اخبار برای اینکه در خدمت منافع گروههای ویژه و دستورکارهای پنهان باشد، آلوده شدهاند. بسیاری از دانشمندان یا کارکنان آنها به پول دولت فدرال وابسته هستند. حتی روانشناسان و انسانشناسان درگیر برنامههای شکنجه و اشغالگری دولت شده و خود بخشی از عاملان این برنامهها شدهاند.
اقتصاد دانان در راستای منافع شرکتها و وال استریت دروغ میگویند. دانشمندان گیاه شناس و خاک شناس برای تجارت محصولات کشاورزی و کمپانیهایی مانند کمپانی مونسانتو (یک شرکت کشاورزی) دروغ میگویند. گویندگان حقیقت با اتهام و اذیت و آزار روبرو میشوند. با وجود این، اصرار بر گفتن حقیقت میتواند در نهایت پیروز شود. در طولانی مدت، گاهی اوقات حقیقت پیروز میشود. اما نه همیشه و نه همواره در زمان مناسب.
بیش از یک دهه است در تلاش هستم تا مردم امریکا، اقتصاد دانان و سیاست پردازان این کشور را در مورد آثار مخرب برون سپاری مشاغل روی اقتصاد امریکا آگاه کنم. این لفظ (برون سپاری مشاغل) بالاخره تبدیل به واژهای شناخته شده شد. هفته گذشته با دانش آموزان کلاس هشتمی روبرو شدم که قصد داشتند در مسابقه مستندهای دانش آموزی که شبکه سیاسپان (CSPAN) راهاندازی کرده، شرکت کنند. آنها میخواهند در مورد موضوع برون سپاری مشاغل برای فیلم مستند خود با من مصاحبه کنند.
امریکا جای عجیبی است. در اینجا دانش آموزانی وجود دارند که زودتر از اقتصاد دانان، رئیس جمهور، کنگره، فدرال رزرو ، وال استریت و رسانههای مالی به یکی از بنیادیترین مشکلات اقتصاد امریکا پی بردهاند. با وجود این، هنوز گفته میشود مدارس دولتی در حال شکست خوردن هستند. مسلما، آن مدرسهای که من با دانش آموزانش برخورد داشتم، از این امر مستثناست.
آیا دیگر خیلی دیر شده است؟ میدانم که خیلی اما نه کاملا. بنابراین، این حرف آخر نیست. وقتی مشاغل تخصصی به خارج از کشور صادر میشوند، تواناییها و تخصص در داخل ناپدید میشود؛ و در پی آن نیز زنجیره عرضه و تقاضا و کسب و کارهای مربوط به آن تخصصها از بین میروند. وضعیت به حال سکون میرسد و تخصصها از میان میروند. چرا باید برای شغلی که دیگر در داخل کشور وجود ندارد، از دانشگاه مدرک کسب کرد؟ یک فرهنگ در حال ناپدید شدن است.
اما میتوانیم دوباره این مشاغل را برگردانیم. اینطور نیست؟ احتمالا نه. زمانی که یک کشور جهان اولی فناوری و دانش خود را به یک کشور جهان سومی صادر میکند تا از قیمت کمتر نیروهای انسانی سود ببرد، چگونه آن کشور جهان اولی میتواند آن شغل را بازگرداند؟ استاندارد و هزینه زندگی در کشورهای جهان سوم بسیار کمتر و پایین تر از کشورهای جهان اولی است. مردم در کشورهای جهان اول نمیتوانند وامهای مسکن، هزینه خودروها، وامهای دانشجویی، هزینههای درمانی و صورت حسابهای خود را با دستمزدی که در کشورهای جهان سوم به نیروی کار داده میشود، پرداخت کنند.
زمانی که دستمزدها در یک کشور جهان اول کاهش پیدا میکند، قسطهای وام خانه، کارت اعتباری و بهره وامهای دانشجویی متقابلا کم نمیشود. مردم امریکا نمیتوانند با میزان دستمزد مردم چین، هند و اندونزی به زندگی خود ادامه دهند. به محض اینکه دانش و فناوری انتقال داده میشود، کشور میزبان (که در آن دستمزدها پایین است) به دلیل نبود تعرفههای محافظتی، از وضعیت سود میبرد.
