. ازدواج در کنار تحصیلات و انتخاب شغل یکی از مهم‌ترین تصمیم‌های زندگی هر فردی به شمار می‌رود.البته تصمیمی که برخلاف آن دو دیگر؛یعنی تحصیلات و شغل نمی‌توان ‌تنهایی به آن پرداخت.بر همین اساس همواره در هر جامعه‌ای متناسب با فرهنگ و تاریخ خاص آن، برداشت‌ها ،تلقی‌ها و راهکارهایی درخصوص ازدواج وجود دارد که البته ممکن است همیشه نتوانند پاسخ‌گوی نیازها و خواست‌های نسل‌های جدید باشند.

درست پس از پايان ماه رمضان،ازدواج‌ها از سر گرفته‌مي‌شوند و مي‌توان در شهر ماشين‌هاي گل‌زده عروس را ديد. ازدواج در كنار تحصيلات و انتخاب شغل يكي از مهم‌ترين تصميم‌هاي زندگي هر فردي به شمار مي‌رود.البته تصميمي كه برخلاف آن دو ديگر؛يعني تحصيلات و شغل نمي‌توان ‌تنهايي به آن پرداخت.بر همين اساس همواره در هر جامعه‌اي متناسب با فرهنگ و تاريخ خاص آن، برداشت‌ها ،تلقي‌ها و راهكارهايي درخصوص ازدواج وجود دارد كه البته ممكن است هميشه نتوانند پاسخ‌گوي نيازها و خواست‌هاي نسل‌هاي جديد باشند.به انگيزه اين روزها كه دختران و پسران جوان اين كشور در فكر ساختن آشيانه‌اي ماندگار براي خود هستند،پاي صحبت دكتر كامران گنجي؛روانشناس و مشاور ازدواج نشستيم و نظر او را درباره زمينه‌ها و شرايط يك ازدواج پايدار،بسامان و خوشبخت جويا شديم.دكتر گنجي دكتراي روانشناسي تربيتي داشته و همچنين استاديار دانشگاه است. آموزش براي توسعه پايدار و روانشناسي مديريت از جمله كتاب‌هاي اوست.

در فرهنگ عمومي ما از قديم تا كمابيش امروز گفته‌مي‌شده كه ازدواج به هندوانه‌اي سر‌بسته مي‌ماند؛يعني همان‌گونه كه ممكن است هندوانه‌‌اي شيرين و توسرخ و يا برعكس؛نارس و كال و بي‌مزه از آب دربيايد،ازدواج هم ممكن است به خوشبختي و يا بدبختي بيانجامد.در اين تلقي يا مثل عاميانه كه بي‌ترديد بر پايه تجربيات نسل‌هاي گذشته مردمان ما شكل‌گرفته ازدواج امري مرتبط با بخت و اقبال شمرده‌شده و به نظر مي‌رسد كه نقش عامل انساني كه زن و مرد باشند،در شكل‌گيري آن كم‌اهميت جلوه داده‌شده است.هنوزهم ردپاي اين تلقي از ازدواج در جامعه ما ديده‌مي‌شود و مسلما آسيب هايي هم به دنبال داشته‌است.به نظر شما چه نقدهايي بر اين نگاه و تلقي از ازدواج وارد است؟
آنچه از گذشتگان به ما رسيده‌است،حاوي تجربه‌ها و حكمت‌هاي عميقي است.اين تجربيات در گذر زمان امتحان خود را پس داده‌‌ند.اين تلقي كه ازدواج مثل يك هندوانه نبريده است،از جمله آن موارد است.بنابراين بخشي از اين برداشت درست است؛يعني در آنجايي كه درست مثل ازدواج مي‌خواهيد مسيري را بپيماييد .بنابراين آينده اي را براي خود ترسيم مي‌كنيد و در جهت مسيري كه هدف‌گذاري كرده‌ايد،حركت مي‌كنيد. هر چقدر شما توانمند،باهوش و آينده‌نگر و باتجربه باشيد،نمي‌توانيد با دقت و صراحت آن آينده و تصويري را كه واقعا وجود دارد،ببينيد و به آن برسد.