به گزارش خبرگزاری مهر، آیت الله مهدی هادوی تهرانی از اساتید عالی حوزه علمیه پیش از آغاز درس خارج اصول خویش پیرامون آفت حسد به سخنرانی پرداخته است که در پی میآید:
یکی از آفاتی که برای نوع بشر هست، آفت حسد است. شاید به مناسبت چند بار این قصه را عرض کردم که این آفت در بین ما طلاب بیشتر از بقیه هست. من برخی از درس های طلبگی را پیش برخی از علماء میخواندم؛ ولی در محیط حوزوی نبودم و در منازل این بزرگوارها درس میخواندم. استاد مغنی ما که اگر ایشان در قید حیات هستند، خدا حفظشان کند، یک روز به یک مناسبتی گفت: وقتی خداوند ـ تبارک و تعالی ـ میخواست حسد را تقسیم کند، نه قسمتش را به علماء داد و یک قسمتش را بین بقیه تقسیم کرد و جالب اینکه علماء اعتراض کردند چرا ما را در این یک قسمت شریک نکردی! البته من ندیدم این مطلب در روایت وارد شده است یا نه و شاید هم شوخی میکرد. آن موقع که من این جمله را شنیدم، چون در محیط حوزه نبودم، خیلی برای من تعبیر سنگینی بود. مگر علماء به هم حسادت کنند!
خداوند ـ تبارک و تعالی ـ میفرماید: «وَ اتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ ابْنَیْ آدَمَ بِالْحَقِّ إِذْ قَرَّبا قُرْباناً فَتُقُبِّلَ مِنْ أَحَدِهِما وَ لَمْ یُتَقَبَّلْ مِنَ الْآخَرِ قالَ لَأَقْتُلَنَّکَ قالَ إِنَّما یَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقین»؛بعنی این خبر حق دو پسر آدم را برایشان بخوان. هر دو تا یک کار عبادی انجام دادند؛ کاری که به آخرت مربوط میشود نه مربوط به دنیا. در کار آخرت تزاحمی بین افراد نیست؛ مثلاً اگر من نمازی بخوانم و قبول درگاه حضرت حق باشد، مانع نمی شود که نماز شما قبول شود. تزاحم در دنیا هست؛ مثلاً اگر من یک ملک خوبی را مالک شوم، شما دیگر نمیتوانی آن ملک را مالک شوی.
اگر من در امور مادی تزاحم معنا دارد؛ ولی در امور معنوی تزاحم نیست. اگر یکی از شما مطالب را خوب بفهمد، جلوی فهمیدن دیگران را نمیگیرد و بقیه هم میتوانند خوب بفهمند. بنابراین در امور دنیا اگر آدم از اینکه یکی چیزی بهدست بیاورد، ناراحت شود، میتوانیم بگوییم دنیا دار تزاحم هست و چون خودش دیگر نمیتواند به آن برسد، ناراحت میشود؛ اما در امر اخروی اگر کسی یک مقام اخروی بهدست آورده باشد و من از این ناراحت شوم، این دیگر خیلی غیر عقلایی است؛ چون منافاتی که نیست و راه هم که بسته نیست. «إذ قرّبا قرباناً»؛ یعنی هر دوتا هم یک کار کردند، هر دو با هم سر درس یک استاد شرکت کردند؛ ولی «فتقبل من أحدهما و لم یتقبل من الآخر»: از یکی قبول شد و از آن یکی قبول نشد، یکی به مقامات علمی رسید، به مقامات معنوی رسید؛ ولی دیگری نرسید. علم یک امر معنوی است. در علم تزاحمی نیست. هر چه یک نفر یاد میگیرد برای دیگری کم نمیشود! ما طلبهها معمولاً دعواهایمان بر سر همین علم است! نه سر اینکه این خانه دارد و من ندارم؛ این ماشین دارد و من ندارم.
