خبرگزاری مهر ـ گروه دین و اندیشه: امام علی(ع) در خطبه هشتاد و پنجم نهج البلاغه می فرمایند: «وَ اَشْهدُ اَنْ لا اِلهَ اِلاَّ اللّهُ وَحْدَهُ لا شَریکَ لَهُ. الاَْوَّلُ لا شَىْءَ قَبْلَهُ، مِنهُ عَلى کَیْفِیَّة، وَ لاتَنالُهُ التَّجْزِئَةُ وَ التَّبْعیضُ، وَلاتُحیطُ بِهِ
تعیین و تحدید الاَْبْصارُ وَ الْقُلُوبُ: گواهى مىدهم که جز (الله) خداى بى شریک، معبودى نیست، همان مبدا نخستینى که پیش از او چیزى نبوده و آخرى که انتها ندارد، صفاتش در وهم نیاید و عقلها چگونگى کنه ذاتش را درک نکنند، تجزیه و تبعیض در او راه ندارد و چشمها و قلبها توانائى احاطه به او را پیدا نمىکنند.
متن زیر نیز قسمتى از خطبه بالاست: اى بندگان خدا از آنچه عبرت آور و منفعتبخش است پند گیرید و از آیات روشن در عبرت فرو روید و از انذارهاى رسا و بلیغ خوف و وحشت نمائید و از یادآورى و مواعظ بهره مند گردید آن چنان که گویا چنگال مرگ در پیکر شما فرو رفته و علاقه و آرزوها از شما رخت بر بسته و شدائد و سختیهاى مرگ و آغاز حرکت به سوى رستاخیز به شما هجوم آورده. آن روز که همراه هر کس گواه و سوق دهندهاى است سوق دهندهاى که تا صحنه قیامت او را مى راند و شاهدى که به اعمال او گواهى مى دهد. قسمت دیگر این خطبه درباره بهشت است درجاتى است یکى از دیگرى برتر و سر منزلهایى است متفاوت، نعمتهایش پایان ندارد، ساکنانش از آن بیرون نخواهند شد، آنها که همیشه در آنند هرگز پیر نشوند و آنان که در آن مسکن گزیده اند گرفتار شدائد نخواهند شد.
ابن ابى الحدید مى نویسد: توحید و عدل و مباحث دقیق و باریک مربوط به خداشناسى به جز از گفته هاى امام(ع) از دیگرى شنیده نشده و سخن بزرگان صحابه هیچ کدام از این مباحث را در بر ندارد. آنها حتى تصور این مباحث را نمىنمودند و اگر آنرا تصور کرده بودند ذکر مىشد و به ما مىرسید و به نظر من این یکى از بزرگترین فضائل امام(ع) است.
در اینجا سؤالى پیش مى آید و آن اینکه خداوندى که به همه چیز عالم است است و عادلترین افراد است و بر همه چیز قدرت دارد، چه نیازى دارد که فرشته اى را به عنوان شاهد و دیگرى را براى سوق دادن افراد به محشر و سومى را براى یادداشت اعمال تعیین نماید. در پاسخ باید گفت: درست است خداوند چنین است ولى دستگاه او نیز داراى مراقبان و کارگردانانى است. تعیین چنین افرادى در روحیه بندگان از نظر عمل آثار مهمى دارد زیرا به آنها مى گوید که از هر سو تحت مراقبت شدید قرار دارند.
کلمات امیرالمؤمنین علیه السلام در مورد صفات خداوند متعال فراوان است و می توان آنها را به چند دسته تقسیم کرد: کلماتی از حضرت امیر(ع) را می بینیم که صفات را از خدا سلب میکنند. این مجموعه را می توان به سه دسته تقسیم کرد:
دسته اول: دلالت دارد که خداوند متعال اصلا صفت ندارد، در مقابل دو دسته دیگر که صفات را بکلی نفی نمیکنند.
دسته دوم: دلالت داردکه خداوند صفاتی ندارد که دال بر محدودیت و نقص باشد.
دسته سوم: صفات خاصی رابرمی شمرد و آن ها را از ساحت خدا نفی میکند.
این سه دسته روایات کاملا با یکدیگر هم خوانی دارند و می توان روایات دسته اول را حمل بر دسته دوم کرد. در میان روایات دسته اول، کلماتی یافت میشود که گرچه صفت را به طور مطلق از خداوند متعال نفی می کند، اما تحلیلی ارائه می دهد و به گونه ای استدلال می کند که مستلزم نفی صفات محدود و متناهی برای خداست. دسته سوم هم صفاتی را از خدا نفی میکند که وجود آنها درخدا مستلزم نقص و حد در اوست. بنابراین، این دسته روایات، مصداقهای صفات محدود راارائه میدهدکه ازساحت قدس ربوبی دور است.