در فرهنگ توصيفي روانشناسي آمريكا،ازدواج نهادي اجتماعي دانسته‌‌شده كه دو تن ؛معمولا زن و مرد خود را بواسطه آن به يك رابطه مشروع اجتماعي متعهد مي‌كنند كه در آن به موازات آميزش جنسي، هر يك از طرفين خود را در قبال ديگري و همچنين فرزندان خود به لحاظ قانوني مسئول تلقي مي‌كند.تعهدي قانوني‌اي كه در اين تعريف از آن نام برده شده كوتاه‌مدت نيست كه بگذرد و تمام شود.امري يا پيماني است كه تمام عرصه‌هاي زندگي فرد از قبيل علايق،پسندها و خواست‌هاي او را تحت تاثير خود قرار مي‌دهد.بر اين اساس كه ازدواج چشم‌‌انداز بلندي را در برابر ما قرار مي دهد،ما نمي‌توانيم خيلي از مسايل و يا اموري را كه بعدها اتفاق مي‌افتند،پيش‌بيني كنيم.اما اين تلقي از ازدواج زماني آسيب‌زا مي‌شود كه ما آن را مطلق بپنداريم و بخواهيم بدون در نظر گرفتن پايه هاي مهم قضيه دست به اقدام مهمي چون ازدواج بزنيم.اكثرا مي‌گويند كه ببينيم خدا چه مي‌خواهد.درست است كه افق پيش‌روي ما آن‌قدر بلند است و عرصه‌هاي متعدد و متغيري دارد كه نمي‌توانيم بسياري از آن‌ها را در يك معادله بياوريم و به اصطلاح؛دو دو تا چهار تا بچينيم و به نتيجه‌اي قطعي در همان ابتداي كار برسيم؛اما قرائن و شواهدي هم وجود دارند كه مي‌توان بر پايه آن‌ها در اين خصوص دست به پيش بيني هم زد.انجام مشاوره‌ها،آزمون‌ها و حتي صحبت‌هايي كه پيش از ازدواج و در دوران نامزدي صورت مي‌گيرند،مي‌توانند افراد را به اين نتيجه برسانند كه مثلا هيچ قرينه و يا نشانه‌اي كه در كوتاه‌مدت بتواند مانعي براي تشكيل يك زندگي موفق و خوب و تداوم آن تلقي شده،وجود ندارد.اما هيچ مشاوري با ديدن چنين قراين مثبتي به يك زوج نمي‌گويد كه همه چيز تمام شده و شما دو تا براي يكديگر ساخته‌شده‌ايد و...براي روشن‌شدن مطلب خوب است باز از حكمت‌هاي گذشتگان موردي را در اين زمينه نقل كنم:خواجه نصيرالدين طوسي در جايي مي‌گويد؛سه چيز زن بايد از مرد كمتر باشد؛سن،قد و ثروت.تا همين اواخر بسياري از دخترها و بانوان اصلا تمايلي به ازدواج با مردي كه هم‌قد خودشان بود نداشتند،چه برسد به كوتاه‌تر از خودشان.البته اين امر دلايل رواني-‌اجتماعي بي‌شماري دارد كه بايد در جاي خود به بررسي گذاشته‌شود.در كنار اين سه مورد،مورد چهارم ديگري را هم بايد افزود كه در سال‌هاي اخير رواج زيادي پيدا كرده و آن؛لزوم بالا‌بودن تحصيلات مرد از زن است.به هر حال منظورم اين است كه معيارهاي ازدواج در جامعه ما مثل هر جامعه ديگري از گذشته‌هاي دور تا به امروز تداوم داشته‌است.
نقش شناخت زن و مرد از هم يا به عبارتي؛شيوه آشنا‌شدن و شناخت‌شان از يكديگر چه تاثيري بر تداوم و كاميابي ازدواج مي‌تواند داشته‌باشد؟
من دانشجويي داشتم كه پس از سه ماه ازدواج طلاق گرفت.روزي از او پرسيدم كه چگونه با همسرت آشنا شدي؟او گفت با چند تن از دوستان از دانشكده بيرون آمديم و در يك كتاب‌فروشي با فردي آشنا شدم و سپس قرار خواستگاري و ازدواج گذاشتيم.مواردي از اين دست كه ازدوج را به همان هندوانه نبريده و سربسته تبديل مي‌كند.
