«کار تموم. هاجرمو باید عروس میکردم. عباسمو به شترچرونی میفرستادم و ابراومو سر حموم بند میکردم. پس تو کجا بودی سلوچ؟ ماه نوروز بود سلوچ. عید، وقتی که همه مردم خودشونو به خونه میرسونن و سر سفره و سبزی مینشینن و یه دم میخوان تا سوای همه سال سر کنن، تو کجا بودی سلوچ؟ یکی گفته بود که تو معدنای شاهرود کار میکند. «اصلا تو شاهرود معدن بود سلوچ »؟
این بخشی از تکگویی مرگان شخصیت محوری نمایشنامه «چاه» است، که با رفتن ناگهانی همسرش سلوچ زندگی خود و سه فرزندش زیر و رو میشود و اوضاع روبه بدتر شدن میرود...، چاه که اقتباس آزادی است از رمان «جای خالی سلوچ» نوشته محمود دولتآبادی، پیشتر در اردیبهشت 1386 در شهر طرابزون به اجرای عمومی درآمد و حالا نیز در «خانه نمایش» برصحنه است. به همین بهانه با نویسنده و کارگردان «چاه» کتایون حسینزاده به گفتگو نشستهایم.
- چطور سراغ رمان و ادبیات رفتید و البته اقتباس ادبی؟
این شاید مربوط به علایق شخصیام باشد، چنانچه یکی از دلخواهترین کارهایی که انجام میدهم همین اقتباس ادبی است.
خیلی مواقع شده که نمایشنامهها را نیز دوباره بازنویسی میکنم، یا تا حالا خیلی شده که از فیلمنامه نمایشنامه بنویسم و یا داستانی را تبدیل به نمایشنامه کنم.
و «جای خالی سلوچ»؟
قبلتر و مهمتر از هر چیز به تعلقخاطر من به این رمان برمیگردد. یادم میآید که در دوران نوجوانی استاد داستاننویسی داشتم، آقای محمدرحیم اخوت، پیشنهادی که ایشان به من داشتند برای اینکه واقعا پی ببرم داستان واقعی ایران یعنی چه؟
رمان «جای خالی سلوچ» استاد محمود دولت آبادی را بخوانم و نتیجهاش حیرتانگیز بود چون وقتی این داستان را خواندم دیدگاهم نسبت به داستاننویسی ایران تغییر پیدا کرد و البته هرگز تاثیری را که این رمان در ذهنیتم گذاشت از یاد نمیبرم و البته بعد از این اتفاق بقیه آثار آقای دولتآبادی را هم مطالعه کردم و شیفته قلم، شیوه کار و حس و حال و فضایی داستانهایشان شدم و باز البته بعدها این فرصت را پیدا کردم که در نزد استاد درس نمایشنامهنویسی را یاد بگیرم.
- قبلتر اشاره کرده بودید که این نمایشنامه را به شکل نمایشخوانی نیز اجرا کرده بودید؟
فرصتی پیش آمده در فرهنگسرای نیاوران و امکان نمایشنامهخوانی از آثار داستانی ایرانی و انتخاب من «جای خالی سلوچ» بود و بعد هم از طرف مرکز هنرهای نمایشی باز دوباره پیشنهادی داشتیم که کار را بر روی صحنه به اجرا در بیاوریم.
- نمایشی که امروز شاهدش بودیم به لحاظ متن چه تفاوتی با کار شما در سال 83 دارد؟
- خب آن متن برای نمایشنامهخوانی تنظیم شده بود، اما طبیعی است که برای اجرای در صحنه، کار باید دوباره بازنویسی میشد.
- «جای خالی سلوچ» کاری حدودا 400صفحهای است و البته پر از شخصیت و داستان اصلی و فرعی. این کار شما را در بازنویسی سخت نمیکرد؟
- اتفاقی که در نمایشنامه «چاه» افتاده به این شکل است، من زاویه دید دانای کل رمان را به زاویه دید مرگان که یکی از شخصیتهای اصلی کار است تغییر دادهام. در واقع آن چیزی که شما در این نمایشنامه شاهدش بودید همه آن چیزی است که بر مرگان رفته و حداقل او میتوانست شاهدش باشد.
