تاریخ انتشار: ۲۹ خرداد ۱۳۸۶ - ۰۷:۲۲

محمود مولایی: علی رحمانی، کسی که داستان زندگی‌اش سال‌ها بین تماشاگران پرسپولیس دهان‌به‌دهان می‌چرخید.

تازه یک ساعت بود که پدر و پسر از پیش روانپزشک برگشته بودند. کسی در خانه نبود و علی مانگا هم کیان را تنها گذاشت.

او قلم به دست گرفت و آخرین کلمات را  روی کاغذ آورد؛ «بابا دیگر نمی‌توانم این وضعیت را تحمل کنم. این بود فوتبالی که می‌گفتی؟ این همه برای پرسپولیس خرج کردی آخرش این شد؟ خودت را فدای پروین کردی و الان که زمین‌ خوردی دیگر، هیچ کس سراغی ازت نمی‌گیرد. این فوتبال خیلی کثیفه بابا.» پسر دیگر نمی‌خواست نفس بکشد و دیگر هم نکشید. اینها نفس‌های آخر بود. اما پدر ماند و سال‌ها بعد که حالا باشد، تدارکاتچی تیم‌های ملی شد.

«علی مانگا» چهره شناخته شده فوتبال ترجیح می‌دهد خود را یک طرفدار عاشق‌پیشه معرفی کند تا یک لیدر. آنچه او در سینه دارد بخشی از تاریخ فوتبال ایران است؛ حقایق تلخ و شیرینی که ما خواستیم بخشی از آن را مکتوب کنیم.

سال1346 که زلزله بوئین زهرا آمد، علی رحمانی 12-10 سال داشت. وقتی شنید تختی توی میدان 26اسفند (میدان انقلاب) اعانه جمع می‌کند به آنجا رفت. می‌دانست که تختی توی قنادی سینا است.

روح‌الله صاحب مغازه، او را خوب می‌شناخت. برای همین سفارشش را به تختی کرد. مانگا هم که از ماجرا خبر نداشت، با او به مسابقات انتخابی تیم ملی رفت؛ «توی سالن خیلی شلوغ بود. رفتم قاتی تماشاچی‌ها. همه داد و فریاد می‌کردند.

بعضی‌ها هم کتشان را درآورده بودند و در هوا می‌چرخاندند. خیلی خوشم آمد و با اینکه تا آن موقع به سالن نرفته بودم،‌مثل بقیه داد و فریاد کردم».

او آن‌قدر داد و فریاد کرد که نفر کناری‌اش به او پیشنهاد داد تا برای تشویق به امجدیه بروند. اما او پولی در بساط نداشت و نمی‌توانست به استادیوم امجدیه برود؛ «ولی یارو ول‌کن نبود که. گفت پولی نمی‌خواهد و بعد با هم رفتیم آنجا.»

وقتی که به جایگاه شاهینی‌ها رسید، مانگا وسوسه شد: «می‌گفت شاهینی‌ها ضد حکومت هستند و من هم ناخودآگاه طرفدار این تیم شدم. ما درست روبه‌روی جایگاه بودیم. بعد اسم این تیم پرسپولیس شد. بعدش هم پیکان شد و باز هم پرسپولیس. ولی من دیگر نتوانستم از این تیم دل بکنم و در تمام این سال‌ها با پرسپولیس زندگی کردم. خدا آقا تختی را بیامرزد، او باعث شد که به سمت ورزش بیایم.»

حالا چرا مانگا؟
بچه‌های تیم ملی هر چی روی دروازه ناسیونال اروگوئه حمله کردند، مانگا -دروازه‌بان اروگوئه- همه توپ‌ها را گرفت. فردای آن روز مانگا در یکی از روزنامه‌ها گفته بود: «توی ایران هر کسی به من گل بزند، پولی که از بازی‌های دوستانه گرفتم را به او می‌دهم».

این را گفت و به قولش عمل نکرد. چرا که چند روز بعد ناسیونال اروگوئه مقابل پرسپولیس بازی کرد و در آن مسابقه بالاخره ایرج سلیمانی یک گل زیبا به مانگا زد. فردای بازی در تمرین پرسپولیس بهرام مودت غایب بود. پرسپولیس در واقع گلر دیگری نداشت و علی پروین برای حل این مشکل تصمیم گرفت یکی از هواداران تیم را توی دروازه قرار بدهد.