همه اين‌ها درحالي است كه امروزه به بواسطه گسترش ابزارهاي ارتباطي و رسانه‌اي، راه‌ها و زمينه‌هاي شناخت گسترده‌تر از روزگاران گذشته شده است.از سويي؛خانواده‌ها تحول زيادي پيدا كرده‌اند.با اين حال ازدواج‌هاي ناموفق مثل موردي كه بيان كرديد،كم نيستند.
اين حرف كاملا درستي است كه ابزارها و لوازم شناخت امروزه بيشتر از ديروز شده اما متاسفانه آن شناخت‌هاي عميق گذشته رخت بر‌بسته است.دليل اين امر آن بوده كه اولا جمعيت در گذشته خيلي كم بود و افراد بهتر و عميق‌تر يكديگر را مي‌شناختند.اما امروزه براثر جابجايي‌ها و مهاجرت‌هاي كوتاه‌مدت دانشجويي‌ ازدواج‌هايي شكل گرفته‌اند كه بسياري از آن‌ها چندان موفق نبوده‌اند؛زيرا افرادي با فرهنگ‌هاي مختلف بدون آن كه شناخت درست و عميقي از يكديگر پيدا كرده‌باشند،تنها بواسطه شركت در يك كلاس دانشگاهي و يا مسافرت تفريحي يا زيارتي به ازدواج با هم راغب شده‌اند.اين نمي‌تواند شناخت عميق و پايداري را براي شروع يك زندگي موفق پي بريزد.در قديم مي‌گفتند؛با كسي كه مي‌خواهي ازدواج كني،ببين پدر و مادرش چه كسي هستند و در چه خانواده‌اي بزرگ شده‌است.در گذشته سه راه براي شناخت پيش از ازدواج وجود داشت:محل زندگي،محل كار و محل تحصيل.مثلا در گذشته در محل زندگي مي‌شد از در و همسايه درباره همسر آينده خود بررسي و تحقيق كرد؛اما امروزه مناسبات اجتماعي آن اندازه گسترش و پيچيدگي يافته كه ديگر نمي‌توان به شناخت بر مبناي محل زندگي و يا كار بسنده كرد.
جداي از همه اين‌ها در همين تحقيق‌هايي كه پيش از ازدواج از مثلا مردم و فروشندگان محل صورت مي‌گيرد،مشكلات ديگري هم وجود دارد،مثلا ممكن است بقال محل نخواهد به دلايلي نكات مشكل‌ساز و يا منفي را درباره يك فرد يا خانواده او بگويد و يا برعكس،ممكن است از روي دشمني بخواهد انگشت بر نكته‌اي بگذارد كه وجود ندارد.
تحقيقاتي از اين دست نياز به نوعي كارآگاه بازي! دارد تا نتيجه درستي بتوان گرفت.از سوي ديگر؛افراد در آشنايي‌هاي ابتدايي تلاش مي‌كنند رفتارخوبي از خودشان نشان دهند.امروزه اين شناخت‌را هم مي‌توان از طريق مراجعه به مراكز همسريابي و مشاوره‌‌هاي قبل از ازدواج و اينترنت صورت داد؛اما به نظرم آن شناختي كه براي انجام ازدواج و تداوم آن لازم است،پديد نمي‌آيد.
چرا با وجود اين همه ابزارهاي ارتباطي و مشاوره‌‌اي آن شناخت لازم و عميق حاصل نمي‌شود.آيا افراد به لحاظ شناختي دچار مشكل هستند و يا مسايل ديگري در اين بين هست؟
مساله اين است كه افراد با عوامل مهم تاثير‌گذار بر ازدواج آشنا نيستند.امروزه با جواناني روبرو مي‌شويم كه مي‌گويند علاقمند و عاشق شده‌‌‌اند و مي‌خواهند ازدواج كنند؛اما وقتي از آن‌ها مي‌پرسيم كه مثلا اسم طرف چيست و يا كجا زندگي مي‌كند،اظهار بي‌اطلاعي مي‌كنند.اين به آن معناست كه شناخت براي ازدواج اصلا صورت نمي‌گيرد.اين گونه افراد تنها ظواهر را مي بينند.