برای اینکه امریکا دوباره زنده شود، باید با تعرفههای بالا دیوار عظیمی دور تا دور اقتصاد این کشور کشیده شود و همچنین برای بازسازی صنعت و تولید در امریکا، یارانه پرداخت شود. اما بسیاری از شرکتها در خارج از کشور تولید ِ محصول میکنند و امریکا ورشکسته شده است. طی ۵ سال گذشته، هر سال ۱ تریلیون دلار به بدهی دولت افزوده شده است.
برون سپاری مشاغل، پایه مالیاتی (چیزی که به آن مالیات تعلق میگیرد) امریکا را از بین برده است. وقتی شغلی به خارج از کشور صادر میشود، مشارکت آن شغل در افزایش تولید ناخالص داخلی و پایه مالیاتی نیز همراه با آن میرود.
وقتی میلیونها شغل به خارج از کشور منتقل میشود، تولید ناخالص داخلی و پایه مالیاتی نمیتواند پشتیبان سطح هزینههای دولت باشد. دلیل آن این است که هرگونه شغل جایگزینی که در داخل بوجود آمده، جزو خدمات داخلی کم دستمزد هستند؛ مشاغلی مانند پیشخدمتهای رستوران، خرده فروشها و خدمتکاران بیمارستان. این مشاغل در مقایسه با شغلهای تولیدی و خدمات حرفهای مانند مهندسی نرم افزار و فناوری اطلاعات، پایه مالیاتی خوب فراهم نکرده و قدرت خرید مصرف کنندگان را افزایش نمیدهند.
جمهوری خواهان و به طور فزایندهای دموکراتها - از آنجا که هر دو حزب به اعانههای انتخاباتی وابسته هستند - استحقاقیها»ی ملت را عامل این وضعیت میدانند. و منظور آنها از استحقاقیها، برنامههای رفاهی است.
در واقع، استحقاقیها مشتکل از بیمه تامین اجتماعی و برنامه خدمات درمانی (مدیکر) است. مالیاتی که از حقوق کارمندان کم میشود، منبع تامین هزینه استحقاقیهاست. این واقعیت که یک نفر در تمام زندگی کاری خود مالیات میپردازد وی را مستحق این میکند که بعد از سن بازنشستگی از بیمه تامین اجتماعی و خدمات درمانی برخوردار باشد. برنامههای رفاهی مانند کوپنهای غذا و یارانههای مسکن بخش کوچکی از بودجه فدرال را به خود اختصاص میدهند و استحقاقی محسوب نمیشوند.
از همان زمان که ریگان، رئیس جمهور وقت امریکا سه دهه پیش، از سوی آلن گریسنپن و دیوید استاکمن مورد خیانت قرار گرفت، درآمدهای مالیاتی دولت بابت بیمه تامین اجتماعی از هزینههای دولت برای این بیمه فراتر رفت. دو فرد نامبرده شد که هر دوی آنها وابسته به وال استریت بودند، مالیات بیمه تامین اجتماعی را به بیش از آنچه برای پرداخت مزایای این بیمه مورد نیاز بود، افزایش دادند تا از سهام و اوراق قرضه وال استریت در برابر کسری اغراق شده بودجه محافظت کنند.
تا همین امروز نیز، درآمدهای مالیاتی بیمه تامین اجتماعی ِ دولت حدود ۲ تریلیون دلار بیش از هزینههای واشنگتن برای بیمه تامین اجتماعی است. دولت فدرال مازاد این پول را هزینه جنگها و دیگر برنامههای هزینه بر خود کرده است. صندوق بیمه تامین اجتماعی دارای اسناد بدهی غیر قابل عرضه در بازار از وزارت خزانه داری امریکا است. این بدهیها تنها در صورتی تسویه میشوند که درآمدهای مالیاتی دولت از هزینههای آن پیشی بگیرد یا اینکه خزانه داری ۲ تریلیون دلار اوراق قرضه و بهادار به فروش برساند و سپس بدهیهای خود به صندوق بیمه تامین اجتماعی را پرداخت کند. چنین چیزی رخ نخواهد داد.
