ظاهرشان شبیه هم است، ماه، میلیونها سال است که گرد زمین میچرخد، و زمین و ماه، میلیونها سال است که گرد خورشید میچرخند و خورشید، میلیونها سال است که میسوزد و میسوزد و گرما میآفریند. برای زمین و ماه و خورشید، هرروز، همان شکل قبلی را دارد، آنها حتی روز هم ندارند، سرنوشتشان زنجیرهی بههم پیوستهی لحظاتی است که پشت هم زنجیر شدهاند، بی اینکه این زنجیرهی لحظات معنایی پیدا کند، آنها بر بستر ابدیت خاموش میچرخند و هیچ به دنبال معنا نیز نیستند.
اما روی زمین، ما انسانها، تنها موجودات دوپایی هستیم که حرف میزنیم، نفس میکشیم و زندگی میکنیم. ما تنها موجوداتی هستیم که میتوانیم زنجیرهی لحظههایمان را به روز و ماه و سال تقسیم کنیم، برای ما، هر لحظه میتواند با لحظههای دیگر فرق کند، میتواند هرروز معنای خودش را داشته باشد و ماههای خوب و بد، با یکدیگر مساوی نباشد. هرکدام از ما، چند سالی، بگیر شصت یا هفتاد سال زندگی میکنیم و میتوانیم تلاش کنیم، هرکدام از روزهایمان شکل و رنگ و بوی خودش را داشته باشد.
البته در زندگی واقعی، کمتر پیش میآید هرکدام از ما اینطور زندگی کنیم. واقعیت این است که انسانها هم، یا لااقل بخش بزرگی از آنها، کمکم عادت میکنند به گذر لحظهها و روزهایشان. وارد زندگی که میشویم، روزهایمان کمکم شبیه به هم میشوند. هرروز صبح، از خواب بیدار میشویم، چای و صبحانهای میخوریم، به سراغ کارمان یا مدرسه میرویم، حرفهایی میزنیم، کارهایی میکنیم و باز شب میشود و خمیازه کشیدنمان شروع میشود و سر ساعت خاصی، بگیر ده یا یازده، سرمان را روی بالش میگذاریم تا صبح دیگری آغاز شود و باز همین زنجیرهی لحظههای تکراری آغاز شود و اگر رخداد ویژهای اتفاق نیفتد، ممکن است ما هم مثل خورشید و ماه و زمین، در اسارت این لحظههای تکراری، گرفتار شویم.
رمضان اما، میتواند کلید رهایی از این زنجیرهی بیتفاوت و تکرارشوندهی همیشگی باشد. میگویند رمضان به معنای عطش است و ماه رمضان، ماه تشنگی است. از همان ظهر روز اول رمضان، چیزی در زنجیرهی لحظههای همیشگی تغییر میکند، روزها رنگ همیشگی خود را عوض میکنند. دیگر روزهایمان به سه مقطع صبح، عصر شب تقسیم نمیشوند. نیمههای شب بلند میشویم و چیزکی میخوریم و روزمان آغاز میشود. تا غروب لب به آب و غذا نمیزنیم و بی اینکه تسلیم شویم، به حرکت هر روزهی خورشید و ماه نگاه میکنیم تا خورشید کمکم در افق محو شود. در ماه رمضان، شب با معنایی متفاوت آغاز میشود تا سحر، که دوباره روز دیگری، با معنایی متفاوت آغاز شود.
«تشنگی»، جان رمضان است، رمزی است که این ماه نام خود را از آن گرفته است. «تشنگی» رمضان را میتوان فهمید. در روزهای معمول سال، ممکن است فراوان گرسنه شویم، ممکن است به هر دلیل بخواهیم در برابر گرسنگی خود مقاومت کنیم، ممکن است نتوانیم چیزی بخوریم و حس آزار دهندهی گرسنگی را در خود از بین ببریم. «تشنگی» اما حکایت دیگری دارد. به سادگی در برابر تشنگی مقاومت خود را از دست میدهیم. در میان لحظههای تکراری هرروزه، لحظههای رفع تشنگی و سیرابشدن نیز فراوان هست. تشنه میشویم و «به سادگی آب خوردن»، سراغ یک لیوان آب میرویم و تشنگی خود را رفع میکنیم.
و ناگهان... رمضان. رمضان که میآید سادهترین لحظههای هر روزمان رنگ تازهای به خود میگیرد. حالا باید با طعم تازهی تمام لحظههای این سی روز، آشنا شود و با آن خو بگیرد. حالا دیگر ظهر فقط لحظههای گرمی نیست که باید در انتظار لقمهای غذا آن را گذراند و به کار اندیشید. حالا ظهر آفتاب بیرحم است و تشنگی، که بیدریغ حضور خود را یادآوری میکند. تمام لحظههای رمضان، رنگ تشنگی دارد.
«تشنگی»، میتواند یک هدیه باشد؛ هدیهی یک ماه، سی روز تمام، تا به ما یادآوری کند، ما فرقی اساسی با ماه و خورشید و همهی موجودات دیگر داریم. ما نه در زنجیرهی ابدی لحظههای بههم پیوسته زندگی میکنیم و نه روزها و لحظههایمان شبیهِ هماند. «رمضان»، ماه تشنگی، انسان بودنمان را به ما گوشزد میکند.