دیروز عزم کردیم به بازار برویم، گرچه ما همیشه از داشتن سکّه بیبهره بودهایم و هرزمان به بازار قدم نهادهایم جز حسرت، هیچ برای خوردن نیافتهایم. گرم قدمزدن در بازار بودیم که سنگی پیش پایمان سبز شد. ما هم از سر بیکاری، ضربهای به آن زدیم... ای فغان... این شیخ از کار دیروزش عذر نخواست هیچ، دیگرباره چراغ ما را برداشت! تا او بازگردد، از دری دیگر برایتان سخن میرانیم:
به فرزند مِهتر توپیدیم که «پسرک، عوضِ اینهمه بازی با پلیاستیشن لختی درس بخوان. فرزند بنا را بر توجیه خطا نهاد، ما نیز گوشش را پیچاندیم که «بگو غلط کردم». الهام ۱۵ساله هم گویا از نوادگان توجیهکار ماست که میگوید: «بستگی داره که چه کار اشتباهی کرده باشم، اگه کارم خیلی بد بوده همون موقع میگم: ببخشید! اما اگه کارم خیلی هم بد نباشه، توجیه میکنم.»
در این گیتی پرآشوب چه انسانهایی که یافت نمیشوند! در مترو مردی پانکراسِمان را ترکاند و عوضِ عذرخواهی، خیرهخیره نیز نگاهمان کرد. حمید ۱۶ ساله، هم از آن شگفتیهای روزگار است، ببینید چهمیگوید: «یعنی من بمیرم هم عذرخواهی نمیکنم. البته سعی میکنم، کسی رو ناراحت نکنم، اما اگه کسی ازم ناراحت بشه هم حاضر به عذرخواهی نیستم. آخه غرورم از همهچی واسم مهمتره و اگه معذرتخواهی کنم، غرورم میشکنه.»
ما که سیپییو سوزاندیم اینقدر به عذرخواهی و عذرنخواهی اندیشیدیم؛ بهویژه که گاه به کیسهای بسی خاص هم برمیخوریم، همچون آنها که دم به دم عذر میخواهند و انگار مرض عذرخواستن به جانشان افتاده. سارا ۱۵ساله از دستهی همین عذرخواههاست: «اصلاً دوست ندارم کسی از دستم ناراحت بشه. برای همین اگه مقصر هم نباشم عذرخواهی میکنم، دیگه چه برسه به اینکه اشتباهی هم کرده باشم. خلاصه اینکه عذرخواهی کردن واسه من خیلی راحته.»
هان، شیخ چراغبردهی ما برگشت. تا آنجا نگاشته بودیم که به سنگ ضربه زدیم. سنگ مذکور غلتید و غلتید و غلتید تا خورد به کوزهی پیشروی دکان کوزهگر. کوزهی مذکور درجا لغزید و مایل شد به سمت کوزهی دوم. کوزهی دوم نیز به تبعیت از کوزهی اول، لغزشی کرد و مایل شد به جانب کوزهی سوم. کوزهی سوم هم بعد از لرزشی... مَخلص کلام اینکه چنین شد که در چشم بههمزدنی تمامی کوزههای سفالی نقش زمین شدند و چنان شد که نباید!
مرد کوزهگر یقهمان را درید و طلب خسارت کرد. اما تا دید سکهای برای جبران در کار نیست، دلگیر شد و آنگاه تمامقد برآشفت که دریافت خبری از عذرخواهی نیز نیست! اینگونه شد که ما را به کار گماشت تا در کارگاه کوزهگری گل لگد بنماییم. شبهنگام که کار پایان یافت و عزم برونشدن از در کردیم، مرد کوزهگر با چهرهای اینگونه D: سخنی گفت که ما آن را به نظم تبدیل و به نام خویش ثبت کردیم:
هنگام عذرخواهی، تاوان زهرنوش است
گر جام جم نداری، مشکن سفال مردم