مسعود میر - کتایون کیخسروی: می‌گوید دوست نداشته بازیگر شود و حتی بعد از اینکه «سربداران» را بازی می‌کند و یکشبه معروف می‌شود، به‌خاطر مشکلات ناشی از آن با وجود پیشنهادهای فراوان تا ۲سال سراغ بازیگری را نمی‌گیرد بلکه بتواند به رؤیای نوجوانی‌اش یعنی ادبیات نزدیک‌تر شود اما جادوی سینما از مقاومت او قدرتمندتر بوده و اینگونه است که افسانه بایگان، سوپراستار بی‌چون و چرای دهه ۶۰ سینمای ایران می‌شود.

در یکی از روزهای آغاز سال، مهمان خانه‌اش بودیم تا با او درباره گوشه‌گیری این سال‌ها و روزهای رفته زندگی‌اش حرف بزنیم.

  • ترکان خاتون سربداران کجای مختصات بازیگری افسانه بایگان قرار دارد؟

من از آغاز کارم با یک سیر و روالی مواجه بودم که در حقیقت به‌شدت قصد داشت موانع بزرگ سر راه حرکت یک بازیگر زن جوان ایجاد کند و سریال سربداران به‌عنوان نخستین تجربه بازیگری من هم از آسیب این موضوع در امان نبود. سربداران که ساخته شد، با اینکه سازندگان آن برای به تصویر‌کشیدن ترکان بانو و موهایش و آن کلاه‌گیس اجازه داشتند اما بعد از بازبینی گفته شد همه صحنه‌ها را باید دور بریزید. بعد از مدتی کارگردان مجموعه و دوستانش توانستند سریال را به‌واسطه شخصی، خدمت امام‌خمینی(ره) برسانند و ایشان دیدند و در حقیقت مجوزی که صادر کردند و فرمانی که دادند، به من یک حق حیات داد. در غیر این صورت همان ابتدا، کارها دور ریخته می‌شد و معلوم نبود سرنوشت من به‌عنوان یک بازیگر تازه‌وارد چه می‌شد. ایشان فرموده بودند که تصویر مجازی است و کلاه‌گیس اشکال ندارد. ضمنا ما اگر بخواهیم حقیقت وقایع تاریخی را به نمایش بکشیم، باید بتوانیم به این دیدگاه برسیم و در حقیقت سعه صدر پخش تصاویر را داشته باشیم. این قدم اول بود که به لطف امام خمینی(ره) و نگاه تیزبین ایشان توانستم به حرکتم ادامه دهم.

  • شما با همین نقش ستاره شدید و پا به سینما گذاشتید.

بله. ولی مشکلاتم هم کم نبود. سال‌های بعد من چند فیلم موفق داشتم که مورد استقبال مردم قرار گرفت و برایش صف‌های طولانی تشکیل می‌شد، ویترین‌ها را می‌شکستند و واقعا در رونق سینما خیلی کمک کرد. دقیقا زمانی که داشتیم به یک درک و دریافت جدید از سینما و سینماگر می‌رسیدیم، مشکلات هجوم آوردند. بعد از آن چند فیلم، من با پیشنهاد یکسری فیلمنامه مواجه بودم که دوستان و همکاران درباره آنها با من صحبت می‌کردند، حتی قرارداد می‌بستیم اما بعد از مدتی می‌دیدم کار به سرانجام نمی‌رسد. یک بار، 2بار، 3بار... دیدم که نه! این موضوع عادی نیست. گفتم می‌روم و با مسئولان صحبت می‌کنم. اواسط دهه 60 بود. همان روزها یکی از مسئولان به من گفت که بله؛ تو دقیقا درست فکر می‌کنی. ما به سینماگرها گفته‌ایم چرا همه راه‌ها به افسانه بایگان ختم می‌شود؟ گفتم یعنی چه؟ گفت ببینید خانم! ما سوپراستار نمی‌خواهیم.

  • سربداران سریالی جدی ولی پرطرفدار از آب درآمد.

