اما همین جمع محدود، تاثیرات مثبت زیادی پیرامون خودشان گذاشتهاند؛ مثل ارائه گزارشهای متفاوت، دید لطیفتر و انسانیتر به سوژهها، دقت و وسواسی که خاص خانمهاست و...
به بهانه روزهای گرامیداشت مقام زن، در این 4 صفحه سراغ آنها رفتیم تا از کار و بارشان بگویند؛ از محدودیت، مشکلات، محاسن و کلی چیزهای دیگر. گزارش گفتوگویی با 3 خبرنگار، 2 یادداشت از 2 خبرنگار و یک مصاحبه با خبرنگاری دیگر در این صفحات جمع شده.
مطمئنا خانمهایی پشت یا جلوی دوربین بوده و هستند که به دلیل کمبود زمان و صفحه، نتوانستیم سراغشان برویم.
معصومه مرزبند لیسانس ارتباطات با گرایش روزنامهنگاری دارد، 7 سال قبل، بعد از چند امتحان پایش به رادیو باز شد و مدتی بعد هم با اعلام جذب نیرو، به واحد مرکزی خبر تلویزیون پیوست.
حالا هم خبرنگار کارهای عمرانی است. آتوسا ظرافت فوقلیسانس روزنامهنگاری دارد، 6 ماه بعد از تاسیس روزنامه همشهری وارد این روزنامه شده، 2سال در سرویس اجتماعی همشهری و 5/2 سال در صفحه تهران روزنامه ایران سابقه خبرنگاری دارد و با این سابقه مدتی در شبکه پیام تلویزیون– تلهتکست – فعالیت کرده و حالا هم خبرنگار تلویزیونی است و سراغ همهجور سوژهای میرود.
کوهخضری فعالیتش را بعداز کنکور در باشگاه خبرنگاران جوان شروع کرده. 3 سال خبرنگاری آماتوری و تصاویر و گزارشهایش درباره مسائل قضائی، مسئولان تلویزیون را قانع کرد تا او را به کار دعوت کنند. بعد از آزمون و 2 سال کار غیرتصویری، حالا او خبرنگار مجلس است.
آبدیده شدهایم
چه بخواهیم چه نخواهیم، جامعه ما جامعهای مردسالار است و این فضا تاثیرش را در تلویزیون و اخبار هم گذاشته. کار در این فضا چطور است؟«ما آب دیده شدهایم. در جامعهای که مردسالار است یاد گرفتهایم مردانه رفتار کنیم و مقاومت کنیم.
اینکه از روشهای مردانه استفاده کنی، البته در جاهایی جواب نمیدهد اما وقتی تعداد مدیران زن کم است باید با همان روشها قانعشان کنیم.
اگر بخواهیم به زن بودنمان به عنوان مشکل نگاه کنیم، فقط جلوی خودمان را گرفتهایم . منکر تفاوت نقش نیستم اما ببینید 80 درصد جامعه خبرنگاری ما را در حوزه سیاسی مطبوعات، زنها تشکیل میدهند.
ما خبرنگار زن، زیاد داریم. آن اوایل شاید نظر عدهای این بود که امکان ندارد زنی از رئیسجمهور یا وزرا مصاحبه بگیرد اما الان این موضوعات حل شده؛ همه متقاعد شدهاند و برای سفارش کار میآیند.
به هر حال این دید هست که زنها چون تسلط ندارند، نمیتوانند، اما با اقتدار میشود کار را جمع کرد.» این از حرفهای کوه خضری. مرزبند هم میگوید: «طبیعتا در روزهای اول برخوردها متفاوت بود اما کمکم اخلاق همه دستمان آمد ولی خب، به طور کلی آقایان با هم راحتتر هستند و ما هم باید حدودمان را رعایت کنیم.
ضمن اینکه قضیه حضور خبرنگارهای خانم در صداوسیما کمکم دارد جا میافتد». ظرافت هم خیلی راحت میگوید این جو تاثیری رویش نداشته و تنها مشکل، محدودیت در فرستادن به ماموریتهاست.
