نامههایی که برای هفتهنامهی دوچرخه میفرستید، پر از سلام است. سلامهایی که از روزهای اول تابستان باقی مانده یا از روزهای آغاز جامجهانی یا از روزهای اول بعد از کنکور. سلامهایی كه هنوز هم گرم است و رنگارنگ است و شیرین است.
آریا تولایی (از رشت): سلام. بالأخره تابستون شد... بالأخره آزاد شدیم... سلام آزادی!
گلناز حسینعلی (از تهران): سلامی به گرمی بحث داغ این روزهای جام جهانی و خنکای بستنی تابستانی...
دریا اخلاقی (از تهران): یک سلام تپلو، اندازهی یک هلو، به دوچرخهی گلم...
ساجده آقابابایی (از رشت): ســلــااام! این از نوع سلامهایی است که دو دوست قدیمی بعد از سالها به همدیگر میکنند! یک سلام کشدار، با چشمهایی گرد و لبهایی باز شده تا بناگوش!
فاطمه ترجمان (از تهران): سلام. دراین روزهای گرم دلهایتان گرم باشد به روزهای بهتر.
مهسا کردرنگنه (از اهواز): کنکور خداحافظ و سلاااااام دوچرخهی عزیزم! حالا دیگر با خیال راحت به تو سلام میکنم.
* * *
تابستان، نامه، دوچرخه
تابستان است دیگر. با همهی ویژگیهایش. یکی از آنها نامهنگاری است. برای یک دوست قدیمی. برای دوچرخه. مثل پارمیس رحمانی (از تهران) که بعد از مدتها برای دوچرخه نوشته: «برسیم به اینکه الآن زندگی دوباره دست من است و دارم مینویسم. قول میدهم کارهایم همینجور هر هفته سرازیر شود به دفترتان. منتظر باش! ایدههای جدید و انگیزهای جدید دارم که دوباره مثل سابق و شاید بهتر از سابق «دوچرخهای» باشم.»
اولینها خوب است، بوی طالبی هم خوب است. نسیمی که از پنجره توی اتاق میآید که عالی است؛ مثل اولین نامهی تابستانی فریدا زینالی (از تبریز): «این اولین نامهی تابستانی منه. یه نامه که بوی طالبی و خنکی جلوی پنجره رو داره! یه تابستان بینظیر تو راهه. امسال که همهچی مثل برق و باد گذشت، امیدوارم که تابستون به همون سرعت نگذره!»
بعدِ مدتها نامهی کاغذی نوشتن از آن کارهایی است که به تابستان خیلی میآید. آخر مگر وقتهای دیگر اصلاً فرصتش میشود؟ آریا تولایی از نامهی کاغذیاش مینویسد: «بعد از مدتها دارم واسهی دوچرخه نامهی کاغذی میفرستم. همراه این نامه یه داستانه. آدم باید داستانش رو دستنویس و با نامه بفرسته. نامهی برقی خوب نیست. اما نامهی کاغذی نوشتن هم خیلی وقتگیرهها!»
یک کار خیلی تابستانی جمع کردن کتابهای درسی است. دریا اخلاقی به جای آنها دوچرخهها را چیده. «امروز سومین روز تعطیلات تابستونه. من هم برای خودم جشن گرفتم و کتابهام رو ازتوی کمد جمع کردم. به جای کتابها، همهی دوچرخههایی رو که داشتم توی کمد چیدم تا جلوی چشمم باشن.»
اما برای بعضیها، تابستان با تمام شدن کنکور شروع میشود. مثل محدثه عابدینپور (از تهران): «امروز با خیال آسوده و کلی خوشحالی برات مینویسم؛ به چند دلیل. اول اینکه کنکور تموم شد و تا اومدن نتایج خیالم راحته. دوم اینکه عاشق ماه رمضونم و دوباره فرصت این رو پیدا کردم که تو این ماه مبارک نفس بکشم...»
و بعضیها باید برای کنکور سال آینده برنامهریزی کنند، مثل ساجده آقابابایی: «هر کاری رو که موقع امتحانات در دلم نگه داشته بودم تا در تابستون انجام بدم، «دیلیت» کردم، بلکه این کلاسهای تابستونی و تست و کنکور اینقدر غر نزنن که وقت برای ما نمیگذاری! ولی باورت نمیشه. علفخوار و گوشتخوار و همهچیزخوار دیده بودیم، زمانخوار ندیده بودیم! با این حال، با توجه به اینکه احتمالاً سال دیگه از قسمت نوجوان دوچرخه شوتم میکنی بیرون، نمیخوام این تابستون آخر بیکار بنشینم!»
* * *
زنده باد تیم ملی، از هر نوعی
نوشین صرافها در نامهی قبلیاش نوشته بود که معمولاً فوتبال نمیبیند، اما قصد دارد بازیهای ایران را در جام جهانی فوتبال ببیند. حالا نوشین نوشته: «همونطوری که قول دادم سه تا بازی رو به علاوهی وقت اضافه دیدم.دیدم توی وقت اضافه مسی بهمون گل زد. کاش دیشب سه تا گل نمیخوردیم. چه خوب شد یه گل رو زدیم. همیشه تیم ملیمون رو دوست دارم، حتی اگه این طوری باشم. :(»
و شفق مهدیپور (از تهران) از فوتبال و جام جهانی به والیبال رسیده: «ایران حذف شد. همه سطح فوتبال کشورمون رو میدونیم، اما بازی بچهها در مقابل آرژانتین فراتر از تصورمون بود. البته در مقابل بوسنی خیلی بهتر میتونستیم بازی کنیم. اما دیگه تموم شد و باید به والیبالمون فکر کنیم که اخیراً خیلی بیشتر از فوتبال افتخارآفرینی کرده!»
* * *
دو سؤال و دو جواب
سیندخت خدیور (از قزوین): «من رو جلوی فامیل و خانواده و دوستهام ضایع و بیارزش کردی، چون تولدم رو تبریک نگفتی.»
دوچرخه: سیندخت عزیز، دوچرخه تولد هیچ نوجوانی را تبریک نگفته است. از این گذشته، بهخاطر اینچیزها که آدم بیارزش و ضایع نمیشود. نه؟
بهنام عبداللهی (از تبریز): «فقط مطالب خبرنگارهای افتخاری به چشم میخورد. مثل اینکه بقیه آدم نیستند.آخه ما که خبرنگار نیستیم، چیکار کنیم؟ فقط حسرت بخوریم؟»
دوچرخه: بهنام عزیز، کاری که باید بکنی این است که مطلبهایت را برای دوچرخه بفرستی. برای اینکه مطلبهای شما در دوچرخه چاپ شود، حتماً نباید خبرنگار افتخاری باشید، اما طبیعی است که خبرنگارهای افتخاری آثار بیشتری بفرستند و بیشتر هم آثارشان چاپ شود.
* * *
سؤال مکرر: «کارتهای خبرنگاری ما چی شد؟»
دوچرخه: دوستان عزیز، کارتهای خبرنگاری در حال آماده شدن است و امیدواریم تا هفتهی آینده برایتان فرستاده شود.
* * *
تسلیت
زهرا فیضالهی (از قزوین) نوشته: «بچه كه بودیم، وقتی كسی از دنیا میرفت، میگفتن رفته آسمونها... مامانبزرگ خوبم امشب اولین شبیه كه رفته آسمون.»
دوچرخه: زهرای عزیز، سفر مادربزرگ نازنینت را تسلیت میگوییم.
تصویرگری: اسما سادات رحمتی از تهران