آنها نصیب و بهرهای از کسب خود دارند و خداوند سریعالحساب است.
آيهي ۲۰۲، سورهی بقره
* * *
شبیه ردشدن شب میماند. چشمهایت را بر هم نگذاشتهای و صبح رسیده است. یا شبیه مسافرتی که پارسال رفتی. اول شوق و ذوق داشتی و کلی خاطره بافتی برای هفتهای که قرار بود در سفر باشی، اما تا به خودت آمدی هفتهات تمام شده بود و وقت بازگشت رسیده بود.
شبیه عبور دنبالهدارهاست. یک لحظه رد میشود، تو در ذهنت آرزو میکنی و بعد دیگر اثری از روشناییاش نیست. شبیه لبخندها، عطر چادر مادربزرگها، شبیه حس نوشیدن چای عطری در ایوان. تمامشان در یک چشم برهمزدن تمام میشوند. تو میمانی و خاطرهای که تمام وجودت را گرم میکند.
تمام حسها و اتفاقهاي «یک لحظه»ای عجیبند. چه خوب و چه بد. انگار ته دلت را خالی میکنند. بند دلت پاره میشود. یک لحظه میآیند و میروند و بعد تمام زندگی تو را عطرآگین میکنند. جای پایشان میماند. مثل بوی عطری که بعد از عبور عابری بر جای میماند.
باید حواسم به تمام این لحظهها باشد. لحظههایی که کوتاهاند و مهم. لحظههایی که در فهرست زندگیام حک میشوند. لحظههایی که گاهی میتوانند مسیر زندگیام را تغییر بدهند...
تو، این لحظهها را خوب درک میکنی. خیالم راحت است اگر هیچکس هم، جنس حرف مرا حس نکند، تو حس میکنی. تو از بیقراری دلم برای آن لحظهها خبر داری. میدانی گاهی من میمانم و یک لحظه و یک عمر. و چه یک عمرهایی که در بند همین یک لحظهها هستند.
همهی این لحظهها به کنار، لحظهی رسیدگی تو از همه مهمتر است. باشکوهتر و خاصتر. عمیقتر از همیشه ته دلم خالی میشود. لحظهای که داستان زندگیام را ورق میزنی و مثل گذر کوتاه یک نسیم، تمام مرا مرور میکنی. آیینهای برابرم میگذاری و مرا به روی خودم میآوری. دست میگذاری روی خوبیها و بدیهای من و روح مرا بها میدهی. به من ارزش میدهی. مرا اندازه میگیری. با کارهایم، با آرزوها و هدفهایم، با نیتهایم و تمام لحظههای خاصی که تجربهشان کردهام.
شبیه ردشدن شب میماند. رسیدگیات را میگویم. یک لحظه و بس. تمام میشود و پردهی تاریکی از پيش چشم من کنار میرود. به روي من، پرده از من برمیداری، از جان من، از وجود من، از رازهای من، از کارهایی که انجام دادهام و قدمهایی که برداشتهام. و لابد برای من سخت است. نه اینکه چون دست و دلم رو میشود. نه اینکه چون همهی کارهایم اشتباه بوده یا تمام قدمهایم را نادرست برداشتهام. بلکه چون کوچکم و یک مخلوق محدود و متناهی حیرت خواهد کرد، از اتفاق نامتناهی و نامحدودی که در برابرش رخ میدهد.
خالی میشوم آنلحظه. لحظهای که بیشک مهربانی تو مرا دوباره از درون پُر خواهد کرد. کاش مراقب تمام لحظههایم باشی. کاش آن لحظه از هرزمان دیگر به من مهربانتر باشی. کاش آن لحظه یادم بیندازی که الا بذکر الله تطمئن القلوب...