به‌نظر من حرکتی که در سربداران اتفاق افتاد، یک خدمت بود به افکار عمومی درباره یک قیام تاریخی با رنگ و بوی شیعی‌گری و سربداران سریالی بود که باید اعتراف کرد تکرارناشدنی بوده است.

  • البته در این سال‌ها، سریال تاریخی کم ساخته نشده است.

ما سریال‌های اصطلاحا فاخر و سنگین داشتیم ولی هیچ‌کدام‌شان نه خیابان‌خلوت‌کن بود نه آنچنان صادق و صمیمی با آن تیم حرفه‌ای پشت صحنه و صحنه. قبل از عید مراسم رونمایی آلبوم موسیقی سربداران توسط آقای فرهاد فخرالدینی برگزار شد و من آنجا متوجه شدم چه بزرگانی در گروه موسیقی سربداران ساز زده‌اند؛ افرادی مثل محمدرضا لطفی، درخشانی، ذوالفنون؛ یعنی بهترین‌ها با عشق کار کردند برای سریالی درباره نهضتی شیعی و همه آنها همین را می‌گفتند که آنقدر به ما احترام گذاشته شد و آنقدر با محبت با ما برخورد کردند که ما با دل و جان آمدیم و کار کردیم.

خود آقای فخرالدینی هم گفت که آن زمان بهانه‌های مختلف آورده اما کارگردان مجموعه با میل به همه آنها بها داده و او با عشق آمده و کارش ماندگار شده است. این اتفاقی است که دیگر نیفتاد؛ یعنی سربداران فقط یک سریال نیست. سربداران یک جریان فرهنگساز است؛ جریانی که یک سد محکم مقابلش قرار گرفت و ادامه پیدا نکرد. ما در سربداران با معیارهای خیلی بالا در همه زمینه‌ها کار می‌کردیم؛ از نحوه ارتباط آدم‌ها با هم تا نحوه فیلمبرداری و هزار نکته دیگر و این یعنی اهمیت دادن به مقوله هنر.

  • یک مقدار تبصره‌های کار مالی و اینکه درجه الف بگیریم و بسازیم و سهم من چقدر می‌شود در کارهای این روزها دخیل است.

بله. همه‌‌چیز ختم می‌شود به اینکه سهم من از شهرت چقدر است! سهم من از منیت‌ام چقدر است، سهم من از پول چقدر است؟ اصلا موضوع اصلی فراموش شده، یعنی همه‌‌چیز اصل است جز آن چیزی که باید اصل باشد اما مردم خیلی باهوش هستند.

  • خانم بایگان! سوپراستار بودن در دهه 60اولا چه شکلی بود و اینکه چه سختی‌هایی داشت؟ به‌نظر می‌رسد الان آدم‌ها خیلی سریع ستاره می‌شوند، ضمن اینکه آنها آدابی پیدا کردند که انگار قواعد خودساخته است برای اینکه بگویند ما متفاوتیم.

مشهور بودن در آن سال‌ها از یک زاویه بسیار سخت بود. برای خود من مشکلات کم نبود. در حقیقت چون ما جزو اولین‌ها بودیم همین جور زیر ذره‌بین قرار داشتیم. البته من احساس می‌کنم ما در دوران معصومیت سینما زندگی کردیم برای اینکه موضوع‌مان هنر بود. ما از استادان‌مان تواضع و احترام و احترام به‌کار را یاد گرفتیم. با اینکه شخصا بسیار مورد بی‌مهری قرار گرفتم اما چیزی که تا امروز من را حفظ کرده انگیزه خدمت بوده است. خداوند به من لطفی کرد و محبت مردم شامل حالم شد و من باید پاسخگوی آن باشم.