خارج از کشور، ورود ممنوع
اکثر زمانهایی که مقامات به کشورهای خارجی میروند، مردها به عنوان خبرنگار تلویزیونی با آنها میروند یا از طرف دیگر در مراکز صداوسیما در خارج از کشور، معمولا یک زن خبرنگار به عنوان نماینده ثابت تلویزیون حضور ندارد، چرا؟
«تلویزیون تنها رسانه تصویریای است که خبرنگار میفرستد اما در خود تلویزیون، تعداد خبرنگارهای زن و مردی که میروند تناسب ندارند؛ 10 زن در برابر 40 مرد. از طرف دیگر مقامات چون سیاسیکارند، خبرنگار زن در حوزه سیاست کم است و همیشه این تفکر وجود داشته که زنها نمیتوانند بهخوبی وقایع را پوشش بدهند چون این حوزه خشک و تنشزاست.
حتی یک بار نوبتم شده بود تا بروم، تلویزیون موافق بود ولی دفتر حدادعادل مخالفت کرد.» این نظر کوه خضری است که چون حوزه کاریاش سیاسی است، این خلأ بیشتر حس میشود. اما ظرافت هم دل پری از این محدودیت دارد: «سفرهای خارجی تجربه خوبی است اما مخالفت میشود.
خود من قرار بود بروم لبنان ، اما نشد. طبیعتا اینجور ماموریتها فرصتهای بیشتری میدهد ولی به خاطر علتهایی که برایمان شفاف نیست، این کار انجام نمیشود و این همیشه مورد اعتراضمان بوده». اما مگر حضور خانمها در خارج، یک تبلیغ عملی برای آزادی زنان محجبه نیست؛ اینکه نشان بدهیم برعکس تبلیغات غربیها، زنان ما در صحنهاند؟ اصلا برخورد آنها در معدود دفعاتی که خانمهای خبرنگار محجبه را دیدهاند چگونه است؟
«در یونان راحت برخورد کردند و مشکلی نداشتم. با اینکه زیرچشمی به لباسهایم نگاه میکردند اما زل نمیزدند. یک بارکسی با تعجب پرسید این لباس فرم است یا حجاب؟ بعد اسم تکتک چیزهایی که پوشیده بودیم پرسید.
با همه این نگاهها و سؤالها راحت میرفتم و میآمدم. برای آنها مهم بود که حجاب محدویت نمیآورد و باوجود آن میشود راحت کار کرد.» اما مرزبند نظری متفاوت با ظرافت دارد: «دیدشان جالب نیست؛ در سفر ارمنستان با چادر رفتم، بعضی نگاهها بد بود.»
کوهخضری هم از گفتوگویش با رئیس کمیسیون حقوق بشر اروپا میگوید: «او در دیدار با آیتالله شاهرودی مدام بحث آزادی زنها و محدودیت حجاب را مطرح میکرد. بعد از گفتوگوی آنها به او گفتم من برعکس ادعای شما، به عنوان یک زن محجبه ایرانی آزادانه کار میکنم، آن هم خبرنگاری.
حالا شما بگویید با این همه آزادی که میگویید دارید، امنیت خانوادهتان چطور است؟ وقتی حرفم ترجمه شد ناگهان قیافهاش تغییر کرد، کمی فکر کرد، گفت دختر من هم خبرنگار است و رفت».
کریستین امانپور و بینالمللی شدن
راستی چرا ما یک خبرنگار زن مثل امانپور در ابعاد بینالمللی نداریم؟ «ما بحث فرهنگیمان و نوع کارهایمان با آنها فرق دارد. این مقایسه مناسب نیست. امکانات رسانهها قابل مقایسه نیست.» این نظر ظرافت بود. کوه خضری هم معتقد است مشکل، زنان ایران نیستند؛ «ساختار رسانهای ما فرق دارد.
ما یک رسانه دولتی داخلی داریم و کارهایمان انعکاس خارجی چندانی ندارد. ما اصلا خبرنگار بینالمللی نداریم. ما برای مردم خودمان آشناییم». مرزبند هم با دید فرهنگی به قضیه نگاه میکند؛ «هر کشور نرمی دارد.
