به گزارش مهر، در حالی که تظاهرات کنندگان از پیروزیهای رزمندگان اسلام در منطقه عملیاتی رمضان شاد و مسرور بودند و یک صدا با نوای " جنگ جنگ تا پیروزی" "مرگ براسرائیل و مرگ برآمریکا " در آخرین جمعه ماه رمضان و 25 امین روز از تیرماه 1361 مصادف با روز قدس در مسیرهای مختلف به سوی استادیوم آزادی همدان گام میپیمودند، به یک باره صدای غرش هواپیماهای عراقی در حوالی ظهر به گوش میرسد.
شهر همدان برای اولین بار در طول تاریخ جنگ تحمیلی در آخرین هفته ماه مبارک رمضان 1365 مورد حمله هواپیماهای بعثی قرار میگیرد و بی دفاع بودن شهر از پوشش ضد هوایی موجب میشود که در واقعه ای که بیشتر میتوان آن را به جنایت علیه بشریت تشبیه کرد در یک روز 80 نفر به شهادت میرسند و یک هزار نفر نیز مجروح میشوند.
شدت و عمق این حادثه را شاید هیچ یک از اهالی شهر همدان از یاد نبرد چرا که به علت انفجار بمب مابین جمعیت نمازگزاران علاوه بر تکه تکه شدن بسیاری از شهدا و پرتاب آنها به دهها متر آن سو تر از محل برگزاری مراسم، برخی هیچ گاه اثری از آنان یافت نشد و بار دیگر مظلومیت مردم ایران در دفاع و همچنین هویت رژیم خونخوار بعثی بر جهانیان ثابت شد.
اين بمباران حتي نتوانست بر عزم نمازگزارن بر برگزاري نماز جمعه نيز تاثير گذار باشد و با تدبير امام جمعه وقت همدان، مرجع بزرگ تشيع آيت الله نوري همداني نمازجمعه قدس سال 1361 در مسجد جامع همدان با شكوه و عظمتي وصف ناشدني برگزار شد كه حتي رسانه هاي خارجي نيز بر استقامت مردم همدان حتي با بمباران شهرشان اذعان مي كنند.
روایت ایثار تنها زن جانباز 70درصد همدان
یکی از جانباختگان این واقعه شهید خدیجه عباسی بود که چهار سال پیش به شهادت رسید، یکی از فرزندان وی در خصوص ماجرای این روز و سالها ایثار او به مهر گفت: در آخرین جمعه رمضان 1361 به همراه مادرم به طرف محل برگزاری راهپیمایی روز قدس حرکت کردیم، پدرم مانع رفتنم شد و عنوان کرد عراق قصد بمباران دارد اما مادرم فردی نبود که از بمب بترسد و با اراده به طرف محل برگزاری راهپیمایی رفت .
فاطمه جاهد با اشاره به اینکه در حالی که فریادهای مرگ بر آمریکا و مرگ برصدام مردم در شهر طنین انداز شده بود ناگهان همزمان با صدای آژیر قرمز، هواپیماهای عراقی از گوشه و کنار به هوا بلند شد و به یکباره صدای انفجار مهیبی استادیوم آزادی شهر را به لرزه در آورد.
وی ادامه داد: مردم هر کدام به سویی میرفتند و شیشههای معازه ها شکسته شده و زیر دست و پای مردم ریخته شده بود، در آن روز چند نقطه دیگر شهر نیز بمباران شد و مادر و خواهرم را در آن روز هر چه گشتم، پیدا نکردم .
جاهد اذعان داشت: با سرزدن به بیمارستانهای سطح شهر که با شهدا و مجروحین بسیاری مواجه شده بودند نیز به نتیجه ای نرسیدیم و با پرس و جوها متوجه شدیم که مادرم را برای درمان با بالگرد به بیمارستانی در تهران اعزام کردهاند.
مادرم از یک دست و یک پا قطع عضو شده بود
وی با اشاره به اینکه مادرم از یک دست و یک پا قطع عضو شده بود، افزود: لحظه ای که ما را دید لبخند میزد و عنوان میکرد چرا ناراحت هستین؟ من شهید زندهام حلالتان نمیکنم اگر شیون کنید.
