سوییچ را میچرخانم. ماشین سرفهای میكند و روشن میشود. بیمعطلی ترمز دستی را میخوابانم، كتانیام را میچسبانم خفت سینهی پدال گاز و تا میشود فشارش میدهم. ماشین نعره میكشد. من از ترس چشمهایم را میبندم و فرمان را دو دستی میچسبم. یكهو خودم را وسط كوچهی تنگ و باریكمان پیدا میكنم. نورچشمی بابا، تنها یادگار حقوق معلمیاش دربست در اختیار من است. آینه صورتم را بهرخ میكشد. لپهایم چال نمیافتد. خوشحال نیستم انگار.
مورچهوار گاز میدهم. اوسحسن بیل به دست با چشمهای زاغش زل میزند به من. باد توی شلوار كردیاش میپیچد و كلهی فرفریاش مثل علامت سؤال میشود.
بخار مثل مرضی تمام شیشهها را گرفته. سال دیگر میتوانم گواهینامهام را بگیرم، ولی حتی فكر كردن به این صبر طولانی هم برایم نفس تنگی میآورد. شیشه را پایین میكشم و دود مینیبوس كناری وجودم را به هم میریزد.
با صدای بوق تاكسی عقبی به خودم میآیم. چراغ سبز دارد ثانیههای آخرش را میگذارند. هول و ولا به جانم میافتد و درست لحظهای كه حس میكنم كم آوردهام، ماشین خاموش میشود و داد و بیدادهای راننده تاكسی كلهسفید با بوق تریلی پشتیاش سركوب میشود. كاش بابا بود و میگفت: «پیاده شو خودم بنشینم بچه.» بالأخره چراغ قرمز میشود. ماشینها بوقبوق میكنند و رانندهها غر میزنند. تازه میفهمم هیچكس در آن لحظه به اندازهی من چراغ قرمز را دوست ندارد. امتحان تاریخ فردا بدجوری توی مخم تكچرخ میزند. الآن است كه مامان از بیمارستان برگردد. كاش خانه بودم و میپریدم بغلش، خودم را برایش لوس میكردم تا حس مهربانی پرستاریاش گل كند و به جای آنكه بپرسد: «باز چه غلطی كردهای؟» بگوید: «معلوم است پشیمانی. دیگر تكرار نشود!» خیابان پت و پهن جلویی آشنا به نظر میرسد. به گمانم برای تعلیم رانندگی آنجا میرفتم. همانجا كه بابا ریشش را خاراند و گفت: «ماشین ندیدی، وگرنه رانندهی خوبی هستیها!» و شكم گندهاش از خنده بالا و پایین شد.
ماشین را به كناری میكشم. باید همینجا پاركش كنم و فلنگ را ببندم. به استرسش نمیارزد. دست گندهای از پنجره تو میآید و چند بار روی شانهام میخورد. نفسم گیر میكند ته حلقم.
- بیا بیرون ببینم پدرسوخته!
سرم را برمیگردانم. ابروهای هشتی و لپهای سرخ بابا را كه میبینم، نفس راحتی میكشم. دارم فكر میكنم كه چرا به خودش فحش میدهد، نه به من كه سیلیاش توی گوشم میخوابد، اما من اینقدر با دیدنش ذوق كردهام كه زقزق صورتم هم توی ذوقم
نمیزند!
زهرا مؤیدیبنان
خبرنگار جوان هفتهنامهی دوچرخه از تهران
تصویرگری: الهه علیرضایی