فرهنگ ایران یک سری چیزها را نمیپذیرد تا من اجرایی مثل بیبیسی داشته باشم. این چیزها برای بیننده هم پذیرفته شده است. اما ما بر اساس علم ارتباطات اینور آب، خبرنگاری میکنیم».
سوژهها کم نیستند
زن بودن شاید این محدودیت را ایجاد کند که آدم میخواهد سراغ سوژهای برود اما به خاطر عرف و بقیه چیزها نمیتواند.
اصلا سوژهای بوده که نتوانستهاید آن را کار کنید؟ «انگار کوه خضری مشکلی ندارد اما من چون در حوزه سیاسی هستم، خیلی کارها را کردهام اما اگر بخواهم وارد مسائل اجتماعی شوم، مشکل ایجاد میشود. مثلا یک بار خواستم راجع به چاقو کار کنم، دیدم نمیتوانم و در شأنم نیست.
بعضی سوژهها ذاتا مردانهاند.» اما مرزبند به خاطر کار در حوزه عمرانی تقریبا به همه جا سرک کشیده و اهل محدودیت نبوده؛ «من چون شغلم را دوست دارم خیلی چیزها را پذیرفتهام. من برای نشان دادن سختی کار کارگرها توی قنات رفتهام و گزارشهایی از نیروگاه و سد گرفتهام.
همه سوژهها را کار کردهام». و ظرافت هم: «من همهجا رفتهام؛ در داخل چاله مکانیکی و تونل. هر لحظه کار، تجربه متفاوتی است و همهاش جذاب است. اینکه سراغ سوژهای نمیرویم ربطی به سنگینی آن ندارد، فرصتها به بقیه و آقایان میرسد».
جو خبر مردسالار است
خیلیها پنجشنبه شبها 20:30 را دنبال میکنند تا بخش فناوری اطلاعات را ببینند؛ بخش کوتاهی درباره اینترنت و کامپیوتر که خیلی به روز است و توسط افروز اسلامی اجرا میشود. جالب است که رشته تحصیلی او ربط چندانی به موضوعات کامپیوتری ندارد؛ کارشناسی ارشد زبانشناسی دانشگاه تربیت مدرس.
اسلامی سال77 در فراخوان عمومی هفتهنامه سروش شرکت کرده و بعد از گذراندن هفتخوانهای مختلف، به جمع زنهای خبرنگار اندک صدا و سیما اضافه شده و تا حالا هم باوجود فضای مردسالار خبر تلویزیون، خوب کار کرده است. گفتوگوی ما بیشتر حول محور بخش فناوری و ویژگیهای خبرنگارهای خانم در تلویزیون کشورمان شکل گرفت.
این بخش دومی باعث شد تا به این بهانه، نگاهی به خبرنگاران زن خارجی موفق هم داشته باشیم و این سؤال را از خودمان بپرسیم که چرا ما یک کریستین امانپور نداریم؟
- یک خبرنگار زن در تلویزیون چه مشکلاتی دارد؟
ببینید، یک چیزهایی بین ما ایرانیها عرف شده. مثلا خانم خیلی نباید بخندد، ولی اگر آقایان راحت باشند و بخندند، مشکلی نیست. ما خبرنگارهای زن سعی کردهایم اینها را بشکنیم.
- مثلا چی را شکستهاید؟
همان ابتدای ورودمان میدیدم خانمها رنگ تیره میپوشند؛ ما این سد را با حمایت دستاندرکارها شکستیم و رنگهای شاد پوشیدیم.
- بحث خندیدن و راحت بودن را چی؟
به نظرم قهقههزدن جلوی دوربین برای آقایان هم خوشایند نیست، چه برسد به ما! اما لبخند اشکال ندارد. من این کار را اگر خبر ناراحتکننده نباشد، میکنم. من همان چهرهای را که در میان مردم دارم، سعی میکنم جلوی دوربین حفظ کنم، مگر اینکه چیزی مرا عصبانی کرده باشد.
- احساس غریبی نمیکنید؟
ما 9-8 تا خانم هستیم و با هم راحتیم. آقایان هم همکاران و برادرانم هستند. گروههای تصویربرداری و پشت صحنه هم حقیقتا همکاری میکنند. بوده جایی که من عقبنشینی کردهام اما آنها آنقدر حمایت کردهاند که حس کردهام اگر برادرم علیرضا آنجا نیست، برادرهای دیگری دارم. اما باز به هر حال جوّ خبر، مردسالار است.
