از مجلههای «رشد» میگوید، از دوستیاش با «وحید نیكخواهآزاد» و جلسات شعر كانون پرورش فکری کودکان و نوجوان و «كیهان بچهها» و جریانی كه این نشریه در آن سالها در زمینهی شعر و داستان و تصویرگری و... ایجاد كرد. وقتی میپرسم آن موقع چند ساله بودید، میخندد و میگوید باید فكر كنم! من متولد ۱۳۳۹هستم. یعنی حدوداً ۲۰ سالم بوده...
بعد هم اشاره میكند كه همان ارتباط و همان نشستها باعث شده شعر بزرگسال را كلاً كنار بگذارد و فقط برای بچهها شعر بگوید. بعد هم از سربازی رفتنش و كارمندیاش در كانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان و رادیو و حضورش در حوزهی هنری آن سالها میگوید و اینكه چهطور بعد از رفتن از همهی این مراكز، با دوستانش سروش نوجوان را منتشر كردند.
* * *
چه جالب كه شما در آغاز كلام به نشریات كودك و نوجوان و تأثیر آنها بر كار خودتان و دیگر نویسندگان و هنرمندان اشاره كردید؛ چون من دوست داشتم شما برای مخاطبان هفتهنامهی دوچرخه كه علاقهمند به شعر و ادبیات هستند یا خودشان شعر میگویند در اینباره حرف بزنید.
خب، بهنظر من نشریه خیلی میتواند مؤثر باشد. البته دوران نوجوانی ما با نوجوانهای امروز، زمین تا آسمان فرق داشت. در زمان ما شاید به اندازهی نیمساعت تلویزیون برای بچهها برنامه داشت. از این همه مجله و رسانه و فضای مجازی و... خبری نبود و ارتباط ما با ادبیات بیشتر از طریق مجلاتی بود كه میخواندیم.
«دختران و پسران» رل مؤسسهی اطلاعات و «كیهان بچهها» را مؤسسهی كیهان منتشر میكرد. با اینحال ، بهرغم گستردهشدن رسانهها و وسعت ارتباطات، به نظر من نشریه هنوز همان جذابیت را برای بچهها دارد. اینطور نیست كه بگوییم چون مثلاً فیسبوك هست كسی مجله نمیخواند. كسی كه نشریهای را به دست میگیرد با تنوع مطالب رو به روست كه این تنوع ممكن است در كتاب یا رسانهی دیگر نباشد. كسانی هم كه شعر میگویند از طریق همین نشریات میتوانند با شاعران دیگر آشنا شوند. ما در سروش نوجوان در هرشماره از سه چهار شاعر خوب، شعر چاپ میكردیم. بچهای كه این كارها را میخواند علاوه بر خواندن شعرهای خوب و آشنایی با نام شاعران؛ ترغیب میشد كه باقی كارهای آن شاعر را هم دنبال كند.
یكی از مشكلاتی كه الآن هست آشفتهبودن بازار كتاب است. من به نوجوانهای زیادی برخوردهام كه میگویند نمیدانیم چه كتابی و از چه كسی بخوانیم؟ اینجا بخشی از نقش نشریه نمایان میشود. كسی كه مسئولیتی در نشریهای دارد میداند باید كاری را چاپ كند كه علاوه بر زیبایی و تأثیرگذاری، در شكلگیری ذوق و سلیقهی مخاطب نقش داشته باشد.
خیلی از بچههایی كه شعر میگویند، فكر میكنند خواندن آثار دیگران برای سرودن شعر كفایت میكند. نظر شما چیست؟
نه! من یك مثال از آقای امینپور بزنم... ایشان به بچههایی كه به دیدنشان میآمدند میگفتند كه «شما باید جغرافیا هم بخوانید، تاریخ هم بدانید...» اگر كسی سینما را هم بشناسد (نه این كه سینماگر باشد یا فیلم بسازد) روی شعرش تأثیر میگذارد یا مثلاً آشنایی با زبان نقاشی بر زبان شعرش هم مؤثر است. یك مثال از خودم میزنم (به حساب تعریف نگذارید) من در یكی از شعرهای كتاب «در پیادهرو» دربارهی بچهای واكسی حرف میزنم كه فقط پاهای رهگذران را میبیند. زاویهی دید من در این شعر سینمایی است. اگر من این آشنایی مختصر را با سینما نداشتم این شعر یكجور دیگر میشد. هرچه دایرهی اطلاعات یك شاعر قویتر باشد، زبان شعر او هم وسیعتر و غنیتر خواهد شد.
میشود كمی هم دربارهی زبان صحبت كنید و این كه بچههایی كه شعر میگویند چه كار كنند تا شعرهایشان زبان سالم و شسته رفتهای داشته باشد و از بعضی كلمات و اصطلاحات كه به زبان فارسی لطمه میزند دور بمانند؟
من البته معتقدم در ابتدای كار، بچهها را آزاد بگذاریم تا راحت حرف بزنند و درگیر قواعد دست و پاگیر نشوند. سعی نكنند قلنبهسلمبه حرف بزنند. بالأخره كسی كه شعر میگوید تواناییاش در سخنگفتن با بچههای دیگر متفاوت است. ممكن است واژههایی به هردلیلی و به هرطریقی وارد زبان ما شوند، مدتی كاربرد داشته باشند و كمكم فراموش شوند. در این دوره بچههای شاعر هم ممكن است این كلمات را وارد شعرشان كنند... خیلی نباید روی این موضوع حساس بود. مهم این است كه بچهها از توجه به اصل مطلب و رساندن مفهوم دور نمانند.