از اين جهت چه عواملي بر شكل‌گيري يك ازدواج موفق موثرند؟
آن عواملي كه هم در فرهنگ ملي و هم فرهنگ ديني ما وجود دارد،مثلا اين كه آيا تناسب از حيث سني، فرهنگي،اخلاقي،اقتصادي و اعتقادي ميان دو فردي كه مي‌خواهند با يكديگر ازدواج كنند،وجود دارد؟مسلما افراد تفاوت‌هاي زيادي با يكديگر دارند و البته اين تفاوت رمز پيشرفت جامعه است؛اما نحوه مسلط‌ شدن به اين تفاوت‌ها مهم است.براي مثال ممكن است بانوي خانه فوتبال دوست نداشته‌‌باشد؛اما مرد خانه دوست داشته‌باشد.اما چنين تفاوتي دليلي بر طلاق‌گرفتن نمي‌شود.يكي از اشتباهات ما اين است كه مي‌خواهيم عين خودمان را پيدا كنيم.چنين چيزي امكان ندارد.تازه در مواردي مي‌تواند شيرازه زندگي را از هم بپاشد،مثلادو نفر عصبي مزاج صد‌درصد نمي‌توانند با يكديگر زير يك سقف زندگي خوب وموفقي داشته‌باشند.بنابراين هميشه صفاتي در طرف مقابل ما بيد باشد كه ما را تكميل مي‌كند و برعكس.ما بايد كج‌فهمي‌ها رايج در ازدواج را كنار بگذاريم.يكي از اين كج‌فهمي‌ها اين است كه زن و مرد بايد عين هم فكر كنند و 24 ساعته با يكديگر باشند.اين غلط است.زن و مرد بايد فرديت خودشان را هم داشته‌باشند و بتوانند آن را شكوفا ساخته و در صورت لزوم بخش‌هايي از آن را براي يكديگر به اشتراك بگذارند.معناي اين سخن آن نيست كه هركس براي خودش زندگي كند،معنايش اين است كه هيچ‌كس در زندگي مشترك احساس ناامني و فشار نكند.
بنابراين اگرچه در وهله اول علايق مشترك زن و مرد نقش تعيين‌كننده اي در شكل‌گيري ازدواج دارد،اما اين به معناي آن نيست كه افراد دقيقا مثل هم باشند.به موازات اين علايق مشترك،احترام گذاشتن به نيازها،اهداف و خلق و خوي طرف مقابل هم در سازگاري ميان زن و شوهر و تداوم ازدواج اهميت پيدا مي‌كند. از سوي ديگر؛برخي از افراد با راه‌ها و شيوه‌هاي درست بيان احساسات و ارتباطات متقابل آشنا نيستند.به همين علت در بسياري از مواقع،افراد مي‌گويند كه در ذهنم فلان مساله بود؛اما به دليل كم‌رويي و يا به هر دليل ديگر،نتوانستم آن را به زبان بياورم.همين مساله باعث درگيري ميان زن و شوهر مي‌شود.گاهي وقت‌ها هم نقش‌ها و مسئوليت‌ها چندان مشخص نيستند،مثلا خانمي به خريد مرد خانه ايراد مي‌گيرد و مرد هم كم‌كم وا مي‌دهد و مي‌گويد از ين به بعد تو خودت خريد كن.بعد يكباره خانم خانه به خودش مي‌آيد و مي‌بيند كه همه خريدها و مسئوليت‌ها و فشارهاي زندگي بر دوش خودش افتاده‌است.در اينجا بايد گفت كه خود آن خانم با رفتارهاي نادرست خودش مسبب اين مساله شده‌است.در صورتي كه او مي‌توانست به مرد خانه در زمينه خريد بهتر وسايل و ميوه و خوراكي آموزش‌هاي مهم و لازم را بدهد.من زوجي را مي‌شناسم كه مرد در داخل خانه بچه‌داري و آشپزي مي‌كند و زن خانه در بيرون كار مي‌كند.وقتي از خانم خانه مي‌پرسيم كه چرا اين طوري شده،در پاسخ مي‌گويد كه همسرم را دوست دارم و اصلا با اين وضعيت مشكلي نداريم.
