ماجراي فرار او و دوستانش، عملياتي پيچيده بود كه در نخستين ساعات بامداد جمعه شكل گرفت و با موفقيت به پايان رسيد. شهريار و ملوانان ديگر پس از فرار از زندان دزدان دريايي، توسط نيروهاي سازمان ملل به نايروبي، پايتخت كنيا منتقل شدند تا مقدمات انتقال آنها به كشورهايشان انجام شود. اين ملوان جوان قرار است در همين روزها به ايران برگردد و پس از 4سال در آغوش خانوادهاش قرار بگيرد. پيش از سفر او از كنيا به ايران اما خبرنگار همشهري توانست با كمك خانواده شهريار، گفتوگويي تلفني با ملوان جوان كه در حال حاضر در هتلي در نايروبي به سر ميبرد انجام دهد. اين گفتوگو، جزئيات ماهها اسارت مرد ايراني و چند ملوان ديگر در اسارت دزدان دريايي سوماليايي است.
- از روزي كه كشتي شما توسط دزدان دريايي ربوده شد بگو؟
صاحب كشتي يك تاجر ايراني بود كه كشتي آلبدو را اجاره كرده بود. اواسط شهريورماه سال 89بود كه ما چند تن مواد غذايي در كشتي بار زديم و از بندرعباس به سمت كنيا به راه افتاديم. من سرملوان كشتي بودم و مسئوليت آن با من بود. چند روز در راه بوديم تا اينكه وقتي به نزديكي سومالي رسيديم قايقهاي دزدان دريايي ما را محاصره كردند و به كشتي مان حمله كردند. آنها كنترل كشتي را بهدست گرفتند و ما را به سمت سواحل سومالي بردند. اوايل نميدانستيم نيت آنها چيست و فكر ميكرديم بعد از غارت كردن بار كشتي رهايمان ميكنند اما بعد متوجه شديم آنها ما را به گروگان گرفتهاند.
- درباره محلي كه در اين مدت در آنجا نگهداري ميشدي صحبت كن. شرايط آنجا چطور بود؟
بيشتر از يك سال ما را در داخل همان كشتي كه ربوده بودند نگهداري ميكردند. در اين مدت تلاش ميكردند كه خانوادهها و مسئولان كشورهايمان را مجبور كنند كه مبلغ درخواستي آنها را براي آزادي ما پرداخت كنند. پس از يك سال كشتي غرق شد و اين در حالي بود كه در اين مدت فقط من مانده بودم و 10ملوان ديگر. بقيه ملوانها با پرداخت پول آزاد شده بودند. پس از آن ما را به يك روستا منتقل كردند. روستاي كوچكي بود كه نميدانم كجاي كشور سومالي قرار داشت. برق نداشت. آب را بايد از چاه ميكشيديم. خانهها يا گلي بود يا با چوب ساخته شده بود. ما 11نفر، حدود 11ماه در يك اتاق گلي بوديم و شرايط سختي داشتيم. دزدان دريايي گاهي ميخواستند به خانوادهها و مسئولان كشورهايمان فشار بياورند و پول بگيرند. به همين دليل ما را بيرون ميبردند و شكنجه ميكردند. حتي اجازه دستشويي رفتن هم نميدادند و گاهي غذا را هم قطع ميكردند.
- چطور شد كه بالاخره بعد از 45ماه اسارت توانستي فرار كني ؟ نقشه فرار را چطور طراحي كرديد؟
ما در اختيار يك گروه خاص نبوديم. چهار، پنج گروه مسلح بودند كه در آن روستا ما را نگهداري ميكردند. چند نفر از مأموران سازمان ملل كه از مدتها قبل تلاش ميكردند ما آزاد شويم، با يكي از اين گروهها هماهنگ كردند كه ما را آزاد كنند. حالا نميدانم پول دادند يا معامله ديگري انجام شده بود. اما اين گروه قول داده بود كه براي آزادي ما كمك كند. البته ما در اختيار گروهي كه مأموران سازمان ملل با آن هماهنگ كرده بودند نبوديم. اين گروه در آن روستا قدرت چنداني نداشت. با اين حال آنها تلاش كردندكه ما را از محلي كه زنداني بوديم خارج كنند. اول قرار بود ما را از در اصلي جايي كه در آنجا زنداني بوديم خارج كنند اما نتوانستند. شرايطش فراهم نبود. فقط گفتند كه برايمان ماشين تهيه ميكنند. اگر ماشين نبود، فرار از آنجا غيرممكن بود.
آخر كار خودمان تصميم گرفتيم فرار كنيم. با آن گروه هماهنگ كرديم كه وسيله نقليه براي مان تهيه كنند كه از آن منطقه خارج شويم. نخستين نقشهاي كه كشيديم، سعي كرديم يك تونل حفر كنيم و فرار كنيم اما موفق نشديم. چون يك بخش از خانه با چوب ساخته شده بود و چوبها تا حدود يك و نيم متر داخل زمين قرار داشت و نميشد تونل حفر كرد. به همين دليل تصميم گرفتيم شبانه از پنجره كوچكي كه در اتاق بود فرار كنيم.