- و یا حتی آن چیزهایی که در تصورات مرگان وجود دارد و یا شنیده؟
- بله، این هم میتواند باشد. اما همانطور که گفتم بقیه داستان حذف شده چون به هر حال ما در رمان شخصیت ابراو ، عباس و هاجر را هم داریم و آدمهای دیگر که در آن روستا به سر میبرند در واقع برای من خط اصلی و محور داستان زندگی مرگان بود که تا آخر ماجرا هم سعی کردم به آن وفادار بمانم.
- در طول رمان با شخصیتهای اصلی زیادی روبهرو هستیم اما تمرکز شما بر شخصیت مرگان است، آیا دلیلش این است که شما هم یک زن هستید و به هر حال نگاه دلسوزانه و همدلانهای به مرگان داشتهاید؟
- نمیدانم، شاید و البته این که فکر میکنم جدا از قضیهای که اشاره کردید، مرگان به نظرم یکی از زیباترین شخصیتهای ادبی ایران است و هرگز فکر نمیکنم کسی پیدا شود این رمان را بخواند و بتواند مرگان و سختیها و رنجهایش را از یاد ببرد.
- اما نکتهای که به نمایشنامه شما جذابیت میدهد این که هم در عین حال که به نظر میآید به نوعی طرف زنها را گرفتهاید یعنی با آنها احساس همدلی بیشتر دارید، اما در عین حال شخصیتپردازی مردها چندان نیز نفرتانگیز نیست و بیشتر اینها آدمهایی خاکستری هستند که شرایط زندگی آنها را وادار به این خشونتها کرد.
- در واقع چیزی که باید قبلتر میگفتم، خالق این شخصیتها استاد محمود دولتآبادی است و کاری که من در این نمایشنامه انجام دادم این بود که این آدمها را دوباره زنده کردم. اشاره شما درست است؛ اینها آدمهایی هستند که همه از سرناچاری، فقر و بدبختی و به خاطر جبر زمان به این شرارتها و پلیدیها رسیدهاند و ذاتا آدمهای بدی نیستند.
همه این آدمهای تیره جنبههای مثبت هم دارند. مثلا عباس که شخصیت منفی رمان است در لحظاتی چنان مهربان میشود که ناخودآگاه اشک به چشم میآورد.
- یا اصلا خود شخصیت مرگان.
- بله، او زنی کاملا رئوف و مهربان است. اما شرایط دارد کمکم او را داغان میکند و حتی جایی میرسد که برای حفظ اموالش و حفظ جان بچههایش، مجبور میشود که دروغ بگوید، مجبور میشود از خودش شخصیتی را بروز بدهد که اصلا انتظارش را نداریم.
باز اشاره به حرف شما میکنم که گفتید این شخصیتها همه خاکستریاند، برای من حفظ وجوه انسانی این آدم اهمیت زیادی داشت. آدمهایی که علیرغم تمام احساسی که دارند اما دارند در واقعیت و بر روی زمین زندگی میکنند و نهایتا کاری را میکنند که مجبورند.
- از دیگر نکات این نمایشنامه باید گفت؛ اگر چه داستانی که روایت میشود به چند دهه قبل تعلق دارد اما مضمون و حس اصلی آن به شدت مدرن و امروزی است.
- این روایت به دهه 50 و حتی شاید قبلتر از آن برمیگردد؛در فضای روستا که فقر به شدت بر آن حاکم است. در واقع فقر واقعیت گریزناپذیر این روستا است و البته طبیعی هم هست که زنها بیشتر از مردها مورد ظلم واقع شوند.
باز چیزی که در این داستان برایم جذابیت زیادی داشت که میشود این داستان را به شیوه و نگاههای مختلف در دورههای مختلف وقتی در زمانی که الان زندگی میکنیم ببینیم و باز البته اگر چه روستایی که میبینید در خراسان و در ایران است، اما ذات قصه و اتفاقهایی که میافتد را میشود به هر گوشه جهان نیز تعمیم داد. و من فکر میکنم این ویژگی خیلی بزرگی است چون اثری ماندگار است که محدودیت زمانی و مکانی نداشته باشد.
- الان به قضیه ناکجا آباد اشاره کردید و این فکر میکنم خیلی نزدیکی زیادی به مدل و طراحی صحنه نمایش «چاه» دارد، چون از کمترین امکانات صحنهآرایی استفاده کرده بودید ولی در عین حال، هم ما رودخانه را میدیدیم و هم دشت را و هم ماهی که در آسمان است و سایههایی که در حال گذر هستند و البته مکان اصلی داستان خانه مرگان است که دارد روبه آشفتگی و ویرانی میرود.و شیوه اجرای نمایشی «چاه» نیز به نظر انتخاب و نزدیکی خوبی با تعداد کم بازیگرانتان داشت و این باعث میشد که تمرکز تماشاگر از بین برود.