- یعنی عوامل فنی به خاطر خانم بودن شما کمکاری میکنند؟
نه، آنها کار خودشان را میکنند و امضایشان پای کار است. در کار شما هم اگر عکاستان با شما همکاری نکند و کار بد شود چون امضای او پای عکس است، برای خود او بد میشود. شما که ایده و عملتان معلوم است. اگر کار بد شود مدیریت میفهمد مشکل از کجاست و برخورد میکند.
- سوژهای بوده که دلتان میخواسته اما نتوانستهاید از آن گزارش تهیه کنید؟
کم نبوده. یک سری خط قرمزهای صدا وسیما را نمیشود رد کرد.
- نه، منظورم به خاطر خانم بودنتان است.
من در خبر22، مجموعهای دارم به اسم «آنجا که همه کس راه ندارند». خیلی دلم میخواهد جاهای دیده نشده شهرها را نشان بدهم اما به هر حال سنگاندازیهایی هست. این صرفا به خاطر خانم بودنم نیست اما فکر میکنم اگر آقا بودم، راحتتر با این مشکلات کنار میآمدم.
- مردم چی؟ کار شما برایشان غیرعادی نیست؟
نه، با آنهایی که رفت و آمد داشتهام کارم برایشان عجیب نبوده. مردم محبت دارند، جلو میآیند و درخواست کمک میکنند. ما نمیتوانیم کمکشان کنیم. مثلا میگویند راجع به گرانی حرف میزنی؟ در حالی که ما برای گزارش دیگری رفتهایم و شرمنده میشویم.
- راستی چرا هیچ کدام از خبرنگارهای اعزامی به خارج خانم نیستند؟
این را بروید از مسئولان بپرسید. فکر میکنم وقتی خانمی به کشور دیگری میرود، حداقلش این است که خیلی بیشتر از یک آقا مراقب خودش است. فکر میکنم برای ژست دموکراتیک بودن و اینکه خانمهای ما در عرصه اجتماعی حاضرند، هم خوب است خانمها را در خارج به رسانهها نشان بدهیم.
بارها و بارها شاهدش بودهایم. من یکبار در سفر اسپانیا همراه خاتمی بودم. وقتی برگشتم، رئیس واحد مرکزی خبر گفت: نمیدانید شما را چند مرتبه از رسانههای مختلف نشان دادهاند!
- مگر اتفاقی افتاده بود؟
نه. در آن سفر یک خانم چادری همراهمان بود. وقتی خاتمی میخواست از هواپیما پایین بیاید، همه تصویربردارهای خارجی آماده تصویربرداری بودند. وقتی ما دو تا خواستیم پیاده شویم، ناگهان تمام دوربینها چرخید سمت ما.
- مگر تا حالا زن محجبه ندیده بودند؟
در اسپانیا مسلمان کم نیست. زوم کرده بودند که یک خانم خبرنگار با رئیس جمهور آمده و در ایران به خانمها بها میدهند. این مسائل بازتاب دارد، به شرط آنکه بخواهیم و اهمال نکنیم.
- حالا ما چرا اصلا کسی مثل کریستین امانپور نداریم؛ یک خبرنگار زن در معیار جهانی؟
او حتما قابلیتهای خاص خودش را دارد در قالب سیاست رسانهاش. فکر میکنم عواملی که با او کار میکنند برای او اعتبار و اهمیت ویژهای قائل هستند. اگر امانپور موفق شده یا بشود چنین چیزی را باید به کارش اطلاق کرد؛ به او آموزشهای درستی داده شده.
درآمدش از این کار بالاست. او که بهاش وقت میدهند 30روز در یک کشور آفریقایی بماند تا هر چیزی که خواست را بگیرد، با منی که وقتی بخواهم در همین تهران گزارش بگیرم، میپرسند قبلا هماهنگ کرده است، یکی است؟!
