نه برای اینکه قبل از طلوع خورشید، وقتی سر نماز ایستادهای یک روح تاریک جرئت میکند به تو نزدیک شود و حرفهای تو را با خدا قطع کند!
نه برای اینکه به تنهایی مشهور شدی. تنهایی در نخلستانها قدم زدی. تنهایی به در خانهی فقیران رفتی. تنها تو بودی و سایهات بود.
* * *
تو تنها هستی برای اینکه دیگران نمیتوانند تو را بفهمند!
* * *
تو دریا هستی. مردم قایقهای کوچکی هستند که نمیتوانند تو را درنوردند. تو عمیقی. نمیشود به انتهای تو رسید. نمیشود به عمق تو رسید. مردم همه در ساحل نشستهاند و با صدفهای کوچکشان، با ماسهها بازی میکنند. مردم از اینکه به آب تن بزنند میترسند. البته نزدیک شدن به تو كار سادهاي نيست. تو آنقدر بزرگ و شگفتی که نزدیک شدن به تو جرئت میخواهد.
* * *
تو را باید ذرهذره یاد گرفت. به تو باید قدمقدم نزدیک شد. تو را باید خط به خط خواند. تو کتاب بلند و قطور و پیچیده و سختی هستی که خواندنت کار هر کسی نیست. برای خواندن تو اول باید الفبا را یاد گرفت. باید یاد گرفت که چهطور یک کتاب را دست میگیرند. باید آداب کتاب خواندن را یاد گرفت. برای خواندن تو باید دو زانو نشست. کلمههای سخت را از قبل تمرین کرد. باید وضو داشت. برای خواندن تو نباید مبتدی بود. نباید بدون مقدمه شروع کرد. بدون خواندن کتابهای قبلی. بدون اینکه بسم الله گفته باشی.
* * *
تنها، صفت خوبی برای تو نیست، تو شبیه آدمهای تنهای دیگر، تنها نبودی، آدمهایی که غمگین و گوشهگیرند و دور خودشان یک حصار نامرئی از تنهایی میکشند تا کسی مزاحمشان نباشد، تنها نبودی. تنهایی تو، شبیه تنهایی دریاست. دریا تنهاست، اما نه بهخاطر اینکه کسی را نمیبیند، اتفاقاً دریا بیشترین مهمان را در تمام طول سال دارد، آدمها میآیند، در کنارش مینشینند، نگاهش میکنند، کیف میکنند و آفتاب میگیرند.
دریا بهخاطر بزرگیاش تنهاست، چون بزرگتر از تمام کسانی است که در کنارش نشستهاند. چون بزرگیاش از قاب چشمهای همه بیشتر است، آنقدر بزرگ و بیکران است که هر کدام از ما، با بخش بسیار بسیار کوچکی از وسعتش، سیراب میشویم و حس میکنیم او را شناختهایم. تو هم، مثل دریا بزرگ بودی، بزرگ و تنها، آدمهای کوچکی مثل ما، همیشه در کنار تو بودند، حس میکردند تو را شناختهاند، تنهاییات را پرکردهاند، با تو همدمند، و هیچکس حتی توان تخمین عمق شبهایت را هم نداشت. داناییات، وسعتت، گسترهات، همهي اينها تنهایت کرده بودند. سالهای سال، تنها تو بودی که میدانستی، تو تنها بودی و میدانستی.
* * *
ضربت خوردن تو را به خودم و به دانایی جهان تسلیت میگویم. این که کسی شمشیر برداشته باشد و سر تو را شکافته باشد، یک معنی بیشتر ندارد. معنیاش این است که کفر جهالت درآمده. معنیاش این است که آدمها در فهمیدن تو درمانده شدهاند. معنیاش این است که جهل با صورتی برآمده و صدایی خشدار بالأخره یک روز در مقابل دانایی و آرامش و مهربانی و وسعت تو کم آورده است.