت دادند که از کشور خارج شوند. آنها شبانه به شیراز آمدند و از آنجا صبح بازی راهی قطر شدند. وقتی رسیدند ساعت 3بعدازظهر بود. ساعت 5:30هم بازی داشتیم. خسته و مانده بازی کردند و 2- صفر باختیم. در تهران، قطر را 2- صفر بردیم اما بازی آخر با پاکستان بازی داشتیم و قطر با امارات. آنها زد و بند کردند تا قطر یک پوئن از ما جلو بیفتد و ما حذف شویم.
- شما یک دوره دیگر هم سرمربی تیم امید بودید؟
برای سال 1996هم من بودم اما آنجا هم مشکلاتی با تیم نیروهای مسلح پیش آمد. پیشبینی نکرده بودند که 2 تیم همزمان باید بازی کنند. به همین دلیل برخی از بازیکنان ما را در اختیار آن تیم قرار دادند. مشکلات بسیاری بهوجود آمد. 4، 5 بازیکن ما را به تیم نیروهای مسلح بردند و دستمان خالی ماند. بعد از آن هم زیر بار حرف زور نرفتم و مورد غضب قرار گرفتم.
- شما یکی از مردان تأثیرگذار پاسی بودید که در نهایت به همدان منتقل شد. قبول دارید این انتقال باعث نابودی تیمی شد که زمانی کابوس استقلال و پرسپولیس بود؟
صددرصد. در این فوتبال بده بستان زیاد بود و این هم یکی از آنها. پاس علاوه بر سوابقی که در لیگ داشت، یکبار هم به قهرمانی آسیا رسید. کدام تیمها قهرمانی آسیا را در کارنامه دارند؟ یک زمان فدراسیون دنبال این بود که تیمهای بزرگ، زیاد شوند. همان زمان بود که پاس و عقاب تشکیل شدند و خود را بالا کشیدند. الان طوری است که تیمهای بزرگ را دوست ندارند. به همین دلیل میخواهند آنها را از میدان در کنند چون نظام صحیحی در فوتبال وجود ندارد و حب و بغضها، این فوتبال را فرا گرفته.
- از این انتقال و نابودی آن پاس بزرگ ناراحت نشدید؟
ناراحت که خیلی اما کاریاش نمیشد کرد. هر چقدر انتقاد کردیم اما گوش شنوایی نبود که بشنود.
- اما خیلی از مربیان، در مکتب پاس پرورش یافتند، نمونهاش همین یاوری یا شرفی و فرکی...
پاس، مربیساز بود. آن هم بهخاطر نظم و انضباطی که داشت و شیوه مدیریتی که در تیم اعمال میشد. در پاس اگر من نبودم نفر دوم مشخص بود. اگر نفر دوم نبود، نفر سوم مشخص بود و همینطور تا نفر پنجم. بعد از انقلاب، پاس فوتبال این مملکت را سرپا نگه داشت. هنوز یاوری، دینورزاده و فرکی مربیگری میکنند. مناجاتی و حتی کازرانی هم سالها مربیگری میکردند. آنها برای این فوتبال تربیت نشدهاند. اصغر شرفی باید بهترین تیم را داشته باشد یا یاوری همینطور. شما دیدید که درگذشته چه مربیانی پرورش مییافتند، مهاجرانی، شرفی و خیلیهای دیگر. اینقدر مربی زیاد بود که نمیتوانستند خیلی راحت مربی یک تیم را انتخاب کنند. امثال اوفارل یا رایکوف، جگیچ، لیادین و گامبوش به باشگاههای ما میآمدند و کار میکردند اما حالا چه؟ با بده بستان مربی خارجی میآورند و نتیجهاش میشود همین که سالهاست مربی جوان تربیت نکردهایم.