یاسمن رضائیان: وَ اِذا جاءَکَ الَّذینَ یُومِنُونَ بِأیاتِنا فَقُل سَلامٌ عَلَیکُم کَتَبَ رَبُّکُم عَلی نَفسِهِ الرَّحمة اَنَّهُ مَن عَمِلَ مِنکُم سُوءًا بِجَهالَةٍ ثُمَّ تابَ مِن بَعدِه وَ اَصلَحَ فَاَنَّهُ غَفُورٌ رَحیمٌ

هرگاه كسانی پیش تو آمدند که به آیات ما ایمان ‌آورده‌اند، بگو: سلام بر شما، خدا بر خود رحمت و مهربانی را واجب كرد [و وعده داد] که هر کدام از شما از سرِ نادانی دست به کار زشتی زد و بعد از آن توبه کرد و اصلاح نمود، خداوند [درباره‌ی او نیز] بخشنده و مهربان است.

سوره‌ی انعام، آیه‌ی ۵۴

* * *

از مهمانی نور و رحمت بازگشته‌ام. خسته نیستم. کیف و لباس‌هایم را کنار اتاق رها نکرده‌ام. آن‌ها را سر جایشان برگردانده‌ام و چای دم کرده‌ام. کنار پنجره‌ای که غروب دنیای تو را نشانم می‌دهد، ایستاده‌ام و با بی‌نهایت شوق به تو فکر می‌کنم. بعد از یک ماه از مهمانی بازگشته‌ام اما حالم خوبِ خوب است.

وقتی به خانه رسیدم، گفتم كه هیچ‌جا خانه‌ی خود آدم نمی‌شود، اما تهِ دلم غمگین بودم. مهمانی تو زود تمام شد. همیشه همین‌طور است. وقتی حالت خوب باشد، زمان زود می‌گذرد. انگار که سوار هواپیمایی شده باشد، به سرعت دور می‌شود. زمان را می‌گویم؛ زمانی که با تمام لحظه‌هایم فرق داشت. زمانی که در آن نفس‌های مرا هم به پای عبادتم گذاشتی.

از مهمانی نور و رحمت بازگشته‌ام. از دل آیینه‌ها بیرون آمده‌ام. جانم صیقل خورده است. در جانم خودم را می‌بینم كه به توان رحمت تو رسیده‌ام. سراسر، ذکر اسماء الحسنی شده‌ام. گویی تو را از بَر کرده‌ام.

از مهمانی شور و مغفرت بازگشته‌ام. از سفر دانه‌های تسبیح و از غوغای سجاده‌های اذان صبح. از دعاهای بالا رفته‌ی سفره‌های افطار و از الغوث الغوث‌های شب‌های یلدای رمضان. رسم زندگی را یاد گرفته‌ام. طعم دوست داشتن تو را چشیده‌ام. من با دستانی پر از بوی ناب عدن بازگشته‌ام. من، تو را یاد گرفته‌ام. بر سر سفره‌ی مهمانی‌ات نور چشیدم و از لطف تو سیراب شدم. من، چای دم کشیده‌ی تو را نوشیدم و جانم از گرمای حضورت گرم شد. از گناهانم دور شدم. پاک شدم، وقتی‌که تو دست رحمت بر سرم کشیدی.

پرده‌ها را کنار زدی. مرا به تماشای عشق بردی. مرا بالا کشیدی. ذکر «یا نورٌ فوقَ کل نور» بر زبانم جاری کردی و درک نور بخشیدی‌ام. مرا گِرد محور «یا من هو لمن دعاه مجیب» گرداندی و بر دلم روشنایی آمین باراندی. من از تو، جان گرفتم. از تو، امان گرفتم و در همهمه‌ی مبهم دعاهای زیر لب به تو بازگشتم. بعد از این از تو روشن خواهم بود ای کسی که نورش خاموش نخواهد شد...*

پرده‌ها را کنار زده‌ام. از تماشای غروب دنیای تو سیر نمی‌شوم. بخار چای از انتهای پنجره خودش را بالا می‌کشد و بیرون می‌رود. خودش را رها می‌کند در آغوش غروب. مرا یاد مهمانی تو می‌اندازد. یاد نور و سرور. بعد از این، چای تازه دم کشیده، تصویر مهمانی تو است. یک نماد است. یک راز. و این ماه، چراغ همیشه روشن شب‌ها، تا ابد مرا زیر چتر نام تو پناه خواهد داد؛ نام روشن تو؛ نامی از نام‌های ازلی و ابدی تو؛ نامی که از آن، جهان از ازل نور گرفت.

--------------------------------------------------------

* یا مَن لَه نورٌ لا یُطفی- فرازی از دعای جوشن کبیر