تاریخ انتشار: ۲۹ مرداد ۱۳۹۳ - ۱۵:۴۲

گفت‌و‌گو> فاطمه سالاروند: رنگ مورد علاقه‌اش آبی است و با لبخند می‌گوید: «فکر می‌کنم رنگ شعرهایم هم آبی باشد، چون آبی رنگ مهربانی است.» اولین شعرش را در ۹ سالگی سروده و بعدها چاپ اولین شعرش در سال ۶۴ و در مجله‌ی «کیهان بچه‌ها» او را مانند بچه‌ها خوشحال کرده است.

حالا با سال‌ها نفس كشیدن در هوای ادبیات و با داشتن ده‌ها عنوان مجموعه‌‌ی شعر و داستان، خیلی‌ها با اسم و آثارش آشنا هستند. «شیشه‌ی آواز»، «جشن گنجشك‌ها»، «پونه‌ها و پروانه‌ها»، «سایه‌های مهربان»، «یك كاسه شبنم»، «چشم‌های زمستانی»، «پرنده گفت شاعرم» و «بزرگراه» از جمله مجموعه‌‌ی شعرهایی است كه او برای نوجوان‌ها سروده است. «زیر شاخه‌ی درخت به» آخرین كار چاپ شده اوست و دو مجموعه‌ی «شاعر آپارتمان تنهاست» و «یك شعر بی‌طاقت» را در دست چاپ دارد. افسانه شعبان‌نژاد خیلی راحت و صمیمی حرف می‌زند و وقتی می‌خندد، طنین خنده‌هایش مثل صدای یك رود، لبریز از شادی است.

* * *

  • خودتان فكر می‌كنید چه عاملی باعث علاقه‌مندی شما به شعر شد؟ مثلاً  محیط خانواده، دسترسی به كتاب یا اقلیم و جغرافیا تأثیرگذار بوده؟ خب شما كه اهل كرمان هستید و شب‌های پرستاره‌ی كویر و آن جغرافیای خاص را تجربه كرده‌اید. یا مثلاً كسی كه اهل شمال است و با جنگل و دریا و آن همه سرسبزی مانوس است آیا بیش‌تر امكان شاعر شدنش هست؟

من در خانواده‌ای بزرگ شدم كه پدر و مادرم به شعر علاقه داشتند. مادرم فردی باسواد بود. سواد مكتبی داشت یعنی از طریق خواندن متون كهن و شعرهای حافظ و سعدی باسواد شده بود. آن دو پر از شعر بودند. مادرم تا آخرین روزهایی كه زنده بود شعر حافظ را، آن هم با یك احساس خاص می‌خواند. مثلاً وقتی غمگین بود از شعرهای حافظ غمگین‌ترینش را می‌خواند و برعكس وقتی شاد بود؛ شادترین شعرهای حافظ را زمزمه می‌كرد.

شاید یك جورهایی من از این طریق به‌شعر علاقه‌مند شدم. من در دامنی بزرگ شدم كه پر از بوی غزل بود. در خانه‌ای كه پر از صدای شعر حافظ و سعدی بود. ما هشت خواهر و برادر بودیم و این لطف خدا بود كه من انتخاب شوم و با نزدیك شدن به دنیای پدر و مادرم، وارد دنیای شعر شوم. اقلیم و جغرافیا هم بی‌تأثیر نیست، اما نه به آن معنا كه كویر یك نفر را شاعركند یا جنگل و دریا موجب شاعر شدن كسی شود. فضای شعر یك شاعر می‌تواند از اقلیم زندگی‌اش متأثر شود. شاید كویر در شعرهای من نمود بیش‌تری داشته باشد یا مثلاً خانم مهری ماهوتی كه اهل شمال است، بیش‌تر كارهایش پر از حس و حالِ آن‌جاست، بارانی‌ است، لبریز از حس دریاست. یا آقای جعفر ابراهیمی كه زاده‌ی یكی از روستاهای سراب است [اگر دقت كنید] بیش‌تر شعرهایش پر از مِه است. من یك‌بار كه در تابستان در جاده از حوالی روستای ایشان رد می‌شدم تازه فهمیدم چرا شعرهای او پر از مِه است... در اوج فصل تابستان جاده را آن قدر مه گرفته بود كه نمی‌شد در آن حركت كرد.

