* * *
زندگی با آدمهای سمی
اولین مرگ كوچك و نامرئی، نگهداشتن آدمهای سمی در زندگیمان است. آدمهای سمی مثل سرطان هستند و تنها راه درمان، خارجكردن آنها از زندگی است. مهم نیست آنها كی هستند یا اینكه آدم مهمی هستند؛ چه دوست بچگیات باشند، چه همكلاسیات و چه هر كس دیگر، باید این كار را انجام بدهی؛ بدون آنكه دچار عذاب وجدان شوی.
* * *
شادی باشد برای فردا
خیلی از آدمها از ته دل شاد نیستند. چرا؟ چون شادیشان را وابسته به اتفاقهای خوب تمامنشدنی میكنند: قبولی در امتحان، سفر تابستانی، پول توجیبی بیشتر و...تازه این اتفاقها در صورت رخدادن تنها موجب شادی لحظهای و موقت ما میشوند. یادت باشد شادی واقعی در خارج از وجود ما شكل نمیگیرد و بیشتر درونی است.
* * *
یكسره غرغر كردن
هیچ عادتی در دنیا بیفایدهتر از غرغركردن نیست. چون با غرغر كاری از پیش نمیرود و تازه جلو كارهایی را كه هم ممكن است انجام شود، میگیرد. غرغركردن هم برای سلامتیمان مضر است (هم روحی و هم جسمی) و هم روی تواناییمان برای حل مشكلات تأثیر میگذارد.
* * *
همیشه وقت هست
لحظهای كه میگذرد دیگر قابل بازگشت نیست و فقط برای همان یكبار رخ داده است. بعضی آدمها متوجه این نكته نیستند و قدر وقتشان را نمیدانند؛ بنابراین همهی كارهایی را كه میخواهند انجام بدهند، به بعد موكول میكنند؛ بعدی كه هیچوقت نمیآید.
* * *
ترس از زندگی
ترس، جلو زندگی را میگیرد و آن را خفه میكند. منظور، ترسهای مفید مثل ترس از پریدن در یك استخر پر از كوسه نیست، بلكه ترسهایی مثل این: «واقعاً میخواهی جلو دوستهایت یك نمایش بامزه اجرا كنی؟ اگر شكست بخوری، یك احمق بهنظر میرسی. این كار را نكن!»
* * *
فرار از مسئولیت
پیداكردن بهانه یا انداختن گناه اتفاق به گردن دیگران، بدترین راهی است كه بعد از افتادن یك اتفاق بد میشود، پیدا كرد. اگر میخواهی دچار مرگهای نامرئی نشوی، باید مسئولیت صد درصد اتفاقهایی را كه در زندگیات میافتد به عهده بگیری.