بانک مرکزی امریکا کوچکترین اهمیتی به مردم این کشور نمیدهد. بانک مرکزی (فدرال رزرو) با هدف محافظت و کمک به بانکها ایجاد شد. در حال حاضر، فدرال رزرو، گویی که امریکا یک جمهوری موزی است (که ظاهرا در حال تبدیل شدن به چنین کشوری است) سالانه یک میلیارد دلار اسکناس چاپ میکند تا از بانکها حمایت کرده و کسری بودجه را جبران کند.
این خبر بدی برای مردم امریکاست زیرا بدین معناست که پول ِ بدون پشتوانه کشور آنها با حجمی بسیار بالاتر ازمیزان تقاضا برای دلار در حال تولید است. این حکایت از کاهش ارزش دلار در آینده دارد. از آنجا که شغلی وجود ندارد، کاهش ارزش دلار به معنای تورم بالا، بیکاری گسترده و بیچارگی بسیار بیشتر نسبت به دوران «رکود بزرگ» است.
هر چقدر هم این موضوع بد و ناراحت کننده به نظر میرسد، در مقایسه با آثار مخربی که برای محیط زیست کره خاکی دارد، ناچیز است. اطلاعات نشان میدهد که زیست بوم خلیج مکزیک بعد از ماجرای نشت نفت ِ بریتیش پترولیوم و استفاده از کورکسیت (محصولی برای حل کردن نفت نشت کرده به طبیعت ) در بحران بسر میبرد.
فاجعه فوکوشیما تازه آغاز شده است. آب آلوده به رادیو اکتیو که وارد اقیانوس آرام میشود، خوردن خوراک دریایی را تبدیل به امری خطرناک کرده است؛ مگر اینکه فردی مشتاق باشد خطر ابتلا به سرطان را به جان بخرد.
فوکوشیما این پتانسیل را دارد که ژاپن را تبدیل به منطقهای غیر قابل سکونت کرده و هوا، آب و خاک امریکا را آلوده به مواد رادیو اکتیو کند. با این حال، به ندرت از این بحران در رسانههای امریکا حرفی زده میشود. دولت ژاپن قانونی را تصویب کرده که به موجب آن خبرنگاران این کشور که حقیقت را در مورد این وضعیت بغرنج گزارش میدهند، ممکن است زندانی شوند.
زمانی را اختصاص دهید تا کمی اطلاعات منتشر شده در اینترنت در مورد فوکوشیما را مطالعه کنید. بر اساس آنچه رسانههای خود فروخته میگویند، ایران و سوریه و همچنین افشاگرانی مانند ادوارد اسنودن برای مردم امریکا تهدید به شمار میروند. تهدیدها و خطرهای واقعی در رسانهها ذکر نمیشوند.
اگر در مورد فوکوشیما تحقیق کنید به اطلاعاتی پی میبرید که رسانههای خود فروخته از شما پنهان نگاه داشتهاند.
محیط زیست که زندگی ما به آن وابسته است، با شماری از تهدیدهای دیگر نیز روبروست. یکی از آنها بهره وری بیشتر از خاک بواسطه استفاده از جانداران دستکاری شده ژنتیکی است. کمپانی مونسانتو نقشه ژِنتیکی چندین محصول را تغییر داده تا بتواند با پاشیدن ماده شیمیایی گلیفسات روی آنها، علفهای هرز را از بین برد.
نتیجه، کاهش مواد مغذی خاک و نابود شدن میکروبیولوژی خاک بوده که منجر به ایجاد قارچها و بیماریهای گیاهی جدید شده است. همچنین ایجاد علفهای هرز قدرتمندتر که رها شدن از آنها نیازمند استفاده بیشتر از گلیفسات میباشد، از دیگر نتایج این سیاست به شمار میرود. میزان بیشتر گلیفسات، مشکلات نامبرده شده را شدت میبخشد. خاک کشاورزی امریکا در حال از دست دادن قدرت باروری خود است.
اکنون نوبت به ابرهای خطی شیمیایی (ابرهای خطی، ابر مصنوعی است که پشت هواپیماها تشکیل میشود) است که با برچسب تئوری توطئه روبرو شدهاند. با وجود این، تلاشهای دولت امریکا برای مهندسی و دستکاری ژئوتکنینی آب و هوا به عنوان یک سلاح نظامی و همچنین یک عامل جلوگیری کننده از گرمایش جهانی، به نظر واقعی میرسد. برنامههای دارپا (DARPA) و هارپ (HAARP) به خوبی شناخته شده هستند و علنا از سوی دانشمندان مورد بحث قرار میگیرند.