جاهد ادامه داد: مادرم عنوان میکرد با شنیده شدن صدای بمب متوجه خوردن ترکش به دستش شده و آن را دیده که به گوشه ای افتاده اما به دنبال فرزندان خود میگشته که ترکش دوم پای او را هم قطع میکند و حتی عنوان میکرد برخی بانوان که در صف اول نماز ایستاده بودند تکه تکه شدند.
جاهد با اشاره به اینکه مادرم چند سال در تهران تحت مداوا و عمل جراحی قرار گرفت، بیان داشت: گاهی ترکشی را از بدنش بیرون میآوردند، گاهی هم قسمتی از بدنش را برمیداشتند و به جای دیگری از بدنش میزدند، بالاخره مادرم بعد از یک دوره درمان طولانی و چندساله، به خانه آمد و با اینکه دست چپش از کتف و پای راستش از زانو قطع شده بود، ولی در تمام این 28 سال، هیچگاه مسئولیتش را روی دوش کسی نینداخت و اجازه نمیداد کسی کارهایش را انجام دهد و اگر هم ما کاری انجام میدادیم، مخفیانه بود بطوریکه غذایش را خودش درست میکرد و حتی لباسهایش را هم خودش میشست بطوریکه لباسش را روی زمین میگذاشت و بعد یک سنگ بر میداشت و محکم به لباس میکوبید.
جاهد اذعان داشت: مادرم پای راستش از زانو قطع شده بود و برای همین نشسته نماز میخواند اما یک روز دیدم بلند شده و روی زانوی چپش ایستاده و همانطور نماز میخواند، تعجب کردم، گفت: آمدند پیشم و گفتند: چرا نشسته نماز میخوانی! بایست و نماز بخوان.
وی با اشاره به اینکه مادرم در اواخر عمر عنوان می کرد دیگر اینجا جای من نیست و من را به خانهام ببرید، اذعان داشت: روزهاش هیچ وقت ترک نشد و این اواخر بدنش بسیار ضعیف شده بود، ولی باز هم دوست داشت روزه بگیرد. میگفتیم: روزه گرفتن برایت ضرر دارد، میگفت: روزهٔ کلهگنجشکی میگیرم، بعد هم با ما مینشست و سحری میخورد، سر ظهر غذایش را آماده میکردم، ولی نمیخورد. فقط کمی آب میخورد و منتظر میماند تا وقت افطار شود.
جاهد گفت: هشتمین روز از ماه رمضان سال 1389 بود و 4روز بود که در رختخواب افتاده بود و نمیتوانست از جایش بلند شود، تپش قلب داشت و به سختی نفس میکشید، آرام آرام اشهدش را میگفت، بالای سرش قرآن و دعای توسل میخواندیم، او هم گوش میداد، تمام که میشد، میگفت: باز هم بخوانید.
وی افزود: روز آخر مدام ائمه و حضرت علی(ع) را صدا میکرد و بعد هم چشمانش را بست و همان یک دستش، آرام، در کنارش افتاد.
وی عنوان کرد: چند روز بعد جمعیت بسیار زیادی از مردم روزهدار، در کنار آیتالله غیاثالدین طهمحمدی امام جمعه همدان، بر پیکرش نماز خواندند و او را تا گلزار شهدای همدان، همراهی کردند.
خانواده ای با 10 شهید در یک روز
یکی دیگر از مجروحان حادثه بمباران در 25 تیر 61یک اسطوره صبر ومقاومت است که در این حادثه 10 نفر از اعضا خانواده خود را از مادر، فرزند و همسر تا دختر عموها و پسرعموهایش را ازدست داد، اما حتی یک لحظه از شکر گذاری این نعمتی که خدای متعال به او اعطا کرده کم نمیگذارد.
عباس خوش نشان در این خصوص گفت: 25 تیر 61 بعد از صرف صبحانه با صدای مهیب انفجار به سوی محله سبد بافان رفتم، سبدبافان هم یکی از مناطقی بود که در این روز بمباران شد اما چون میدانستم مادرم نگران حالم میشود به سرعت به خانه برگشتم.
