کاری را که باید، پیدا کردهایم
و درست
وقتی که میمانیم پا در کدام راه بگذاریم
تازه سر از سفر اصلیمان درآوردهایم
سری که سرگردان نشده،
هیچ استفاده از آن نشده
رودی که صخرهای
رفتنش را سد کند،
تازه لب به صدا باز میکند
شعر> سرودهی وِندل بِری، ترجمهی امین یزدانی: انگار، تازه وقتی دیگر نمیدانیم چه باید بکنیم
کاری را که باید، پیدا کردهایم
و درست
وقتی که میمانیم پا در کدام راه بگذاریم
تازه سر از سفر اصلیمان درآوردهایم
سری که سرگردان نشده،
هیچ استفاده از آن نشده
رودی که صخرهای
رفتنش را سد کند،
تازه لب به صدا باز میکند