خب!اگر زن و شوهري در نحوه و چگونگي انجام كارها و مسئوليت‌ها با يكديگر توافق كرده‌باشند،چه اشكالي دارد.مگر اصل بر توافق آن‌ها نيست؟
توافق هست؛اما در عرف ايراني اين وضعيت قابل قبول نيست.به همين خاطر،در اين وضعيت،افراد جايگاه‌هاي اجتماعي خود را از دست مي‌دهند.از طرف ديگر؛تصميم‌گيري‌هاي مهم بايد با همكاري زن و مرد شكل بگيرد،اين كه مثلا بچه داشته‌باشند يا نه،كجا زندگي بكنند،تا اين كه در نهايت برسيم به ارضاي متقابل تمايلات جنسي.اين‌ها پايه‌هاي يك ازدواج موفق به شمار مي‌آيند.بنابراين در روزگاري كه شناخت پيدا‌كردن از يكديگر مشكل و پيچيده شده روش‌هاو ابزارهايي وجود دارند كه مي‌توانند ما را در اين زمينه كمك كند،از جمله مشاوره‌هاي پيش از ازدواج.در قديم ريش‌سفيداني بودند كه به اين شناخت كمك مي‌كردند؛اما امروزه اين ريش‌ سفيدان يا در خانه سالمندان هستند و يا ديگر آن اشراف درست و دقيق گذشته را در مسايل حقوقي و پزشكي ندارند.در مراكز مشاوره از طريق اجراي آزمون،زمان‌دادن،معرفي كتاب و همچنين شناخت ويژگي‌هاي افراد،بررسي مي‌كنند كه آيا فلان زن و مرد براي ازدواج با يكديگر تناسب و همخواني دارند يا نه.در همين زمينه بايد به اختلاف سني ميان زن و شوهر اشاره كرد.برخي بر اين نظرند كه اختلاف سني چندان مهم نيست؛اما تجربه به كرات نشان داده كه مهم است.ممكن است استثناء در اين زمينه باشد؛اما به طور كلي خانم‌ها علاقه دارند كه با مردهاي بزرگتر از خودشان ازدواج بكنند.اما همين اختلاف سني هم پيچيدگي‌هاي خاص خودش را دارد؛كدام سن؟عده‌اي مي‌خواهند تلفني در اين باره مشاوره بگيرند.چنين چيزي نمي‌شود.در كنار سن تقويمي،سن جسماني و سن اجتماعي كه با پختگي فرد مرتبط است و همچنين سن عقلي مطرح مي‌شوند.وقتي چنين شناخت‌هاي عميقي حاصل شد،آن وقت ازدواج مي‌تواند هندوانه نبريده نباشد.بر اين اساس،هر چقدر افراد ظاهر خودشان را خوب نشان دهند و به اصطلاح؛فيلم بازي كنند؛اما در طي دوران مشخصي كه موسوم به نامزدي است و معمولا بايد بين شش تا يك‌سال باشد،ديگر نمي‌توانند لايه‌هاي گوناگون شخصيتي خود را پنهان نگه دارند.