وی ادامه داد: همسر و فرزندانم تازه از محوطه آرامگاه باباطاهر برگشته بود و من هم در کنار حیاط نشسته بودم که به ناگاه با صدای نزدیک شدن هواپیماهای عراقی در یک چشم به هم زدن صدای انفجارهای متعدد به گوشم رسید و موج آن مرا از زمین بلند کرد و چند متری آن سو تر به زمین کوبید.
این جانباز دفاع مقدس با اشاره به اینکه در حالی که تلو تلو میخوردم به سمت خانه خود که دیگر اثری از آن باقی نمانده بود رفتم، گفت: بمب دقیقا به منزل من برخورد کرده بود که مردم در یک چشم به هم زدن برای کمک به سویم آمدند.
خوش نشان افزود: در حالی که در حال کنار زدن تکهها آجر بودم پیکر مادرم را دیدم که زیر تیرک سردر اتاق افتاده بود و دیگر جواب خاتون خاتونم را نمیداد، با کمک مردم آوار را کنار میزدم و یکی یکی از اعضای خانواده را پیدا میکردم. پسرم مهدی در کنار یخچال افتاده بود، برادر زاده دو سالهام زیر قطعات سنگین آوارها مانده بود و هر چه صدایش میزدم چشمانش را باز نمیکرد.
وی اذعان داشت: پس از چهارساعت جستجو برادرزاده ام را از زیر آوار بیرون کشیدم که چشمانش را باز کرد او را به بغل گرفتم و با آمولانس به بیمارستان بردم،پس از بازگشت دوباره متوجه شدم هفت نفر از زیر آوار از منزل بیرون آورده شدهاند و همسر و دو فرزندم همچنان پیدا نشدهاند.
این جانباز دفاع مقدس با اشاره به اینکه پس از ساعتها تلاش این عزیزانم را نیز در حوض خانه یافتم، اذعان داشت: به منزل عمویم رفتم ولی حتی نتوانستم یک لیوان چای بنوشم، فردا صبح نیز پس از کارهای بیمارستان، شهدا را به غسالخانه بهشت زهرا همدان دادم، آن روز انقدر تعداد شهدا زیاد بود که حتی مردم عادی نیز غسال شده بودند و پیکر شهدا را غسل میدادند.
درخت اسلام بدون خون این شهدا آبیاری نمیشد
خوش نشان افزود: روزی که قرار بود شهدا را در میدان امام همدان تشییع کنند به بالای چایگاه رفتم وگفتم: خانوادهام به فدای اسلام، درخت اسلام بدون خون این شهدا آبیاری نمیشد.
وی با اشاره به اینکه دلم میخواست همه اعضا خانوادهام در کنار هم به خاک سپره شوند و این اتفاق نیز روی داد، اظهار داشت: پیکر همه اعضا خانواده را خود در قبر گذاشتم و وقتی پیکر مادرم را دفن کردم آرامش عجیبی گرفتم، از مزار مادرم بیرون آمدم و احساس ضعف میکردم، از روز بمباران تا آن لحظه چیزی نخورده بودم و وقتی لیوان آب را خوردم، اولین قطرات اشک بعد از سه روز از چشمانم سرازیر شد.
از این گونه اتفاقات ریز و درشت در طول سالهای جنگ تحمیلی را ذمیتوان به راحتی در تاریخ این دفاع هشت ساله یافت، اما آنچه که این موضوع را جاودانه میکند پاسداشت و یادآوری دلیر مردی و صبر خانوادههایی است که اگر آنان خون عزیزانشان را در برای آبیاری نهال انقلاب اسلامی هدیه نمیکردند اکنون ما نیز به راحتی نمیتوانستیم در آرامش زندگی کنیم .
بر همه ما از مسئولین تا آحاد مردم یک وظیفه انسانی است که یاد این روز بزرگ و حماسه ساز را در تاریخ پر فراز و نشیب این شهر زنده نگاه داشته و قدرخون شهیدانی که دارالمونین را به عطر وجودشان معطر کردند را از یاد نبریم و پاسخگوی آنان باشیم.
نهادهای فرهنگی همدان نیز باید بیش از پیش به مستند سازی و ثبت این واقعه دلخراش در جنگ تحمیلی اقدام کنند تا آیندگان این حماسه دارالمومنین را نیز از یاد نبرده و سر لوحه ای بر افتخارات این شهر قرار دهند.