عدهای از افراد، ابرهای خطی شیمیایی را توطئهای از سوی نظم نوین جهانی، روتسچیلدها، بیلدربرگرها و ماسونها برای از میان بردن مصرف کنندگان بیمصرف توصیف میکنند. با توجه به حجم شرارتی که در جهان وجود دارد، این تئوریهای توطئه شاید آنچنان که در ظاهر دور از ذهن به نظر میرسند، در واقعیت نباشند.
با وجود این، من واقعیت مطلق را در این باره نمیدانم. چیزی که ظاهرا واقعی به نظر میرسد این است که آزمایشهای علمی برای دستکاری و کنترل آب و هوا، عواقب و تبعات مخربی دارد. این ادعا که آلمینیوم افشانده شده به جو زمین، زمانی که به کره خاکی باز میگردد توانایی تولیدی خاک را از بین میبرد، شاید خیلی هم خیالی نباشد. آنهایی که نگران ابرهای خطی شیمیایی هستند میگویند، آزمایشهای کنترل آب و هوا ایالات غربی امریکا را از بارش باران محروم کرده و در مقابل باعث ایجاد طوفانها و سیلهای سهمگین در ایالات شرقی این کشور شده است.
در غرب امریکا، بارش کم و توفانهای تندری (توفان همراه با رعد و برق) منجر به خشک شدن جنگلها و آتش گرفتن آنها شده است. جنگل زدایی از خیلی جهات آثار زیست محیطی مخربی از جمله روی فرایند فتوسنتز که طی آن درختان دی اکسید کربن را به اکسیژن تبدیل میکنند، دارد. وارد شدن آسیبهای گسترده به جنگلها به معنای دیوکسید کربن بیشتر و اکسیژن کمتر است. مناطق آب پخشان و محل زندگی موجودات از بین رفته است و گسترش خشکسالی باعث کاهش آبهای زیر زمینی و سطحی شده است. اگر اینها تبعات آزمایشهای دستکاری در آب و هواست، این آزمایشها باید متوقف شوند.
در جورجیای شمالی، جایی که چندین تابستان در آن حضور داشتهام، در سال ۲۰۱۳ بیش از ۶۰ روز متوالی باران بارید و برخی از روزها میزان بارش بیش از ۳۰ سانتیمتر بود و همه جادهها را آب میگرفت. تابستان گذشته ۴ تماس تلفنی ِ گویا از ادارات محلی داشتم که طی آن به من گفته شد در مناطق آب گرفته بزرگراهها رانندگی نکنم.
یکی از تبعات بارش شدید در شرق امریکا در سال جاری میلادی این بوده است که درختان بلوط در جورجیای شمالی میوه ندادند. بدین ترتیب، غذایی برای گوزنها، بوقلمونها، خرسها و جوندگان وجود ندارد. گوزنهای گرسنه تنه درختان را خواهند جوید. خرسها نخواهند توانست به طور کامل به خواب زمستانی بروند و ناچار خواهند شد شد که در زبالهها به دنبال غذا باشند. از هم اکنون گزارشهایی در مورد حمله خرسهای سیاه به خانههای مردم برای جستجوی غذا منتشر شده است.
خشکسالی غیر طبیعی در غرب و بارش و سیل عجیب در شرق ممکن است تصادفی باشد و از سوی دیگر نیز احتمال دارد نتیجه آزمایشهای دستکاری و مهندسی آب و هوا باشد.