اتفاقاً من همان وقت به یاد جعفر ابراهیمی افتادم و كودكی‌اش كه همیشه از آن تعریف می‌كند و می‌گوید صدایش را از پشت مه می‌شنود. حتی من هم احساس می‌كردم دارم صدای كودكی جعفر ابراهیمی را می‌شنوم (باخنده). من قبول ندارم كه جغرافیا كسی را شاعر می‌كند. یا این كه بعضی‌ها می‌گویند فصل بهار آدم را شاعر می‌كند، در صورتی كه من اصلاً این‌طور نیستم. فصل شعر من پاییز است، یعنی با اولین باران پاییزی، حس شعر در من زنده می‌شود و ناخودآگاه به سمت شعر می‌روم. مخصوصاً سال گذشته یك مجموعه شعر را من در طول ده روز بعد از اولین باران پاییزی تمام كردم. باور كنید اگر اغراق به حساب نیاید شبیه به یك نوع الهام بود. ناگهان ساعت چهار صبح از خواب بیدار می‌شدم و یكی از شعرهای این مجموعه سروده می‌شد. اسم این مجموعه را گذاشته‌ام «یك شعر بی‌طاقت» به این دلیل كه شعرها خیلی بی‌طاقت بودند.

  • به نظر می‌رسد حالا دیگر علاقه‌مندان به شعر، به دلیل تغییر شرایط و پیشرفت فناوری كم شده‌اند یا خانواده‌ها بیش‌تر گرفتارند و مثل پدر و مادرهای قدیم حوصله‌ی شعرخواندن را [آن‌طور كه پدر و مادر شما داشتند] ندارند...

ببینید، در آن سوی دنیا فناوری خیلی پیشرفته‌تر از این‌جاست ولی كتاب‌خوان‌ترند و كتابخانه‌هایشان از ما فعال‌تر است. آن‌جا هنوز در كتابخانه‌ها قصه‌خوانی و شعرخوانی جریان دارد. حتی برای خودِ من اتفاق افتاده كه به‌رغم ایرانی بودنم، در یكی از كتابخانه‌های آن‌جا پیشنهادی داشتم برای خواندن كتاب‌هایم برای بچه‌های فارسی زبان. چرا؟ چون به این موضوع اهمیت می‌دهند. پس ما نمی‌توانیم فناوری را بهانه كنیم. من فكر می‌كنم این مشكل بیش‌تر به بزرگ‌ترها برمی‌گردد. بزرگ‌ترهایی كه به كتاب خواندن علاقه ندارند. كسی كه در خانه‌اش یك روزنامه ورق نمی‌زند یا یك قفسه‌ی كوچك كتاب ندارد چه طور توقع دارد فرزندش اهل كتاب و شعر و قصه باشد؟ خب بچه‌ای كه این چیزها را دور و برش نمی‌بیند مسلماً می‌رود سراغ كامپیوتر!

ریشه‌ی این اشكالات در خانواده است. در هر كسی كه به عنوان بزرگ‌تر كنار بچه است. اگر از یك بچه بخواهید بنشیند و با هم كتاب بخوانید آیا شما را پس می‌زند؟ من كه فكر نمی‌كنم. یعنی دست كم تجربه‌ای كه من با بچه‌ها داشته‌ام این‌طور نیست. اما بزرگ‌ترها به‌رغم همه‌ی مشكلات و گرفتاری‌ها و بی‌حوصلگی‌هایی كه دارند باید بدانند وقتی پدر و مادر می‌شوند، مسئولیت سنگینی را پذیرفته‌اند. اگر واقعاً دغدغه‌ی بچه‌ها را دارند باید از آن‌ها غافل نشوند. شاید این یك جمله‌ی كلیشه‌ای باشد، ولی من واقعاً معتقدم برای كتاب‌خوان كردن بچه‌ها باید از پدر و مادرها شروع كنیم. گناه را گردن بچه‌ها و فناوری نیندازیم. من خودم یك بزرگ‌ترم ولی طرفدار بچه‌ها هستم.

