امروز وقتی دقیقه به دقیقه بر انبوه حاضران مراسم تشییع پیکر مرحوم دکتر کاظم معتمدنژاد در سالن اجتماعات دانشکده علوم ارتباطات علامه طباطبایی افزوده میشد من احساس غرور میکردم از این ادب، حضور و احترام و حاج آقا سید محمود دعایی هم حق مطلب را بخوبی کامل کرد: آفرین که سنگ تمام گذاشتید.
اما زمانی که در تاکسی نشستیم تا به محل کار بازگردیم وقتی راننده تاکسی گفت اینجا چه خبر بوده که اینقدر شلوغ است، پاسخ دادم مراسم تشییع استاد معتمدنژاد، پاسخ داد: مگه ایشون چیکاره بودن؟
باخودم گفتم براستی چقدر از مردم ایران سرمایه های علمی خود را میشناسند؟ آیا به غیر از فعالان حوزه رسانه، بخشی از مدیران یا اقشار علمی کشور،قاطبه عموم مردم ما با این استاد آشنایی دارند و میدانند در حوزه آموزش روزنامه نگاری و نظریه پردازیهای حوزه ارتباطات چکار کرده است؟
خیلی تلاش کردم برای این پرسش پاسخی منطقی بیابم و درصدگیری کنم که چه تعداد از جامعه 75میلیونی ایران، استاد را میشناسند، هرچقدر ارفاق کردم نتیجه نداد؛ و بعد این پرسش در ذهنم پیش آمد که چرا اسطورههای علم و تاریخ ما تاوقتی زنده اند نباید به مردم کشورشان معرفی شوند و حتی در کتابهای درسی دانش آموزان هم جا نگیرند؟ما رسانهایها چطور هنوز نتوانستهایم اسطوره علمی همین خودمان را معرفی کنیم بعد داعیه مدیریت رسانه و خبررسانی مطلوب و ... را داریم و ادعاهایمان گوش فلک را هم کر کرده است، چرا؟
البته روند بسیار خوبی که از سالهای گذشته برای بزرگداشت برخی استادان و نخبگان کشور شروع شده را نفی نمی کنم، (که هربخش بسته به نوع نگاه مدیرش کارهایی پراکنده و غیرمنسجم میکند)و من از همه آیینهای بزرگداشتی که در سالهای گذشته برای استاد معتمدنژاد برگزار شده بود هم باخبرم؛ بگذریم که تازه حالا پس از رفتن استاد باید دنبال کارهای اداری جایزه ملی ایشان بگردیم اما آیا این اقدامها کامل و به اندازه بوده است؟ پس چرا عموم مردم جامعهمان ایشان را نمی شناسند؟
شاید برمن خرده بگیرید درشرایطی که چهره هایی ازجمله استاد معتمدنژاد را بازنشسته کردند و چه ها کردند یا نکردند و ...... چه انتظاراتی دارید و از چه مطالباتی سخن میگویید، اما می خواهم از منظر دیگری بحث کنم؛ درهمین شرایط کنونی ما خود ما رسانه ایها چه کردهایم؟
بیشتر خبرها، مصاحبهها و یادداشتهای مرتبط با استاد معتمد نژاد را از روز پنجشنبه مرور کردم، بیشتر قریب به اتفاقشان توصیف از ایشان بودند که در برخی از آنها به مقام علمی ایشان نیز اشاره ای تیتروار و علمی شده بود.اینها درجای خود خوب است اما براستی آیا همچنان باید همه بنشینیم و فقط از سجایای اخلاقی و شخصیتی استاد، کیفیت تدریس، ارتباطشان با دانشجویانشان و ... بگوییم و دست آخر هم بگوییم که مسوولیتمان را انجام دادیم و ایشان را معرفی کردیم؟
معرفی زمان میبرد هم در حوزه تولید مفاهیم و هم در حوزه اجرا و تبلیغ؛ چه بسا دورههای زمانی طولانی مدت؛ با یک یادداشت و مصاحبه کار تمام نمیشود. معرفی و تبیین واقعی کارکرد فعالیت بزرگانی همچون استاد معتمدنژاد نیازمند وقت، فکر، کار و برنامه ریزی است که انتظار می رود حداقل رسانهها و مدیران این بخش کارکرد خوبی داشته باشند.
منظور نظر من از این معرفی، الگوسازی و اسطوره سازی است تا فرزندان این آب و خاک تا حیات باقیست بدانند استاد معتمدنژاد سنگ بنای چه عمارتی را بنا کرده است.
حالا دیگر کاری نداریم چرا رسانهها از معرفی بزرگان خودشان هم در سال های اخیر آنچنان که باید موفق نبوده اندبلکه انتظار می رود برای معرفی سرمایه های جامعه (علمی و غیرعلمی کشور) یک بخش و ساختار مجزا و همراه با سیاستگذاری مشخص ببینند که با بهره گیری از کارشناسان خبره بتوان این رسالت مهم را در کشور به اجرا رساند.
افراد هر جامعه ای نیازمند الگو و اسطورههایی در زندگی خود هستند تا ضمن تکریم، آنان را از یکسو به عنوان الگوی خود قرار دهند و ازسویی دیگر به تاریخی که اینچنین بزرگانی را پرورش داده ببالند؛ وقتی ما این الگوسازیها را نمیکنیم و حتی برای آن هیچ برنامهای هم نداریم، طبیعی است که با ملتی بدون الگو یا گاه الگوهایی مانند "جومونگ" مواجه میشویم که نه تنها هویت و تاریخ ما را خدشه دار میکند بلکه برافق های توسعه در آینده را نیز سایه میافکند.