حسادت ما طلبهها سر این است که چرا این آقا این طوری شده است که مثلاً خوب میفهمد و خیلی مطالب تازه میگوید و ما نمیگوییم! متأسفانه خیلی خیلی زیاد است. بعد میفرماید: «قال لأقتلنک» گفت میکشمت. داستان ما طلبهها همین است. دستمان برسد کم نمیگذاریم. به هر بهانه ای مثلاً اینکه برخورد با فلان عالم وظیفهٔ شرعی است و وجودش برای اسلام ضرر دارد، طرف را از میدان خارج میکنیم؛ چون این افراد این طور گمان میکنند بیضهٔ اسلام در دست ایشان است! و ادعا میکنند دائم مشغول انجام وظیفه هستند. یکی از دوستان طلبه از شاگردان قدیم خودم که الآن از اهل منبر است، یک وقتی میخواست برود در یک منطقه ای برای مجلس شورای اسلامی کاندیدا شود. خودش تعریف میکرد وقتی می خواستم ثبت نام کنم، به دوستان خودم گفتم. آنها گفتند: آقا ثبت نام نکن! گفتم: چرا؟ گفتند: اگر ثبت نام کنی، ما وظیفه شرعی پیدا میکنیم خرابت کنیم! ما را در محذور قرار نده. ایشان هم آنها را به زحمت نینداخته بود و منصرف شده بود! وقتی این طرف که نماد بدکاری است، میگوید: «لأقتلنک»، آن طرف که نماد نیکوکاری است، میگوید: «إنما یتقبل الله من المتقین»؛ بعنی خدا ـ تبارک و تعالی ـ از آنهایی که اهل تقوا هستند، قبول میکند. در حقیقت جوابی که هابیل میدهد به قابیل داد، این بود که تو به جای اینکه در فکر این باشی که من را از بین ببری، به این فکر کن که چرا خودت این موقعیت را پیدا نکردی. بالاخره عالَم حساب دارد.
خدا ـ تبارک و تعالی ـ با یک حسابی قبول میکند. تو نگاه کن ببین چرا تو این موقعیت را پیدا نکردی. متأسفانه می بینی آدم به جای اینکه به فکر این باشد که چرا من نتوانستم به این موقعیت علمی برسم یا چرا من نتوانستم به این موقعیت تقوایی برسم، دائم به این فکر است که به گونه ای جایگاه دیگری را خراب کند. در ادامه هابیل به قابیل میگوید: «لَئِنْ بَسَطْتَ إِلَیَّ یَدَکَ لِتَقْتُلَنی ما أَنَا بِباسِطٍ یَدِیَ إِلَیْکَ لِأَقْتُلَکَ إِنِّی أَخافُ اللَّهَ رَبَّ الْعالَمین* إِنِّی أُریدُ أَنْ تَبُوءَ بِإِثْمی وَ إِثْمِکَ فَتَکُونَ مِنْ أَصْحابِ النَّارِ وَ ذلِکَ جَزاءُ الظَّالِمین»؛ یعنی اگر بخواهی مرا بکشی، من دست به سمت تو دراز نمیکنم. من از خدا ـ تبارک و تعالی ـ میترسم. من میخواهم تو به گناه خودت و گناه من برگردی. در واقع هابیل نشان میدهد که بین خودش با او فرق هست. موازین تقوی را رعایت میکند و یک برخورد ناصحانه نسبت به قابیل دارد و با این عبارات نصیحتش میکند و میگوید تو به من دست درازی کنی من به تو دست دراز نمیکنم؛ یعنی من از محدودۀ تقوی خارج نمیشوم. پس تو هم خارج نشو. من اگر این کار را میکنم برای این است که تو به گناه من و گناه خودت برگردی؛ یعنی اگر این کار را کردی گناهان من را هم به دوش می کشی ضمن اینکه گناهان خودت را هم داری. این لازمۀ حرف هابیل است. و وقتی چنین شد، از اصحاب النار میشوی.
تقوا یک واقعیت است، شعار نیست، ظاهر سازی نیست. به فرمودۀ آیت الله بهاءالدینی ـ رضوان الله علیه ـ بازیگری ممکن است در این دنیا به درد بخورد؛ ولی در آن دنیا به کار نمی آید. ادای متقی را درآوردن که اثری ندارد. واقعاً باید متقی باشد. خدا رحمت کند آیت الله خوشوقت ـ رضوان الله علیه ـ را که همیشه این یک توصیه را داشت؛ یعنی از نزدیک 40 سال پیش که شاگرد ایشان بودیم تا بعدها هر وقت در تلویزیون یا جای دیگر از ایشان می شنیدیم ، همان حرف را می فرمود که تقوا داشته باشید! آیت الله بهاءالدینی ـ رضوان الله علیه ـ هم میفرمود: گناه نکنید! اینها تعابیر مختلف از یک معنا هستند.
بعد می فرماید: «فَطَوَّعَتْ لَهُ نَفْسُهُ قَتْلَ أَخیهِ فَقَتَلَهُ فَأَصْبَحَ مِنَ الْخاسِرین» بالاخره نفس، همان شیطانی که در وجود ما است، شیطنت میکند و بر عقل قابیل فائق می آید علی رغم اینکه هابیل به او تذکر میدهد و قاعدتاً باید او متنبه شود و برگردد خصوصاً که هنوز کار خیلی یدی نکرده است و تنها یک انگیزه بدی در درونش پیدا شده بود و یک حرف بدی گفته بود. کار بد است؛ اما نه خیلی بد. در بحث مباحث فقهی حسادت، میگوییم حسادت یک رذیله اخلاقی است؛ اما حرام نیست، کسی حسادت دارد و مثلاً از اینکه دیگری موفقیتی را به دست میآورد، ناراحت میشود و دلش میخواهد آن موفقیت از بین برود، این مقدار حرمت شرعی ندارد؛ اما اگر این بروز پیدا کرد و یک حرفی زد یا یک کاری کرد، آن فعلش که فعل حسودانه است، حرمت پیدا میکند.