- ممنون. چیزی که به شیوه اجرایی کار برمیگشت، من شیوه میدانی را ترجیح دادم. شیوهای که معمولا در تعزیهها نیز بسیار از آن استفاده میشود و ما چیزی به نام پشت صحنه نداریم و همه آن چیز که هست بر روی صحنه اتفاق میافتد و شخصیتهای ما جلوی تماشاگر لباس عوض میکنند و میگویند که ما داریم شخصیت دیگری میشویم و همین تعویض لباس نیز به نوعی یک وقفه آنی و لحظهای را هم به وجود میآورد که حالا تماشاگر باید شاهد صحنه دیگری باشد.
- انتخاب بازیگران به چه شکل بود، چون کار به هر حال سختی داشتند و دیالوگهایی که باید مدت 80 دقیقه دو نفره اجرا میکردند. اما نکتهای که هست بازیگر شخصیت مرگان چرا کمتر از میمیک صورتش استفاده میکرد، همانطور که در جهت مخالفش بازیگر مرد این ماجرا با توجه به تعداد زیاد نقشهایی که باید اجرا میکرد کاملا با نقشها چفت میشد و حس باورپذیری داشت.
- نکتهای که هست، پریزاد سیف به تبع نقش مرگان در نمایشنامه در جاهایی حکم راوی را دارد و البته من تاکید زیاد داشتم که در اجرای این صحنهها خصوصا از حسها فاصله بگیرند و...
- این همه به خاطر چه بود؟
- چون خانم پریزاد سیف نیز در واقع دو شخصیت داشت یکی راوی بود و بعد البته شخصیت مرگان، پس طبیعی بود که در زمان فرورفتن در غالب راوی باید سردتر و بدون احساستر میشد.
- نکتهای که در شخصیت مرگان قابل توجه بود، این بود که او علیرغم تمام بدبختیهایی که سلوچ برایش دارد و علیرغم رفتن ناگهانیاش و اینکه این توهین و تحقیر را پذیرا میشود و زندگی خود و بچههایش از هم میپاشد اما در ذات خویش هنوز سلوچ را دوست دارد و به او وفادار است اما در لحظه آخر وقتی که سلوچ برمیگردد مرگان او را به حال خودش وامیگذارد.
- در رمان اصلی مرگان باقی میماند، اما در نمایشنامه «چاه» به هر حال طبیعی بود که پایان آن نیز تغییر پیدا کند و من دیدگاه خودم را داشتم. فکر میکردم مرگان با تمام این رنجی که کشیده و این بلاهایی که بر سر پسر بزرگش و دخترش هاجر آمده و تمام این عذابها و دربدریها و... حالا مرگان به نظرم با این سوال روبهرو است که آیا باز هم میتواند این مرد را بپذیرد؟
مردی که به دلخواه خودش رفته و حالا هم به دلخواهش برگشته و مسلما مرگان زنی نیست که در اول نمایشنامه دیدیم. او زنی است که روی پای خودش ایستاده، مرگان زنی است که تصمیم میگیرد و حالا میخواهد روی پای خودش بایستد و در نتیجه این مرگانی نیست که باز هم بتواند کنار این مرد بماند. مردی که ظاهرا هیچ تغییری هم نکرده و همان شخصیت منفعل و آرام همیشگی است.
- در واقع شخصیت مرگان چند بار در طول داستان میمیرد.
- بله، دقیقا او هر رنجی حتی مرگ را هم تحمل کرده.
- رمان «جای خالی سلوچ» عنوان دارد اما نمایشنامه شما «چاه»، چطور به این اسم رسیدید و اصلا این تاکید به خاطر چیست؟
- چون به هر حال من زاویه دیدم را در این اقتباس و نگارش نمایشنامه تغییر داده بودم و چون مرگان شخصیت اصلی نمایشنامهام بود بالطبع این نگاه نیز باید نام نمایشنامه را انتخاب میکردم.این را هم در نظر بگیرید که منظور نظر استاد محمود دولتآبادی در نگارش این رمان کاری عظیم بود، ورای کار ما و به خاطر همین هم فکر کردم استفاده از نام «جای خالی سلوچ» سوءاستفادهای باشد از نام بزرگ این رمان عظیم.