در سال‌های اخیر شاهدیم که خیلی‌ها در این عرصه سریعا ستاره شدند. من چون به‌شدت دوستشان دارم، فقط نگران و ناراحت می‌شوم و فکر می‌کنم خیلی بهتر از این می‌تواند باشد. اول اینکه ستاره‌شدن با شهاب شدن خیلی فرق دارد. من می‌گویم ما کهکشانی از ستارگان یکشبه داریم. درحالی‌که مقوله هنر در حقیقت نیاز آدمی برای دست یافتن به جاودانگی است. پس اگر در نخستین قدم آمدی و رفتی، یعنی اصیل نبودی، یعنی مثل شهاب‌سنگ آمدی و رد شدی و رفتی. آدم‌هایی که ماندگار و جاودانه شدند، صاحب ارزش‌ها و خصایل درونی بودند؛ نه لباس مارک‌دار و نه آرایش فلان. من می‌گویم چه اشکالی دارد یک سوپراستار با رولزرویس برود و بیاید ولی رولزرویس در خدمت او باشد نه او در خدمت رولزرویس.

  • در دهه 70 شما در چند کار پرفروش بازی کردید. خواهران غریب رکورد فروش را شکست و خلاصه ایام پرکاری داشتید اما بعد از آن نمی‌دانیم به چه دلیل فضای حرفه‌ای شما به سوی بی‌خبری می‌رود. افسانه بایگان در آن ایام کجا بود؟

اینهایی که گفتید درست است؛ یعنی این ذات سینماست و یک دوره سنی دارد که در آن دوره تو به شکل کمی، بسیار فعالی ولی بعد به جایی می‌رسی و می‌بینی که نوع سناریوهایی که پیشنهاد می‌شود و بعد روابط بازاری که به‌شدت شروع به حکمفرمایی کرده به چشم می‌آید که با مذاق تو سازگار نیست. باید بنشینی دوباره یک حساب و کتاب جدید بکنی و بگویی که برای این دوره چه درنظر داری و چه کاری می‌خواهی بکنی. من احتیاج به تنهایی داشتم. برای اینکه برای بودن در آن فضای کمی که اصلا با روحیه من سازگار نبود، تو باید در ماراتنی دائما می‌دویدی و من بارها این را گفته‌ام که در این حالت تبدیل به یک تکنیسین می‌شوی؛ یعنی وقتی الان سر این کاری و فردا در فیلمی دیگر بازی می‌کنی، تو دیگر هنرمند نیستی بلکه یک تکنیسین هستی. رفتم و تنهایی برای خودم یک دورانی را در انزوا و خلوت داشتم و از آن با «کافه ستاره» بیرون آمدم و فکر می‌کنم جواب آن خلوت چند ساله را هم گرفتم. برای اینکه وقتی خودم کار را می‌دیدم، دیگران کار را دیدند، دوستان و منتقدان کار را دیدند، گفتند چه تغییری! این یک بازیگر دیگر است. من هم همین را می‌خواستم.

  • نمی‌دانم شما به دسته‌بندی‌های سینمای بدنه و فیلمساز بدنه چقدر قائلید ولی شما حسابی در این فضا فعال بودید. در دهه 70به‌اصطلاح کارهایی که از فضای حرفه‌ای و صنعتی سینما دور بودند باب شدند و فیلم‌های هنری و آسمان آبی آمدند و یکسری از بازیگرها مثل شما پشت در ماندند.

علت حقیقی و دقیقش این است که بودن در این فیلم‌ها نیاز به ارتباطات صمیمی‌تر دارد؛ یعنی اینکه طبیعت کار است و البته هیچ اشکالی ندارد. این کارها نیاز به دور هم نشستن‌ها، با هم بودن‌ها و در یک تیم‌های خاص بودن داشت و روحیه من اینطوری نبود. علت اینکه من بیشتر با فیلم‌های بدنه و حرفه‌ای کار کردم این بود که سناریو را پیشنهاد می‌کردند. آنها می‌دانستند از من چه می‌خواهند. سناریو را می‌خواندم، یا می‌گفتم بله یا نه. خیلی مشخص بود، می‌رفتم قراردادم می‌بستم و بعد می‌رفتم جلوی دوربین و سپس هم به زندگی خودم می‌رسیدم چون در آن سال‌ها می‌گفتند بایگان پول ما را برمی‌گرداند و سینما رونق پیدا می‌کند. اما این نوع فیلم‌های به‌اصطلاح هنری احتیاج به روابط نزدیک‌تر دارد که با روحیه من سازگار نیست. من خودم هم احساس می‌کردم در حال تبدیل‌شدن به شخصیت آن کارگر در عصر جدید چاپلین هستم که فقط پیچ سفت می‌کنم و دیگر علاقه‌ای به این نوع بازیگری نداشتم.