من که هیچی! آقایان خبرنگار ما هم که تعدادشان زیاد نیست، وقتی بخواهند گزارش از میدان میوه و ترهبار بگیرند ازشان مجوز میخواهند.
فکر میکنم امانپور حمایتهایی دارد که او را به اینجا رسانده؛ اعتماد دارند و در عوض او درآمد دارد و مشورتهایی را میگیرد که شاید برای ما میسر نباشد.
3دقیقه ناقبل
از 21 آبان 83 تاالان تمام شبهای جمعه، خبر 20:30 بخش ثابتی دارد به نام فناوری اطلاعات یا آیتی. اما ایده درست کردن این بخش از کجا آمده؟ او میگوید:«ایده من نبود، ایده یکی از مهندسها بود؛ آقای بطحاییان که به سردبیر وقت 20:30 پیشنهاد دادند.
ایشان من را به عنوان کسی که از پس این بخش برمیآید، معرفی کرده بود. برای همین از اول در جریان بودم. ترجیحمان هم روی اطلاعات و اتفاقات روزانه بود. نمیخواستیم تخصصی کار کنیم. حدودا 6ماه اول یک مهندس کامپیوتر کنار دستم بود. البته انتخاب خبرها با خودم بود».
خیلیها میگویند این بخش تخصصی است و به درد مخاطب عام نمیخورد: «ما همیشه حد وسط را میگیریم. مخاطب آیتی کسی است که با کامپیوتر آشنایی دارد و به عنوان یک کاربر از آن استفاده میکند. ما که نمیخواهیم بگوییم خود کامپیوتر چی هست! میخواهیم به کاربر استفادههایی را که میشود از فضای اینترنت و شبکه برد، معرفی کنیم.
بد نیست بدانید ما توانستیم با این بخش، دید مثبتی نسبت به اینترنت ایجاد کنیم. تا قبل از این، هرچی از اینترنت گفته میشد، چیزهای منفی بود؛ مثل اینکه فلان ویروس آمده یا فلان اهانت در اینترنت شده. ما چیزهای مثبت اینترنت را میگوییم. این کار تاثیرش را گذاشته و بقیه بخشها هم دیدشان عوض شده». .
ایراد عمدهای که به آیتی گرفته میشود این است که خیلی سریع و تند خوانده میشود: «ما همان اول با 3 دقیقه وقت شروع کردیم، یواش یواش رساندیمش به 4 دقیقه. سردبیر آن موقع 20:30 میگفت میخواهی از این هم جلوتر بروی؟! حالا الان بین 3 تا 4 دقیقه است». خوب خبرهای کمتری بخوانید: «موافق نیستم.
چون ما باید مخاطب بیشتری را در نظر بگیریم. ما 8 تا 9 خبر را میگوییم. 5-4 تای اولش اتفاقاتی است که افتاده، مثل نرمافزارهای ساخته شده یا موتورهای جستوجوی تازه به راه افتاده. اینها بر مبنای خبرهای روز است که شاید به درد عدهای نخورد اما چون عدهای دوست دارند سایت معرفی کنیم، این کار را میکنیم، با اینکه این کار، خبری نیست و سوخته است».
همیشه هم البته اینطور نیست؛ چیزهای بیربط هم وسط بخش آیتی پخش میشود مثل توپهای هوا که میشد درون آن رفت و روی آب حرکت کرد. این چه ربطی به آیتی دارد؟ میگوید: «هیچی! دیدم جالب است گذاشتیمش. یک بار هم پربینندهترین فیلم یوتیوپ را که 5 میلیون بار دیده شده بود، نشان دادیم. سعی میکنم مخاطب را جذب کنم. چیزی را که برایم جالب است، فکر میکنم برای بقیه هم جالب است».
اما شاید چیزی که برای مخاطبان این بخش جالب باشد، این است که این اطلاعات چطور جمع میشود: «در هفته سعی میکنم از خبرهای روز استفاده کنم، نه آنهایی که بخشهای خبری دیگر پخش میکنند. آنها چیزهایی نیست که دنبالش باشم.