به هر جال در این داستان نفس به میدان آمد و او را وادار کرد به اینکه که برادرش را بکشد و ضرر کرد. در ادامه داستان دارد که «فَبَعَثَ اللَّهُ غُراباً یَبْحَثُ فِی الْأَرْضِ لِیُرِیَهُ کَیْفَ یُواری سَوْأَةَ أَخیهِ قالَ یا وَیْلَتى أَعَجَزْتُ أَنْ أَکُونَ مِثْلَ هذَا الْغُرابِ فَأُوارِیَ سَوْأَةَ أَخی فَأَصْبَحَ مِنَ النَّادِمین».این قسمت که « اصبح من النادمین» این ندامت بعد از خسران است و این دیگر فایده ای ندارد؛ البته بابت وبه همیشه باز است و اگر کسی واقعا توبه کند، گناهش بخشیده میشود که امام سجاد (ع) میفرمایند، هر کسی توبه کند گناهش بخشیده میشود. کسی میپرسد آیا اگر یزید هم توبه کند، گناهش بخشیده میشود؟ حضرت میفرمایند بله و بعد میفرمایند البته وی توفیقش را پیدا نمیکند بنابراین اگر کسی واقعاً توبه کند و پشیمان بشود و بنا را بگذارد بر انجام ندادن گناهش، بخشیده میشود؛ ولی بالاخره هر چه گناه بیشتر شود، امکان توبه کردن کمتر میشود.
من این داستان را نقل کردم در بحث اصول هم عرض کردم چون به نظر من این واقعا ابتلاء بزرگی است، ما طلبهها هم مبتلاء به حسادت هستیم. بالاخره رفقا با هم هستند، با هم درس میخوانند، هم مباحث هستند، بعد از مدتی یکی از این رفقا پیشرفت میکند و دیگری به هر دلیلی پیشرفت نمیکند. آن وقت این حسادت به سراغش می آید و گاهی خیلی خیلی ضربه میزند. ببینید جریان دو طرفه است. از یک طرف قابیل تقوی نداشت؛ چون اگر داشت، همان ابتدای کار قربانی او هم قبول می شد. خداوند ـ تبارک و تعالی ـ که بخیل نبود تا از یکی را قبول کند و از دیگری قبول نکند. او از قبل از این هم تقوی نداشت. حالا که گرفتار حسادت میشود، این بی تقوایی بیشتر میشود و وقتی به استناد این حسادت یک حرفی میزند، این بی تقوایی بیشتر میشود و وقتی به استناد این حسادت یک کاری میکند و برادرش را میکشد، این بی تقوایی بیشتر میشود؛ یعنی دائم تشدید میشود و آدم گرفتار یک نوع استدراج میشود. دائم دورتر و دورتر میشود از آن طرف هم وقتی باب تقرب باز میشود، آدم دائم قرب پیدا میکند؛ چون دائم توجه بیشتر پیدا میشود و انسان به سبب آن توجه بهتر عمل میکند. مراقب باشیم گرفتار طرف بد جریان نشویم.
حسد آفتی است؛ البته این طوری نیست که به سادگی بشود این آفت را علاج کرد. سخت است. این طوری هم نیست که کسی به این راحتی بگوید من مبتلا به آفت نیستم؛ چون ما خیلی وقتها یک کاری را انجام میدهیم؛ ولی «وَ هُمْ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ یُحْسِنُونَ صُنْعاً».فکر میکنیم و یک وجهی میبافیم و گمان میکنیم از باب حسد نیست؛ ولی اگر خودمان دقت کنیم و «الْإِنْسانُ عَلى نَفْسِهِ بَصیرَة»، خودمان میدانیم که این برای چه نیتی این کار را انجام میدهیم. آیا از باب انجام تکلیف و وظیفه الهی بود یا میخواستیم حساب این فرد را برسیم؟ اینکه انسان بتواند حسد را بیرون از دلش کند، کاری است که به ریاضت احتیاج دارد. حسد همان گونه که در روایات وارد شده ایمان را با سرعت میخورد و از بین میبرد، همان طور که آتش این حطب را، این کاه را، این چیزی را که زود شعله ور می شود، میخورد و از بین میبرد؛ َ «إِنَّ الْحَسَدَ لَیَأْکُلُ الْإِیمَانَ کَمَا تَأْکُلُ النَّارُ الْحَطَب»[4] و آن وقت هست که ایمان های ما ایمان های عاریتی میشود؛ «الدِّینُ لَعِقٌ عَلَى أَلْسِنَتِهِم» میشود.