  • برگردیم به کافه ستاره و اینکه خانم بایگان با یک فیلم خوب و البته بازی خوب برگشته بود ولی باز هم انگار پی سینما را نگرفتید و کم‌کار بودید.

به‌طور طبیعی سیر آن پیش آمد. ببینید بعد از آن مثلا ما فیلمی کار کردیم؛ «در شهر خبری نیست، هست» که یک کار طنز فرم فرانسوی بود و البته کنعان. من با تلویزیون هم کارهایی را انجام دادم که دوستشان داشتم. هر جا که توانستم، کارم را کردم. ولی ببینید باز برمی‌گردیم به همان فیلم‌هایی که می‌گوییم فیلم‌های خاص در سینمای ایران است؛ فیلم‌هایی که برای کاهش هزینه‌ها از عوامل آشنا و بازیگران غیرحرفه‌ای استفاده می‌کنند و طبیعتا اگر در آن حلقه‌ها نباشی، آن کارها به تو پیشنهاد نمی‌شود و جایی دیگر قرار می‌گیری.

  • یعنی چون کنعان و کافه ستاره برای هدایت فیلم هستند، شما در آنها بازی کردید؟

بله. هر دو محصول هدایت فیلم هستند. در شهر خبری نیست، هست هم برای هدایت فیلم است. اینطوری است دیگر.

  • بعد از آن 2فیلم خوب محصول هدایت فیلم، این شرکت فیلم خوبی نساخت که نقشی در آن بپذیرید؟ درباره یک بازه زمانی 10ساله صحبت می‌کنیم.

نه زیاد. هدایت فیلم در این سال‌ها کار خاصی نکرده و اتفاقا یک مقدار هم خلوت‌گزینی پیشه کرده و هنوز هم خیلی کمتر کار می‌کند. در این سال‌ها از یک طرف بخش خصوصی خیلی ضعیف شده و از طرف دیگر آن دوران طلایی مرحوم حاتمی و بسیاری از فیلمسازانی که هنوز هم فیلم می‌سازند اما نه مثل گذشته، تمام‌شده است.

  • ولی شما به تلویزیون رفتید.

در کار ضعیف بازی نکردم. وقتی کار خوب است، برای من فرقی نمی‌کند که کجاست. وقتی خانم منیژه محامدی می‌گوید که من می‌خواهم سووشون را ببرم روی صحنه، من صندلی خانه‌ام را هم برمی‌دارم می‌برم که آن کار را با همدیگر به خوبی انجام دهیم. وقتی تلویزیون می‌خواهد روز حسرت بسازد و ماجرای آن دغدغه من است، با تیمش همکاری می‌کنم. وقتی پروژه پیامک از دیار باقی با موضوعی نو پیشنهاد می‌شود و تلنگری به آدم‌ها می‌زند، این موضوع برای من مهم است. می‌روم کار می‌کنم و برایم، مدیوم مهم نیست. جایی که بتوانم خدمتم بکنم و کارم را بکنم، حضور دارم.

  • اصلا بحث کار در تلویزیون نیست، بحث کیفیت کار است.

من باید پاسخ محبت این مردمی را بدهم که در کوچه و بازار می‌بینم. اصلا من چرا باید بخواهم در فلان فیلمی که اصلا هیچ ارتباطی با مردم برقرار نمی‌کند و پز روشنفکری دارد، بازی کنم. جلال آل‌احمد کتابی دارد به نام «در خدمت و خیانت روشنفکران». دقیقا همین موضوع را مطرح می‌کند. البته من 3سال است در تلویزیون کار نمی‌کنم. چرا؟ به‌خاطر سناریوهای پیشنهادی. برای اینکه نمی‌خواهم بروم در چرخ گوشت.