امریکا مانند بیشتر کشورهای جهان، حتی پیش از ایجاد اختلال در بارش باران از طریق مهندسی ژئو تکنیک، با مشکل کمبود آب روبرو بوده است. برایان فاگان در کتاب خود تحت عنوان «اکسیر»، قصه تقلای بشر برای رسیدن به آب را روایت میکند. آبهای زیر زمینی و سطحی هر دو در حال ناپدید شدن هستند. نیاز آبی شهرهای بزرگ مانند لس آنجلس و فینیکس و همچنین وابستگی زمینهای کشاورزی به سفره آبی اوگالالا از معضلاتی بغرنج هستند. فاگان به ما یاد آوری میکند که اندوخته آب شیرین جهان مانند دیگر منابع طبیعی محدود است. اجتناب و گریز از فجایع، نیازمند دور اندیشی است اما اندیشهی بشر همواره درگیر و متمرکز نیازهای فوری و در لحظهاش بوده است. اگر دور اندیشی هم در کار باشد، محدود به پیدا کردن یک منبع آبی دیگر برای تاراج آن است. شهرها و کشاورزی در امریکا اکنون رو به دریاچههای بزرگ آوردهاند.
علت اینکه شهر لس آنجلس امروز به حیات خود ادامه میدهد، این است که این شهر توانست از صدها مایل دور تر آب سرقت کند. این شهر دریاچه اونز را خشکاند و دشتی بزرگ از نمک به جا گذاشت؛ این شهر همچنین سفره آبی دره اونز (Owens) را نیز به تاراج برد و آب رودخانه اونز را از طریق مجراهای آبی به سمت خود سرازیر کرد. کشاورزی و دامداری در دره اونز غروب کرده است. امروز لس آنجلس آب مورد نیاز خود را از رودخانه کلورادو میگیرد که سرچشمه آن در ویومینگ و دریاچه پریس در ۷۰۰ کیلومتری لس آنجلس است.
کمبود و کاهش آب صرفا مشکل امریکا نیست. فاگان گزارش میدهد که سفرههای آبی زیر زمینی در بسیاری از نقاط جهان آنچنان با سرعت در حال خشکیدن هستند که ماهوارههای ناسا تغییراتی را در جاذبه زمین مشاهده کردهاند.
اگر دولت در حال انجام آزمایشهای تجربی روی وضعیت آب و هوایی است، باید گفت دانشمندان در واقع در حالی در کار خداوند دخالت میکنند که کوچکترین آگاهی نسبت به تبعات آن ندارند. عمدتا این تمایل بین دانشمندان وجود دارد که دست به انجام آزمایشهای علمی زده و تبعات نامطلوب آن را نادیده بگیرند.
خوانندگان از من خواستهاند که در مورد ابرهای خطی شیمیایی و فوکوشیما بنویسم چون اطمینان دارند که من حقیقت را به آنها میگویم. مشکل این است که من آنقدر در این زمینهها آگاهی ندارم که با همان اطمینانی که در مورد اقتصاد، جنگ و امور سیاسی مینویسم، در مورد آنها نیز قلم بزنم.
تنها توصیهای که میتوانم به مردم امریکا بکنم این است که وقتی رسانههای خود فروخته حرف از تئوری توطئه و توهم توطئه میزنند، دقت بیشتری داشته باشند. شکاف بین آنچه در حال رخ دادن است و آنچه به شما گفته میشود آنچنان وسیع است که ارزش دارد در مورد تمام گفتههای دولت خود و رسانههای خود فروخته تردید داشته و حتی بدبین باشید. احتمال زیادی وجود دارد که این گفتهها دروغ باشند.
منبع: پرس تی وی
* دکتر پل کریگ رابرتس، اقتصاددان امریکایی است که در دوران ریگان معاون وزیر خزانهداری امریکا بود و همچنین یکی از بنیانگذاران ریگانومیکز (اقتصاد ریگانی) قلمداد میشود. وی سردبیر سابق نشریاتی چون وال استریت ژورنال، بیزنس ویک و نشریه اسکریپس هاوارد است و مقالاتی بسیاری از وی در نشریات مذکور منتشر شده است. رابرتس حدود ۳۰ بار در رابطه با سیاستهای اقتصادی در کمیتههای مختلف کنگره امریکا شهادت داده و سخنرانی کرده است. وی با آغاز قرن جدید میلادی به طور مرتب در مورد آثار و تبعات «جنگ علیه تروریسم» دولت بوش (و سپس اوباما) قلم زده است؛ جنگی که به زعم وی تضمینات قانون اساسی امریکا مانند برخورداری از حق محاکمه عادلانه و اصل امنیت قضایی را از میان برده است. رابرتس همچنین از منتقدان سیاستها و اقدامات اسرائیل علیه مردم فلسطین است.