پروین، علی رحمانی را انتخاب کرده بود. بهترین‌های پرسپولیس توی تمرین بودند؛ از همایون بهزادی، صفر ایرانپاک و حسین کلانی گرفته تا حمید جاسمیان، آشتیانی و فریدون معینی. اما غول‌های آن زمان این تیم نتوانستند گلی به علی بزنند.

پروین به قدری با این موضوع حال کرده بود که به شوخی فحشی به علی داد و گفت: «تو پوز مانگا رو هم زدی». بعد تماشاگران خودجوش شعار دادند: «علی مانگا دوستت داریم. علی مانگا دوستت داریم.»

از همان‌جا بود که به علی رحمانی لقب «مانگا» دادند؛ «خدایی‌اش گلر تیم ناسیونال اروگوئه خیلی عالی بود. این تیم آمده بود چند تا بازی دوستانه توی تهران انجام بدهد. با تیم ملی بازی کرد و مانگا گل نخورد. جلوی پرسپولیس هم به سختی گل خورد. فکر کنم 30 سال پیش بود و از همان موقع من شدم مانگا.»

به هر حال، اگر گلر اروگوئه‌ای یک گل از پرسپولیس دریافت کرد، ولی رحمانی چنین اجازه‌ای به بهترین‌های این تیم نداد تا «مانگا»ی واقعی مشخص شود!

ارث پدرم را برای پرسپولیس خرج کردم
ثروت پدرش به او ارث رسید. اوایل انقلاب بود و همان موقع یک مغازة دو دهنه در میدان انقلاب خرید و ساندویچی کرد. به قدری درآمد داشت که سال59، وقتی پرسپولیس لباس بازی نداشت، 30هزار تومان به ابوالفضل جلالی (مدیر برنامه‌های فعلی علی کریمی) داد تا برای تیم لباس بخرد؛ «از این کارها زیاد کردم. چون تعصب زیادی به این تیم داشتم. یک روز محمد دادکان به پروین گفت صلاح نیست که علی مانگا برای تیم از جیبش خرج کند، باید پولش را بدهید. ولی نه به من پولی دادند و نه من پولی می‌خواستم.»

عاشق غلام فتح‌آبادی بود. اصلا خودش فتح‌آبادی را به پرسپولیس آورده و در رستوران میخک برایش مراسم عروسی گرفت؛ «برایش گروه ارکستر آوردم، از خودش بپرسید، به خدا راست می‌گویم. چون دوستش داشتم. بیچاره برای اینکه توی پرسپولیس فیکس بازی کند، همیشه توی محوطه 6 قدم توپ را به پروین پاس می‌داد. برای همین بود که پروین در 40 سالگی آقای گل شد». مجید سبزی هم از کانال مانگا به پرسپولیس آمد.

پروین، عمو محراب را گول زد
بعد از انقلاب، زمانی که محراب شاهرخی سرمربی پرسپولیس بود، پروین می‌خواست تعدادی از بازیکنان این تیم را کنار بگذارد. انگار او با بازیکنانی که اسمشان محمد بود، مشکل داشت. بازیکنانی مثل محمد پنجعلی، محمد مایلی‌کهن و محمد‌دادکان. موضوع را با شاهرخی در میان گذاشت و برای راضی‌کردن سرمربی تیم گفته بود: «تو اینها را اخراج کن، بقیه‌اش با من.

من با تو هستم، تماشاگران، مانگا و بقیه تیم‌ها هم با تو هستند.»  در این اوضاع تماشاگران سازماندهی شدند تا علیه این 5 بازیکن شعار دهند که البته درگیری جزئی هم بین مانگا و مایلی کهن به وجود آمده بود.

مسابقه تهران جوان و پرسپولیس توی ورزشگاه امجدیه بود. در جریان بازی مایلی کهن از توی زمین بیرون آمد و به طرف سکوها هجوم برد، از فنس رفت بالا و می‌خواست به مانگا هجوم ببرد. اما دستش نرسید و گفت: «ای، منافق کثیف!» البته مانگا هم آرام ننشست. مایلی کهن، وقتی آرام شد و به زمین برگشت، توسط محسن زمانی داور مسابقه از زمین اخراج شد: «من را هم بردند کلانتری. بعد هم پروین، خوردبین و پنجعلی ضمانت کردند و آمدم بیرون».