من سایتهای تخصصی کامپیوتر را که ربط بیشتری به شبکه دارد پیگیری میکنم تا ببینم نرمافزار یا موتور جستوجوی جدید آمده یا نه. چند تا خبر آخر هم به انتخاب بینندههاست که میگوییم شما پیشنهاد دادهاید یا اگر جوانی سایت یا سیستمی را راه انداخته، برای تشویق معرفیاش میکنیم.
انتخاب خبرها خیلی طول میکشد و معمولا این کار را هم شبها در خانه انجام میدهم؛ دوشنبه شروع میکنم و سهشنبه کار سختتر میشود. چون باید تصاویر و کارهای گرافیکی مرتبط را پیدا کنم و تمام چهارشنبه هم صرف تحویل و تنظیم همان 3 دقیقه ناقابل میشود».
شغل من
میترا لبافی ـ خبرنگار واحدمرکزی خبر: وقتی نوجوان بودم، رؤیای دخترانهام این بود:
میخواهم مارگارت میچل شوم و یک کتاب در تمام عمرم بنویسم مثل بربادرفته وکات!
اما نمیدانم چطور شد که در باز شد و باد تمام کاغذها را به هم ریخت و سکانسها جابهجا شد و بعد من در این صحنه بودم:
زمان: اردیبهشت سال 80
مکان: نمایشگاه بینالمللی کتاب تهران
در به در دنبال کسی میگشتم که از دوربین فرار نکند. خانمها- طبق معمول- فراریان شماره یک هستند. بعضیها هم می گویند:«آقامون نمیگذاره!»
بعضیها عذر میخواهند و میروند. بعضیها اخم میکنند و طوری راهشان را کج میکنند و با شتاب در میروند که میترسم زمین بخورند!
بهترین مصاحبهشوندههای عالم به نظرم بچهها هستند؛ عاشقان همیشگی ابر میکروفون که بیشتر وقتها با آن بازی میکنند!
بالاخره یک آقای قدبلند پیدایش شد. میدانستم دستم کش میآید ولی چارهای نبود، باید با او مصاحبه میکردم.
زمان: اردیبهشت سال86
مکان: نمایشگاه بینالمللی کتاب تهران(مصلا)
خانمها هنوز از دوربین فرار میکنند.
بچهها هنوز ابر میکروفون را دوست دارند.
من هنوز سعی میکنم که همقد سوژهها شوم و نمیدانم، شاید هم قبل از اینکه به اندازه کافی قد بکشم، باد زد و کاغذها را به هم ریخت...
گاهی از شغلم دلم میگیرد؛ وقتی بعضیها درباره یک خبرنگار زن پیشداوری میکنند و پیش خودشان فکر میکنند یا ما خیلی آدمهای بیکاری هستیم یا خیلی حاضر جوابیم یا خیلی عصبانی هستیم که از این شغل سردر آوردهایم! یا حتی خیلی مغرور و پر ادعا هستیم!
و بعد همان لحظة اول حال آدم را میگیرند:
«خانم! شما که خبرنگارید و مردم را میپیچانید بگویید...»
بعضی وقتها هم که زن بودن آدم، چماقی میشود روی سر آدم، خیلی صفا نمیکنیم.
بعضیوقتها هم از شغلم لذت میبرم؛ مثلا همین امسال، دو تا بچه در نمایشگاه اصرار میکردند با آنها مصاحبه کنم.
دوربین نبود. از مادرشان عذرخواستم و گفتم تصویربردارمان دور شده. مادر میکروفون را دستم دید و گفت:«خانم، همینطوری الکی! دوست دارند یکی با این میکروفونها با هاشون حرف بزنه».
میتوانم بگویم زیباترین لحظهای که یک خبرنگار تجربه کرد، لحظهای بود که بدون حضور دوربین، 10دقیقه نمایشی با بچهها مصاحبه کرد. او از بچهها سؤال میکرد و آنها هم با هیجان جواب میدادند.
یک گزارشگر عشقی!
سیامک رحمانی: شک نکنید! گزارشگر CNN در ایران، چندان طرفداری ندارد و بسیاری معتقدند که او حتی در عالم کار حرفهای و ژورنالیستی، آدم منصفی نیست، چه برسد به اینکه بخواهد شخصیتی بیطرف داشته باشد.
