خودسانسوریِ خبرنگارانِ حرفهای، ملاحظات رسانههای رسمی و همچنین نگاه ابزاری و مطامع سیاسیِ بنگاهدارانِ رسانههای بزرگ جهان هم کافی است تا کارِ خبرنگاران آماتور، شهروند خبرنگاران و نیز رسانههای کوچک، محلی و شخصی بیشتر مورد توجه قرار بگیرد.
عکس و یا ویدئوهای خبری بدلیل وجه مستند، انتقال پیام در کوتاهترین زمان و نیز واگذاردنِ تحلیل و برداشت به بیننده، مخاطبان بیشتری جلب میکند. این احترام به حقِ انتخابِ مخاطب، حتی اگر ظاهری بوده و کنترلشده صورت پذیرد، موجب اقبال بیشتر جامعه به ابزارهای نوین ارتباطی و ترجیحِ آنها بر رسانههای رسمی است. این موضوع البته جای بحث فراوانی دارد.
عکسهای خبری وابسته به موضوع (ژانر) و یا سوژه متفاوتند. رسانهها غالباً عادت دارند برای مجموعهای از تصاویرِ متعلق به یک رویداد، یک شرح عکس بنویسند. اما گاهی یک فریم عکس قادر است مجموعهای از یافتهها و ناگفتهها را منتقل کند. مثل عکسی که عکاس روزنامۀ لس آنجلس تایمز آمریکا از افغانستان گرفت و توجه مرا جلب کرد. تصویری شاید عادی از یک مادر افغان به همراه دخترانش درون یک تاکسی و در شهر کابل. اینکه چرا عکاس و روزنامه لس آنجلس تایمز از میان صدها عکس، این تصویر را برای چاپ یا «روایتِ اوضاعِ فرهنگی افغانستان» برگزیدند، جای بحث دارد. اما من نگاه دیگری دارم.
ابتدا به تصویر نگاه کنیم. نه رانندۀ تاکسی و نه مادر حساسیتی به حضور عکاس و آنچه میکند، ندارند. مادر حتی به دوربین او خیره است. در عین حال دختران گویا توجهی به حضور عکاس ندارند و دیدنِ مانیتور تلفن همراه را ترجیح میدهند. پیداست که برای مادر که نمادی از نسلِ میانسال افغانستان است، «دیده شدن و شنیده شدن» مهمتر است و برای فرزندان او که نمایندگانِ نسل امروزند، «دیدن و شنیدن». توجه نسل قدیم (مادر) به محیط پیرامونی و حقیقی بیشتر است و توجه فرزندانِ او بیشتر معطوف به محیط مجازی است. جغرافیایی با قوانین و جمعیتی متفاوت با سرزمین افغانستان. جغرافیایی که حقیقی نیست اما واقعیت دارد. اینجا گفتگویِ بیننسلی صورت نمیگیرد و دختران گویی اصلاً حضور مادر را احساس نمیکنند. حداکثر اینکه تحملش میکنند. خانواده در مشرق زمین، پیکره یکپارچهای است. اما تصویر همین خانواده را اگر به دو بخش تقسیم کنیم (تصاویر دوم و سوم) گویی دو نسل از دو فرهنگ را روایت میکنیم.
من روزنامهنگارم اما تحلیلِ این تغییرات از ابعاد جامعهشناختی بسیار مهمتر است. گو اینکه پذیرش این تغییراتِ عمیق فرهنگی توسط هم راننده و هم مادر (که نماینده نسلی با باورها و رفتارهای متفاوت هستند) قابل تحلیل است. فراموش نباید کرد که محیطِ روایت شده، اگر چه به ظاهر تنها یک دهه است که تحت حاکمیت طالبان اداراه نمیشود، اما این فرقۀ تندرو هنوز چنان نفوذی دارند که حکومت برای تامین امنیت بیشتر به مذاکره با آنها نشسته است. عکاس لس آنجلس تایمز فقط اگر 13 سال پیش چنین خبطی میکرد، هرگز از خودرو پیاده نمیشد. عاقبتِ راننده و مادر که جای خود دارد!
اینجا بدی یا خوبیِ رویکردهای سنتی یا مدرن، یا دمکراسی و فناوری و ... موضوع سخن نیست. بیش از یک دهه است که ایالات متحده بر افغانستان حاکمیت مطلق دارد. چرا بودنِ آمریکا در صحنه افغانستان معادل با نبودِ طالبان نشد؟ اکنون آمریکاییها هستند، طالبان هم هست، اما خیلی چیزها در افغانستان عوض شده است. تغییراتی از جنس فرهنگ که ایالات متحده آن را کافی میداند و به اختلافنظرهای سیاسی با دولت افغانستان ترجیح میدهد. شک ندارم که در کنار اسلحه و ابزار نظامی، آمریکا مدیریتِ تغییرات فرهنگی و شکاف نسلی در افغانستان را از طریق فناوریهای ارتباطی پیگیری کرده است. تغییراتی که ابداً در درونِ ساخت اجتماعی افغانها مدیریت نشده و نخواهد شد.
سهم فناوری در تغییرات فرهنگی و اجتماعی افغانستان قطعاً از سهم حاکمیتی که ظاهراً دمکراتیک است، بیشتر است. سوال اینجاست که سهم کدامیک از دو عنصر «فناوریهای ارتباطی» و «حاکمیتِ سیاسی» در تغییر یا مدیریتِ تغییرات فرهنگی بیشتر است. و کدامیک در تغییر سبک زندگی موثرترند؟
چه بخواهیم و چه نخواهیم فناوریهای جدیدتر و سهلالوصولتری در راهند. حذف فناوری ممکن نیست اما کنترل و مدیریت آن امکانپذیر است. فناوری ابزار است. رسانههای ارتباطی از کفِ جامعه و بویژه نسل نو سرباز میگیرند. لذا به جای مقابله با آنها، باید این ابزار را شناخت، مهار کرد و با استفادۀ حداکثری از فرصتهایش تغییرات فرهنگی و نسلی را به گونهای مطلوب مدیریت کرد.
گاه به جای نگاه پیچیده، باید ساده به معادله نگریست تا حل شود. اگر با رویکردهای صحیحی چون دولت الکترونیک و شبکههای ارتباطی در صدد کاستن از هزینههای اداری، توسعۀ نظام کشورداری و ترجیحِ ضابطه بر رابطه هستیم، باید باور کنیم که فناوریهای ارتباطی در تنظیم رفتارهای اجتماعی و تغییرات فرهنگی هم ابزار قابل توجه و بسیار موثری هستند.
آری. گزینهها واقعی، ساده و جوابده است. فناوری، تغییرات فرهنگی را مدیریت میکند. ما هم باید فناوری را مدیریت کنیم. دستی بالای دست. فقط اینگونه است که موفق خواهیم شد.