اما بالاخره 5 بازیکن پرسپولیس را از این تیم کنار گذاشتند و به موازات آن مصطفی داوودی رئیس تربیت بدنی شد. او که روابط نزدیکی با پنجعلی و مایلی کهن داشت، به پروین رودست زد. رئیس وقت تربیت بدنی به پروین گفت که اگر این 5 بازیکن توی پرسپولیس نباشند او هم نیست. پروین هم نقشه دیگری کشید. او برای اینکه توی پرسپولیس بماند، تصمیم گرفت شاهرخی را حذف کند.

برای همین به او گفت که در این شرایط بهتر است از این تیم کنار بکشد؛ «بیچاره عمو محراب. خیلی مربی خوبی بود. خدا بیامرز همیشه در خانه‌اش به روی فوتبالی‌ها باز بود. اگر یک دانه نان داشت با بقیه تقسیم می‌کرد. ولی گول پروین را خورد.»

درختی که از ریشه درآمد
حسین شلغم، لیدر قدیمی پرسپولیس تعریف می‌کند در یکی از مسابقه‌های پرسپولیس قبل از انقلاب، علی مانگا برای کتک‌زدن طرفداران حریف یک تنه درخت کنار امجدیه را از ریشه درآورده است. فردای آن روز روزنامه تاج ورزشی که سردبیرش هوشیارنژاد بود، نوشت: «مانگا با درخت تماشاگران ملوان را فراری داد». البته نقشه ناجوانمردانه کتک زدن هواداران این تیم از پیش طراحی شده بود.

توی بازی رفت 2 تیم، طرفداران این تیم حسابی طرفداران پرسپولیس را کتک زده بودند؛ مانگا هم برای تلافی، تصمیمی دیوانه‌وار گرفت تا  قیر داغ روی آنها بپاشد: «یک بشکه قیر داغ کردیم و توی بازی برگشت آوردیم تو امجدیه.

بعد قیر داغ را توی قوطی می‌ریختیم و می‌پاشیدیم روی طرفداران این تیم. طوری که آنها مدام روی سکوها در حال فرار بودند. البته نمی‌خواستیم همچین بلایی سر آنها بیاوریم ولی ملوانی‌ها توی انزلی با قمه و شمشیر افتادند به جان ما. سر چند تا از بچه‌ها شکسته بود». مانگا آن شب را توی بازداشتگاه خوابید و فردایش پرویز قلیچ‌خانی ضمانتش را کرد. او البته دست بزن داشت.

همیشه یک پای درگیری‌های امجدیه بود. توی همان روزها یک بار جلوی 20 مامور امنیتی ایستاد و با اینکه کلی کتک خورده بود، به سختی روی پایش ایستاده و گفته بود: «نفس‌کش‌ها!»

مانگا قبل از انقلاب، شب‌های زیادی را به خاطر زد و خورد، توی بازداشتگاه در حالی که از سقف آویزان بود، گذراند. خیلی‌ها ضمانتش را کردند و یک بار قبل از جام جهانی1978 حشمت مهاجرانی سرمربی تیم ملی و پرویز قلیچ‌خانی ملی‌پوش آن زمان برای بیرون آوردنش به زندان قصر رفتند.

زندگی‌ام را باختم
همان روزی که پروین و پنجعلی ضمانت مانگا را کرده بودند، محمود امامی مدیر عامل وقت کفش ملی هم همراهشان بود. او دورادور به حرکاتش چشم دوخته بود. وقتی مانگارا آزاد کردند، در یک فرصت مناسب به او پیشنهاد کار در کفش ملی را داد.  به این ترتیب مانگا 16سال از فوتبال دور بود و بعد با یک اتفاق تلخ دوباره به فوتبال برگشت.

خانواده او در این فاصله توسط یک واسطه به ترکیه برده شد. اما طرف دزد درآمد و همه پول‌های آنها را خورد. دست آخر مانگا تنها به تهران برگشت. در این شرایط تنها کسی که به نظرش آمد، علی پروین بود. رفت نمایشگاه سورتمه توی  میدان هفت‌تیر .

تا رسید به نمایشگاه پروین او را در آغوش گرفت. به نظر از این ملاقات خیلی خوشحال شده بود. مدت‌ها بود که مانگا را ندیده بود. در حالی‌که با هم احوالپرسی می‌کردند، پروین پرسید:«تا حالا کجا بودی مانگا؟».

مانگا لبخند تلخی زد و گفت که بیچاره شده؛ «ولی تا گفتم بیچاره شدم و پول‌هایم را بردند، پروین یک قدم عقب رفت. حالم خیلی گرفته شد. اصلا فکرش را نمی‌کردم. یک جورهایی بهم برخورد. بغض کردم و پیش خودم گفتم بگذار ببینم چی می‌گوید».