طبیعتاً اگر از بعضی كلمههای نادرست و ناسالم استفاده نشود، بهتر است ولی درگیرشدن با این مسئله نباید آنها را از اصل مطلب دور كند. بچهها باید حرفشان را بزنند و البته با مطالعهی شعرهای خوب و آثار شاعران شناخته شده، با زبان سالم و درست بهتدریج آشنا شوند. شاعرانی كه زبانشان شناسنامه دارد مثل شاملو، اخوان، حسین منزوی و قیصر. ممكن است خواندن شعر بعضی از اینها برای بچهها سخت باشد، ولی رفتهرفته آشنا میشوند. ما الآن با حجم زیادی شعر روبهرو هستیم. هم در فضای مجازی و هم در كتابها... خیلی از این شعرها ممكن است اشكالات زبانی هم داشته باشند. پس شناخت شاعران خوب خیلی مهم است. كسانی كه سرچشمهاند و میتوان از آنها سیراب شد.
قیصر در یكی از شعرهایش میگوید: «تو حجم بستهی رازی، اگر درست بگویم...» ما از این عبارتِ «اگر درست بگویم» ممكن است دهبار در روز استفاده كنیم. این شعر به زبان محاوره نزدیك شده اما زبان محاوره نیست. اصلاً قیصر معتقد بود شعر را باید به زبان محاوره نزدیك كنیم. شاعر چهطور میتواند این كار را بكند و زبان شعرش هم غنی باشد؟ بر اثر تمرین و مطالعه و كسب تجربه.
یك نكتهی مهم دیگر كه من همیشه به بچهها میگویم این است كه شعرخواندن كسی كه شاعر است با دیگران باید فرق كند. مخاطب عادی از مفهوم، موسیقی و احساسی كه در شعر هست لذت میبرد اما مخاطبی كه خودش شعر میگوید باید علاوه برهمهی این لذت ها؛ شعر را تجزیه و تحلیل كند. مثلاً اگر با قافیه آشناست ببیند كه اخوان كجا و چهطور قافیه را در شعرش بهكار برده، یا چگونه شاعری پس از یك عمر تلاش و تجربه، در نهایت به زبانی ساده و روان میرسد. سادگی ای كه به نظر خیلی ساده است ولی او سالها زحمت كشیده تا به این سادگی در زبان برسد. مثلاً وقتی فروغ می گوید«دوست دارم گیس دخترسید جواد را بكشم» راز جذابیت این كلام در چیست؟
آیا در این سی و چند سال كه شعر میگویید؛ حس و حالتان دربارهی شعر تغییر كرده؟
الآن دیگر معتقدم همان طور كه حرف میزنم شعر بگویم. دیگر سخت نمیگیرم.
پس بیشتر بیان مضمون و انتقال حس به مخاطب برایتان مهم است؟
بله... مهم این است كه شعر حرفش را زده باشد. در نقاشی هم همینطور است. اگر شما قلممو را روی كاغذ گذاشتی و فكر كردی جواب داده دیگر باید رهایش كنی. اگر بعضی قواعد را رعایت نكنیم و آسیبی به اثر نزند ایرادی ندارد. البته این به آن معنا نیست كه هركاری دوست داشتیم انجام بدهیم. یك چیز دیگرهم قبلاً برایم مهم بود، این كه چه سوژهای برای شعر گفتن انتخاب كنم كه مثلاً فاخر باشد و فلان و بهمان...الآن به این هم اهمیت نمیدهم. ممكن است فقط انتقال حس باشد. حسی كه برای مخاطب هم جذاب باشد.
شما از معدود شاعرانی هستید كه من خبر دارم رابطهتان با طبیعت خیلی جدی است! شما باغبانی هم میكنید، با درخت و زمین و خاك و... ارتباط خوبی دارید. این ارتباط با طبیعت چهقدر روی گرایشتان به سادهگویی در شعر تأثیر گذاشته و فكر میكنید شاعران جوان چه تأثیری از ارتباط با طبیعت میتوانند بگیرند؟
یكی از مهمترین مشكلاتی كه ما الآن داریم دورماندن از طبیعت است. یك وقت ما به زندگی شهری عادت كردهایم، اما یك وقت عملمان برای طبیعت مخاطرهانگیز است. این كه ما به طبیعت نزدیك شویم یك ضرورت است. حالا شكلش فرق میكند. من ممكن است بیل هم بزنم. طبیعت هم علاقهی من است و هم دغدغهام. همهی اینها روی شعرم هم تأثیر گذاشتهاند.
من اسلحهی شكاری هم دارم (با خنده) ولی در طول این چندسال فقط دوبار با آن شلیك كردهام. هردوبار هم هوایی بوده... والبته هركدام موجب سرودن یك شعر شده!
مثلاً: شكار از گلوله گریخت/ گلوله ولی زهر خود را/ به جان درختی در آن سویتر ریخت.
این یعنی اگرحتی شكار هم نكنیم گلولهای كه شلیك می شود آسیب زننده است. میخورد به یك درخت. اگر به درخت هم نخورد صدایش طبیعت را آزار میدهد. خیلی از شعرهای اخیر من از درخت و گیاه و... تأثیر گرفته. من فكر میكنم آدم اگر به طبیعت نزدیك نباشد روحش خشك میشود چه برسد به این كه شاعر هم باشی...
-----------------------
یك كفش نو
با بندی آبی
بهبه...
به این كفشم چهقدر این بند میآید
آه ای خدا كی برف و باران بند میآید؟
(از مجموعهی در دست انتشار «بوق سگ»)