تازه این تنها ما ایرانیها نیستیم که کریستین امانپور را به خاطر کارهایش و به جرم تحریف بعضی از خبرها و وقایع ایران تقبیح میکنیم؛ او در خود آمریکا هم مخالفان زیادی دارد. اما فراتر از همه اینها یک واقعیت وجود دارد؛ آن هم اینکه کریستین امانپور در کار خودش آدم موفقی است.
اینکه زنی با موهای فرفری مشکی و بیبهره از زیبایی خدادادی بتواند پلههای ترقی را طی کند و به آنجایی برسد که امروز کریستین امانپور رسیده، برای کسانی که معتقدند برای پیشرفت راههای معدودی وجود دارد، آموزنده است.
یادمان نرفته که در همان آمریکا و در زمان ریاست جمهوری بیل کلینتون، خیلیها گیر داده بودند که او به خاطر اینکه همسرش – جیمز روبین – سخنگوی وزارت امورخارجه است، قبل از دیگران به اخبار دسترسی پیدا میکند و در واقع اطلاعاتش رانتی است.
اما دیدیم که دولت عوض شد و لابی خانم امانپور از بین رفت و او همچنان گزارشگر مطرح CNN باقی ماند. برای اینکه بدانید او چطور توانسته به این ارج و قرب دست پیدا کند، بهتر است مرور کنید که او طی این سالها، یعنی از سال 1983 تا امروز در کدام بحرانها و جنگها حاضر بوده و چقدر خودش را به آب و آتش زده؛ از دل جنگ بالکان به جنگ خلیجفارس و از افغانستان تا رواندا، از فلسطین تا سودان و از اروپای شرقی در حال فروپاشی تا سومالی.
وقتی فهرست گفتوگوهای کریستین امانپور را ردیف میکنی، به فهرستی شامل تونی بلر، ژاک شیراک، پاپ، میخائیل گورباچف، یاسر عرفات، محمود احمدینژاد، سیدمحمد خاتمی و خیلیهای دیگر برمیخوری. اینکه گفتوگو کردن با چنین چهرههایی چه اهمیتی دارد را بیشتر از همه، روزنامهنگارها میفهمند که دیدهاند فلان هنرپیشه درجه 3 برای مصاحبه کردن چه قر و اطواری میآید و برای گفتوگو با فلان فوتبالیست از رده خارج چه مرارتی باید کشید.
کریستین امانپور را شاید بتوان در صف دشمنان قرار داد ولی او یکی از آن دشمنانی است که قابلیت و جربزهاش را دارد؛ همان دشمن دانایی که شاعر میگوید بهتر از نادان دوست است. سال گذشته که امانپور به دانشگاه میشیگان رفته بود تا مدرک افتخاریاش را بگیرد و برای دانشجویان سخنرانی کند، به جای منممنم کردن، از رونالدینیو نقل قول آورد که «خداوند به هر یک از ما استعداد خاصی داده؛ بعضیها خوب مینویسند و بعضیها خوب مینوازند. او به من هم مهارت و استعداد فوتبال بازی کردن داده است و من هم حداکثر بهره را از آن میبرم».
بعد هم خانم امانپور به دانشجویان گفت پس از تمام کردن دانشگاه دنبال عشق و استعدادشان بروند؛ چیزی که ضربان قلبشان را تندتر کند؛ یعنی همان کاری که خودش در زندگی انجام داده است.
زندگی منشوری است در حرکت دوار
عاطفه میرسیدی:
نور...صدا... آماده؟ بریم؟
- شما از کجا آمدهاید؟
از بیمارستان، آخه من پزشکی خواندهام.
- اِ... خب، اینجا چکار میکنید؟
اومدم اطلاعات پزشکی مردم را بالا ببرم
-که چی بشه؟
که اگر پزشکان وقت ندارن با مردم صحبت کنن یا اگر مردم میتونن با دونستن نکات مختلف از بیماریها پیشگیری کنن، من بهشون بگم.
- خوبه ولی حیف شماست.