روایات دسته اول
این روایات به دو دسته تقسیم می شود:
عده ای به طور مطلق صفات را از خدا نفی میکنند:
«الممتنعة من الصفات ذاته»: ذات خداوند از صفات امتناع میورزد.
«لا کالاشیاء فتقع علیه الصفات» مانند اشیا نیست تا بر او صفات واقع شود.
«و لا وصف یحیط به » و نه وصفی که او را احاطه کند.
عده دیگر از این دسته گرچه صفت را به طور کلی نفی میکند، ولی در مقام تدلیل، صفات محدود و نارسایی ناشی از این عقیده را بیان می دارد: «لم تحط به الصفات فیکون بادراکها ایاه بالحدود متناهیا» صفات او را احاطه نکرد تا بارسیدن صفات به او، باحدودمتناهی باشد. همچنین می فرماید: «سبحانه و تعالی عن الصفات فمن زعم ان اله الخلق محدود فقد جهل الخالق المعبود» او از صفات منزه و متعالی است. پس کسی که گمان برد اله مخلوقات محدود است آفریننده معبود را نشناخته است.
در جای دیگر می فرماید: «کمال الاخلاص له نفی الصفات عنه فمن وصف الله سبحانه فقد قرنه و من قرنه فقد ثناه و من ثناه فقد جزاه و من جزاه فقد جهله و من جهله فقد اشار الیه و من اشار الیه فقد حده و من حده فقد عده کمال اخلاص برای خدا نفی صفات از اوست. پس هر که خدای سبحان را وصف کند، او را همراه [چیزی] قرار داده است و هر کس او را همراه قرار دهد، او را دوتایی کرده است و هر که او را دوتایی کند، او را تجزیه کرده است و هر که او را تجزیه کند، نسبت به او جاهل شده است و هر که سبت به او جاهل باشد، به او اشاره میکند و هر که به او اشاره کند، او را محدود کرده است و هر که او را محدود کند، او را شمرده است.
روایات دسته دوم
این دسته از کلمات امیرالمؤمنین علیه السلام صفاتی را که دال بر محدودیت و نقص است از خدا نفی می کند: «الذی سئلت الانبیاء فلم تصفه بحد و لا بنقص» خدایی که انبیا را مورد پرسش قرار دادند، او را به حد و نقص توصیف نکردند. «فلیست له صفة تنال و لاحد تضرب فیه الامثال برای او صفتی نیست که دست یافتنی باشد و نه حدی که در آن مثل زنند.
«لم یطلع العقول علی تحدید صفته » عقول را بر مرزبندی صفتش آگاه نکرد.
روایات دسته سوم
این دسته از کلمات حضرت امیر (ع) صفات خاصی را که دال بر نقص است از خداوند متعال نفی می کند. از این رو، این دسته ارائه دهنده مصادیق دسته دوم است: «لایوصف بشی ء من الاجزاء و لا بالجوارح و الاعضاء و لابعرض من الاعراض و لا بالغیریة و الابعاض، لا یقال کان بعد ان لم یکن فتجری علیه الصفات المحدثات» نه به هیچ جزئی توصیف میشودونه به جوارح و اعضاو نه به عرضی از اعراض و نه به غیریت و ابعاض. گفته نمیشود خدا بود پس از آن که نبودتابراوصفات حادث شده ها جاری شود. «الذی لیس له وقت معدود و لا اجل ممدود و لانعت محدود» خدایی که برای او وقت شمرده شده نیست و نه زمان کشیده شده و نه صفت محدود. «لایوصف باین و لابم به "جا" و "چه چیزی" توصیف نمی شود. «ان الله لایوصف بالعجز» خدا به عجز توصیف نمیشود.
از نظر فنی، این سه دسته از حیث مفاد هیچ تعارضی با هم ندارند؛ زیرا دسته سوم صفات خاصی را که دال بر محدودیت و نقص باشد نفی می کند، دسته دوم همین مفاد را به طور مطلق نفی می نماید و دسته اول هرگونه صفتی را از خدا منتفی می داند. از این رو، دو دسته دیگر نمیتوانند دسته اول را محدود کنند، چون هر سه دسته نافی صفاتند و همان گونه که در عام و خاص مثبتین، خاص عام را تخصیص نمی زند، همچنین اگر هر دو منفی هم باشند خاص مخصص عام واقع نمی شود. البته این قاعده که خاص، عام را در مثبتین یا منفیین تخصیص نمیزند در صورتی است که قرینه ای دال بر تخصیص وجود نداشته باشد.