- شب فرار چه اتفاقي افتاد و چطور نقشه فرار را عملي كرديد؟
حدود ساعت 3نيمه شب بود كه قرار شد فرار كنيم. چون آن گروه قول داده بود برايمان ماشين تهيه كند، اميدوار بوديم. آن شب من بچهها را يكي يكي از پنجره فرستادم بيرون. همه رفتند و آخرين نفر خودم بودم كه يك سري پاسپورت و مداركي كه داشتيم بستهبندي كردم و با خودم بيرون بردم. سعي كرديم از لابهلاي خانهها طوري فرار كنيم كه كسي ما را نبيند و خودمان را به جاي امني برسانيم. خدا را شكر توانستيم اين كار را انجام دهيم.
وقتي از آن منطقه خارج شديم، با تلفني كه همان گروه در اختيارمان گذاشته بود، تماس گرفتيم و گفتيم كه از روستا خارج شدهايم. رانندهاي را كه قرار بود دنبالمان بيايد را پيدا كرديم. راننده آمد ما را سوار كرد و راه افتاد. با سرعت زياد از روستا دور شديم. نزديك يك دوراهي، راننده پيادهمان كرد و يك چراغ قوه به ما داد و راه را نشان مان داد و گفت اين راه را مستقيم برويد. بعد از چند دقيقه چند نفر دنبالتان ميآيند. ما هم رفتيم اما آنها نيامدند.
- در آن شرايط سخت چطور در تاريكي جنگل مسيرتان را پيدا كرديد؟
نگران بوديم اگر گروههاي ديگر ما را ببينند جانمان را از دست ميدهيم. براي همين با احتياط ميرفتيم. بعد از يك ساعت كه در جنگل بوديم گروه ديگري كه 15، 16مرد مسلح بودند دنبالمان آمدند و ما را بردند. آنها با نيروهاي سازمان ملل هماهنگ بودند. چند ساعت در جنگل پيادهروي كرديم تا اينكه وقتي به جاي امني رسيديم 2وسيله نقليه دنبالمان آمد و از آنجا دور شديم. چند ساعت در راه بوديم تا اينكه به بيابان رسيديم و در آنجا توقف كرديم و 23ساعت بعد نيروهاي دولتي آن ايالتي از سومالي كه داخلش بوديم آمدند و ما را تحويل گرفتند.
- در اين مدت رفتار دزدان دريايي با تو و بقيه گروگانها چطور بود؟
اوايل كه ما بيشتر از يكسال روي كشتي بوديم. اما بعد كاپيتان كشتي كه پاكستاني بود، همراه چند هموطن خودش آزاد شدند. كشور آنها پول پرداخت كرده بود. پس از آن دزدان دريايي ما را از كشتي به خشكي بردند. از آن زمان من را از بقيه گروگانها جدا كردند. اين كارشان بهدليل شايعاتي بود كه براي من درست كرده بودند. كاپيتان پاكستاني كشتي به دزدان دريايي گفته بود كه من از اقوام مالك كشتي هستم و به مالك كشتي گفتهام كه كشتي را آزاد نكن و به دزدان دريايي پول نده و همين حرفها براي من دردسر درست كرد. كاپيتان پاكستاني كشتي ميخواست با اين كار راه فراري براي خودش و هموطنانش پيدا بكند كه موفق هم شد. از همان روزي كه پاكستانيها آزاد شدند شكنجههاي من شروع شد.
شب اول من را با دستبند زير يك خودروي لندكروز نظامي بستند. نزديك صبح كه ميشد هواي آنجا خيلي سرد بود. لباس هايم را در آورده بودند و من روي ماسه بودم. آب يخ رويم ميپاشيدند. نخستين مرتبهاي كه اين كار را كردند خيلي وحشت زده شدم. چون آنها آب را داخل ظرفهاي روغن ماشين حمل ميكنند. وقتي ديدم يكي از آنها با يك ظرف روغن به طرفم ميآيد شوكه شدم و وحشت كردم. فكر كردم ميخواهند رويم بنزين بپاشند و كارم تمام است. وقتي پاشيدند شروع كردم به بوكردن بدنم كه بفهمم بنزين است يا نه، نميدانستم قرار است چه اتفاقي بيفتد. اما فهميدم آب است.
آنها در ادامه من را با دستبند داخل يك آلونك كوچك گذاشتند و در همان وضعيت نشسته با دستبند، من هم بايد غذا ميخوردم و هم نماز ميخواندم. بعد شروع كردند به كتك زدن. دست و پايم را از پشت ميبستند و با چوب و شلاق كتكم ميزدند. گاهي هم پاهايم را با طناب ميبستند و آويزانم ميكردند و شلاق ميزدند. دزدان يك دورهاي ما را در جنگل نگه ميداشتند. جاهايي را انتخاب ميكردند كه پر از درخت و خار بود و ما را زير درخت مخفي ميكردند كه اگر هواپيما يا هليكوپتري رد شد نتواند ما را رديابي كند.
- خانوادهات، بهخصوص همسرت بيصبرانه منتظر بازگشت تو هستند. چه زماني به ايران بر ميگردي؟
هنوز بهطور دقيق معلوم نيست اما احتمالا بعد از آزمايشهاي پزشكي به كشور برميگردم.