نمیدانم آن روزهای اول چرا اینقدر این جمله آخر را میشنیدم. اول فکر میکردم حتما واحد مرکزی خبر جای خوبی نیست؛ یعنی شاید آمدن یک نفر با مدرک دکتری و اِی، همچین یک مقدار پرانرژی و ساده، هم عجیب است برایشان، هم غریب، هم حیف. فکر میکردم شاید هم منظورشان این بود که خبرنگاری کلاس ندارد!
روز اول که من را فرستادند خبر بگیرم و بنویسم،خبرنگار قبلی سوار ماشین شد، یک دهنکجی بهام کرد و جایم گذاشت و رفت. گریه افتادم. روز بعد اما میکروفون را دادند دستم و من جلوی نگاههای خیره قدیمیترها گزارش علمی تهیه کردم.
بعد گفتند تو اولین کسی در گروهتان هستی که گزارش کارکردی. چند روز بعد دیدم بهام تبریک میگویند. میگفتند گزارشت خیلی عالی بود. یکی میگفت تا بهحال کسی در این واحد، اینجوری گزارش نبسته بود.
معاون سیاسی وقت با ذوق و شوق جلسه گذاشت و یک سکه بهام داد و رو به همه گفت از این به بعد هر کی گزارش اولش را ببندد، یک سکه هم به او میدهم. حالا از آن روزها بیشتر از 8سال میگذرد. نمیدانم در این مدت هزار تا خبر نوشتهام یا 2هزار یا 4هزار و نمیدانم تعداد گزارشهایم 300تا بوده یا 400تا یا بیشتر.
حالا آن روزها گذشته؛ آن روزهایی که بچهداری میکردم و سر کار میآمدم؛ آن روزهایی که حقوقم ماهی 36هزار تومان بود، آن روزهایی که بهام گفتند گزینشت منفی آمد، آن روزهایی که گاه تا میآمدم به خانه مادرم برسم و بچه کوچکم را شیر بدهم، بیاختیار اشک میریختم و نگران بودم آقای راننده من را که گوشه تاکسی قایم شده بودم، توی آیینهاش ببیند، آن روزهایی که شوهرم ورشکست شد و طلبکارها خانهمان را گرفتند و من شبها نماز غفیله میخواندم و روزها در هالهای از بهت و ناباوری، فیلمهای کوتاه بهداشتی – که بهاش میگویند گزارش ویژه پزشکی - تهیه میکردم.
حالا آن روزها گذشته. حالا دیگر کسی بهام نمیگوید شما برای اینجا حیف هستید. حالا مردمی که بیشترشان خانمها و کودکانند، حتی پزشکان و – باورم نمیشود – استادهای پیشکسوت دانشگاه – که قبلا رویم نمیشد جلویشان بنشینم - از من تشکر میکنند و میگویند چه خوب شده اخبار یک همچین بخشی هم دارد و گزارشهایتان کامل و آسان است و آموزنده و... یک روز کارگر یکی از اقوام برای نظافت به خانه ما آمده بود و درباره آبله مرغان نوهاش میگفت.
او به من گفت: «عروسم هر روز حمامش میکند، میگه تو تلویزیون گفتهاند بچه آبلهمرغونی را باید هر روز شست». یاد گزارشم افتادم.
این یک مورد سادهاش بود. یک روز دیگر از وزارت بهداشت نامه زدند و کلی از واحد مرکزی خبر به خاطر تقدیر از پژوهشگران داخلی و صرفهجویی ارزیای که یک گزارش ایجاد کرده بود، تشکر کردند. این یک مورد بزرگش بود. یک روز دیگر، بچههای معلول بهزیستی برایم لحاف دستدوزشان را فرستادند.
یک روز دیگر کودکی در خیابان بهام یک آبنبات داد و گفت حرف شما را گوش کردم و دل دردم خوب شد و مامانم دوستتان دارد. یک روز دیگر... حالا دیگر هر روز فکر و دل و روحم پر از شادی و تشکر از خداوند است؛ شکرگزاری به خاطر اینکه به من فرصت و موقعیتی برای خدمتگزاری و کمک و راهنمایی و اطلاعرسانی و دادن زکات علم و نمیدانم شاید یکجور عاقبت بهخیری داده؛ البته امیدوارم اینطوری باشد یعنی با امیدش دلم خوش است.