  • شما هم نگاهتان این است که برای سن و سال شما فیلمنامه مناسب نیست و به همین دلیل کم‌کار شده‌اید؟

طبیعتا کمتر می‌شود. نه من، دیگران هم به نوعی در این موضوع هستند اما کسانی که ارتباطات خیلی وسیع و گسترده دارند (خانم و آقا) قدری این موضوع برایشان دست‌یافتنی‌تر است؛ یعنی بیشتر کار می‌کنند و حضور دارند، به‌دلیل ارتباطات گسترده اما من شخصا به‌کار در شرایط فعلی علاقه‌مند نیستم.

  • پس این گوشه‌نشینی شما عمدی است چون اینکه افسانه بایگان بگوید مثلا من ارتباطاتم کم است عجیب به‌نظر می‌رسد.

بله. چون نگرش من این است. آدم وقتی وارد یک دنیای فکری خاص می‌شود، شاخص‌هایی دارد که آنها را رعایت می‌کند. باید عمیق‌تر شویم. وقتی صیادی می‌رود برای صید مروارید، باید سینه‌اش را کاملا پر از اکسیژن کند تا بتواند عمیق‌ترین شیرجه را بزند. آن کسی که عمیق‌ترین شیرجه را برای بهترین مروارید زده، خیلی دیرتر روی سطح آب می‌آید. این برگشت خیلی طولانی است.

  • پس باید منتظر برگشت شما باشیم؟

من دلم می‌خواهد خدمت کنم و آنجایی که بتوانم و خداوند بخواهد خدمت خواهم کرد. اینها آزمون‌های انسان است برای اینکه از یک پله‌ای به پله دیگری برود. پس با شخص مشکل ندارم، با گروه مشکل ندارم، خودم مشکل ندارم.

  • یعنی اینها به‌خاطر نه شنیدن مکرر یا دلسردی یا این چیزها نیست؟

من دلسرد نمی‌شوم. عاشق خسته نمی‌شود.

  • دلتان می‌خواهد الان چه نقشی بازی کنید؟ مثل اینکه با خودتان بگویید اگر من مثلا سناریست بودم، این نقش را برای افسانه بایگان می‌نوشتم و به کارگردان می‌گفتم که این را باید بازی کند.

یکی از کارهایی که به‌نظرم خیلی زیبا بود «پرده نئی» آقای بیضایی بود. فکر می‌کنم یکی از کارهایی است که می‌تواند خوب باشد؛ کاری که به درد مردم بخورد و تلنگر بزند؛ کاری که فکر ایجاد کند و هنری که ناب جریان پیدا کند در یک فیلم سینمایی. اینها شاخص‌هایم هستند.

  • شما روز اول که به سینما آمدید واقعا دغدغه معنوی داشتید؟ من چشم‌بسته می‌گویم نه.

من اصلا نمی‌خواستم بازیگر بشوم. می‌خواستم بروم سراغ ادبیات. خیلی اتفاقی آمدم در سینما. بعد از اینکه سربداران تمام شد، 2سال ایستادگی کردم چون واقعا نمی‌توانستم درباره آن سناریوهایی که پیشنهاد می‌شد فکر کنم ولی بعد به‌خاطر حضور استادان و بزرگانی که در کار بودند وارد شدم. موضوع من اصلا شهرت نبود. فکر اینکه مردم تو را بشناسند موضوع اول حضور نیست. چه لباسی بپوشم، چه خانه‌ای داشتم باشم و... موضوع اصلی اینها نیست. اگر اینطور باشد پائولو کوئیلو کتابی دارد به نام «برنده تنهاست». خیلی زیبا واقعا این را توضیح داده که پشت صحنه تمام این نوع نگرش‌ها و کسانی که علاقه‌مند و مجذوب این نگرش‌ها هستند، چه اتفاق‌هایی می‌افتد.

  • در کار جدیدی بازی کرده‌اید؟

پاییز گذشته «مرواریدهای خلیج‌فارس» را داشتم که برای نیروی دریایی و بنیاد شهید بود و به جشنواره نرسید. شاید برای هفته دفاع‌مقدس آماده شود.

  • یک مصاحبه هم کرده بودید درباره اینکه دوست داشتید در زمان جنگ می‌رفتید جبهه؟

بله. خیلی علاقه‌مند بودم.