 پروین گفت: «بگذار ببینم چی کار می‌توانم برایت بکنم. با چند تا از تماشاچی‌ها صحبت می‌کنم ببینم می‌توانند برایت کاری بکنند».  مانگا دیگر نمی‌توانست جلوی خودش را بگیرد؛ «دستم را گذاشتم روی شکمش و گفتم: به امام زمان اگر زن و بچه‌ام توی این وضعیت نبودند، همین جا شکمت را سفره می‌کردم.

این همه برایت زحمت کشیدم، حالا می‌خواهی کاسة‌ گدایی برایم بگیری؟ اشکم داشت درمی‌آمد. برای همین از نمایشگاه زدم بیرون». توی همان روزها یک روز داریوش مصطفوی، رئیس وقت فدراسیون فوتبال را دید.  او با کمک مصطفوی خانواده‌اش را به تهران برگرداند؛ «خوشحالم که بالاخره خانواده‌ام را به تهران برگرداندم.

توی همین ماجرا کیان افسرده شد و بعد آن بلا به سرمان آمد. دوست مصطفوی مرا پیش یک آقایی برد به اسم غزنوی. می‌خواست بهم کار بدهد. ولی گفتم بی‌خیال شود و خودم رفتم توی دامداری مشغول کار شدم». 11روز بعد با ماشین تصادف کرد و 5میلیون تخم‌مرغ این کارخانه شکست:«باز هم کلی توی خرج افتادم. دیگر نمی‌دانستم چی کار کنم».

دادکان مرا تدارکاتچی کرد


وقتی که حسین فکری، سرمربی اسبق تیم ملی درگذشت، علی مانگا توی مراسم ختم او شرکت کرد. توی مراسم خیلی از آدم‌های فوتبالی حضور داشتند. مانگا خیلی از این آدم‌ها را پس از مدت‌ها می‌دید و در این میان محمد دادکان را هم دید. او 27سال پیش به خاطر پروین با دادکان درگیر شده بود. دادکان اما اصلا به روی خودش نیاورد و مانگارا در آغوش گرفت و گفت: «کجایی؟ چی کار می‌کنی؟».

فردای آن روز مانگا به فدراسیون فوتبال در خیابان پاکستان رفت. کلی با دادکان از گذشته گفتند و درد دل کردند.  دست آخر دادکان پیشنهاد داد که کارمند فدراسیون فوتبال شود و به عنوان تدارکاتچی توی تیم‌های ملی حضور داشته باشد؛«با اینکه ماهی 150هزار تومان می‌گرفتم و 200تومان اجاره خانه می‌دادم، خیلی خوشحال بودم.

رفتم توی اردوی تیم ملی ب. آن موقع مربی‌اش بیژن ذوالفقار نسب بود. با این تیم رفتم بازی‌های غرب آسیا توی عربستان. یعنی کارم را از آنجا شروع کردم. الان هم بیشتر با تیم ملی امید هستم. خدا را شکر. راضی هستم که همچنان با فوتبال زندگی می‌کنم.»

دوستی با حسین سیرابی


 وقتی جوان بودیک موتورسیکلت داشت. مانگا معمولا با موتورش به شهرستان‌ها سفر می‌کرد تا بازی تیم محبوبش را از دست ندهد. او گاهی هم یک همراه داشت و آن حسین طالب‌لو  پدر وحید، گلر استقلال  بود. دوستی این دو همان موقع شکل گرفت و هر دوی آنها نقشی هم در دوران انقلاب داشتند؛ «دوتایی می‌رفتیم توی تظاهرات شرکت می‌کردیم.

یک دفعه هم زخمی شدم. البته خیلی جدی نبود و اصلا دوست ندارم این موضوع را بنویسید چون چیزی نبود. خلاصه ما هم موافق حکومت گذشته نبودیم». دوستی مانگا و طالب‌لو یک جایی داشت به هم می‌‌‌خورد؛ یعنی مانگا به خاطر حضور وحید طالب‌لو توی استقلال از دستش دلخور بود؛ «یک روز به‌اش گفتم حسین، تو که این همه دم از تعصب به پرسپولیس می‌‌زنی و خودت را می‌کشی، چرا پسرت را به استقلال فرستاده‌ای؟ ».