  • آیا سوژه‌هایی كه شاعران در گذشته به آن می‌پرداختند در مقایسه با سوژه‌های شعر امروز تغییری كرده؟

 شكی در این نیست. اوایل كه شعر كودك هنوز نوپا بود بیش‌تر موضوع‌ها درباره‌ی روستا بود. شاید شاعران یك جورهایی درباره‌ی احساسات جامانده‌ی خودشان حرف می‌زدند. خاطرات كودكی و این‌جور چیزها... اگر رویه‌ی شعر كودك و نوجوان را دنبال كنید می‌بینید كه این سوژه كم‌رنگ شده. خیلی از شاعران تلاش كرده‌اند همپای بچه‌ها پیش بروند. خودِ من همیشه سعی كرده‌ام همراه بچه‌ها باشم. مجموعه‌ی «بزرگراه» همان‌طور كه از اسمش پیداست مربوط به زندگی شهری است. همه‌ی شعرهای این مجموعه درباره‌ی بزرگ‌راه است. در كنار این موضوع‌ها من حرفی هم برای بچه‌ها داشته‌ام. نخواسته‌ام یك توصیف كلی از بزرگ‌راه ارائه كنم.

در اصل این بزرگ‌راه را من در كنار بزرگ‌راه زندگی قرار داده‌ام. خواسته‌ام چیزهایی هم از زندگی در این بزرگ‌راه به بچه‌ها یاد بدهم، ولی با استفاده از یك سوژه‌ی امروزی. با این همه یك چیزهایی در ذات بشر تغییرناپذیر است و دربچه‌ی امروز و دیروز و این‌جا و آن‌جای دنیا فرقی نمی‌كند، وظیفه‌ی شاعر این است كه از این موضوع‌ها هم برای بچه‌ها حرف بزند. من هم این مضامین را كنار نگذاشته‌ام و دوست ندارم بچه‌ی امروز از این نوع شعرها بی‌بهره باشد.

  • نوجوان‌هایی كه برای هفته‌نامه‌ی دوچرخه شعر می‌فرستند گاهی نگاه خیلی خوبی دارند و سطرهای درخشانی در شعرهایشان هست، ولی ممكن است زمان زیادی بگذرد تا اصول و قواعد را یاد بگیرند، برای این بچه‌ها چه پیشنهادی دارید؟

نوجوان‌ها نباید منتظر باشند تا یك نفر آن‌ها را هل بدهد. خودشان باید برای رشد و پیشرفت كارشان تلاش كنند و كسانی را پیدا كنند كه شعرشان را بخوانند و نظر بدهند و البته بچه‌ها هم باید نقدپذیر باشند. كسی كه شعری را نقد می‌كند سال‌ها تجربه‌ی خودش را به‌راحتی در اختیار شاعر می‌گذارد، چون دلسوز او و دلسوز شعر و ادبیات است. این‌كه شعری بگویی و برای مجله‌ای بفرستی و درخانه بنشینی تا چاپ شود درست نیست. الآن خدا را شكر شاعران كودك و نوجوان كه خوب هم كار می‌كنند به نسبت زمان ما تعدادشان زیاد است و هركدام می‌توانند یك راهنمای خوب برای بچه‌ها باشند.

بعضی بچه‌ها هم هستند كه دوست دارند شاعر باشند، ولی نمی‌توانند شعر بگویند. من به این بچه‌ها می‌گویم سعی كنند از شعرهای خوب دیگران لذت ببرند.

 


یك شعر
---------

در ذهن یك شاعر

قدم می‌زد

آرامش او را به هم می‌زد

با واژه‌ها در رفت‌وآمد بود

این شعر بی‌طاقت عجب بد بود

از ذهن شاعر

بی‌خیال افتاد

او بی‌تحمل بود و كال افتاد