  • واقعا؟

بله. خیلی. برای اینکه هنوزم که درباره آن با بچه‌های آن دوره صحبت می‌کنی، با دردی حرف می‌زنند که الان چه شده و آن دوره چه فرشته‌هایی بودند؛ یعنی یک دوره خیلی خاصی از زندگی کسانی که در جبهه بودند، آن زلالی و صمیمیت برایم واقعا مهم بود. برایم واقعا خیلی مهم بود که بروم ببینم چه اتفاقی دارد می‌افتد.

  • می‌رفتید خب. پرستاری چیزی...

پدرم گفت خطرناک است برایت.

  • الان خیلی‌ها دارند درباره دغدغه‌ای به نام معنویت صحبت می‌کنند...

در حقیقت یک سنگ محک خیلی راحت وجود دارد. نگاه کن ببین در عمل چه اتفاقی دارد می‌افتد. وقتی یکی می‌آید می‌گوید خانم‌های سینمای ایران چنین و چنان، بنده می‌ایستم همین جا برای نخستین بار می‌گویم: ببخشید! چه فضایی الان در سینمای ایران به‌وجود آمده است؟ آیا غیر از این است که سینمای ما دست مردان است؟ باید جریانی ایجاد شود که افراد نه به‌دلیل شکل و شمایل نه به‌دلیل رابطه بلکه به‌دلیل تسلط به هنر و ارزش‌های انسانی وارد سینما شوند. حالا اگر بازیگری زیبا هم بود خیلی خوب است اما به‌دلیل ارجحیت ارزش آن زیبایی به ارزش‌های بازیگری وارد سینما نشود. همه از حرف خسته شده‌اند. هر کس باید خودش عمل درست داشته باشد. چرا به من می‌گویی عمل کنم؟ خودت عمل کن. چرا به من می‌گویی خوب باش؟ تو خودت خوب باش، من یاد می‌گیرم.

چرا عده‌ای از من خوششان نمی‌آید؟ چون نمی‌توانم یکجور حرف بزنم و یکجور دیگر عمل کنم. عده‌ای می‌گویند که ما نگران زنان سینمای ایران هستیم اما خودشان به این نگرانی دامن می‌زنند. من می‌گویم می‌خواهی کاری بکنی یا نه؟ همین جوری می‌خواهی بنشینی و شعار بدهی؟ اگر می‌خواهیم کاری بکنیم، هر کس باید از خودش شروع کند. فلانی بد است؟ فلانی به موضوع‌ها اینجوری نگاه می‌کند و به‌نظرت غلط است؟ تو درست نگاه کن. البته قیمت این نوع نگرش سنگین است. انزوا هست، جداافتادگی هست، بریدن از خیلی چیزها ممکن است باشد اما مطمئن باش جاودانگی با همین آدم‌هاست.

  • دوست دارید در سال جدید فیلم بازی کنید؟

اگر پیش بیاید و خدا بخواهد این کار را می‌کنم اما دغدغه‌ام این نیست. سینما دیگر دغدغه من نیست.

  • سینمای ایران و افسانه بایگان با هم قهرند؟

نه اما خیلی هم با هم رفیق نیستیم.

  • رفیق بودید؟

رفیق نبودیم، همکار بودیم فقط.

  • و الان دیگر...

الان دیگر طبیعتا همکاری‌ام هم کمرنگ شده است. بازیگری دیگر دغدغه من نیست. اگر کسانی فکر می‌کنند که این بازیگر، بازیگر خوبی است، ادامه حضور من و بازی کردنم باید دغدغه آنها باشد نه من. سینما و بازیگری به‌عنوان یک دغدغه برایم تمام‌شده مگر اینکه وقتی که هستم تلنگری در وجود تو بزنم، تفکری را در تو ایجاد بکنم، هیچ‌چیز دیگرش مهم نیست.

  • اسمش قهر مسالمت‌آمیز است؟

قهر نه. احساس شخصی‌ام این است. بعد هم با موسیقی حالم خیلی خوب می‌شود.