اما فرض كنيم كه در دورن نامزدي،دختر و پسري متوجه شوند كه نمي‌توانند زندگي زناشويي موفقي را در آينده پي بريزند.در چنين وضعيتي،پسر خيلي راحت مي‌تواند با موضوع كنار بيايد؛اما آسيبي كه به لحاظ اجتماعي آن دختر مي بيند،چه؟چگونه قابل ترميم است؟آيا راه ديگري نيست كه چنين آسيب‌هايي را پديد نياورد؟
به نكته بسيار مهمي اشاره كرديد.اگر من به راه‌‌حل قطعي در اين زمينه رسيده‌بودم،همين الان آن را با صداي بلند اعلام مي‌كردم.شرع و عرف ما حد مشخصي از روابط را ميان دختر و پسر اجازه مي‌دهد.پيرو اين مساله خانواده‌ها هم به پسر و دختر مي‌گويند كه حالا عقد كنيد.اين كه شد ازدواج! ما مي‌خواهيم ضمن رعايت و حفظ آن چارچوب‌هاي شرعي و عرفي و فرهنگي خودمان،افراد زير نظر خانواده‌ها در ارتباط با يكديگر داراي مسئوليت مستقيم باشند.بنابراين ما هنوز نتوانسته‌ايم براي دوران نامزدي فرمولي در نظر بگيريم كه همه موارد گفته‌شده را در بر داشته‌باشد.اما شايد بتوان گفت كه در محيط‌هاي كار به طور غير‌رسمي اين گونه شناخت‌ها بيشتر حاصل مي‌شود،وگرنه در وضعيت‌هاي رسمي،افراد مثلا بهترين لباس‌هاي‌شان را مي‌پوشند و لايه‌هاي پنهان خود را آشكار نمي‌كنند.البته در مواردي هم افرادي هستند كه برخي از لايه هاي پنهان شخصيتي‌شان نه به اين زودي‌ها كه ممكن است در طول زندگي مشترك آشكار شود.
آيا به نظر شما، در هنگام بروز اختلاف‌ها،وجود عشقي كه نه بر پايه شباهت‌ها و يكساني‌ها بلكه بر اساس تفاوت‌ها شكل گرفته‌باشد،مي‌تواند به عنوان پادزهر اختلاف‌ها عمل كند و آن‌ها را زمينه‌اي براي تفاهم بيشتر قرار دهد؟
اگر عشق در زندگي زناشويي به عنوان نيروي محرك نباشد،افراد نمي‌توانند بسياري از سختي‌ها را تحمل كنند و در زير فشارهاي زندگي ممكن است بشكنند.اما بايد ببينيم كه مبناي عشق چيست؟برخي فكر مي‌كنند كه علاقه شديد قلبي است.در حالي كه عشق؛يعني احترام گذاشتن،مسئوليت‌پذيري درقبال ديگري و از خود برون‌آمدن و به جاي خودخواهي، به ديگر‌خواهي روي آوردن.كسي كه فردي را دوست دارد هيچ‌وقت راضي نمي‌شود كمترين آسيبي به او وارد شود.بنابراين كساني كه به صورت دختر مورد‌علاقه‌اشان! اسيد مي‌پاشند و با اين حال،مي‌گويند عاشقش بوده‌اند،در ادعاي خود صادق نيستند.متاسفانه امروزه در جامعه ما مبناهاي عشق فراموش وي يا كمرنگ شده‌‌‌اند و جاي آن‌ها را مبناهاي مادي و جسماني گرفته‌اند.نه اين كه زيبايي ظاهر مهم نباشد.در جاي خود مهم است؛اما لازم است كه مبناهاي خودمان را عميق‌تر گردانيم.
نكته ديگري كه پس از بحث شناخت از يكديگر در شكل‌گيري يك ازدواج موفق اهميت پيدا مي‌كند،رسيدن دو نفر به تفاهم در موضوعات و مسايل مهم زندگي است.به نظر شما پايه‌هاي اين تفاهم چگونه استوار مي‌شود؟
من يكي دو مثال مي‌زنم تا بتوانم پيچيدگي اين مساله(تفاهم) را خاطر نشان سازم.مردي را در نظر بگيريد كه مي‌گويد من و همسرم با يكديگر توافق كرده‌‌ايم و در اين باره به تفاهم رسيده‌ايم كه او اصلا بيرون كار نكند و تنها در خانه بماند.اين فرد نمي‌داند كه كار زن در بيرون از خانه صرف نظر از استقلال مالي اي كه براي زن فراهم مي‌آورد،مي‌تواند به رشد شخصيت او كمك رسانده و در نهايت در تربيت فرزندان توانمند موثر باشد.در بسياري از مواقع آن تفاهمي كه صورت گرفته در واقع تفاهم نبوده و يا پايه محكمي نداشته‌است.ممكن است افراد به دليل عدم‌آينده‌نگري و يا صرفا احساسات خود تعهداتي را در قبال يكديگر بپذيرند؛اما بعدا در جريان زندگي مشترك متوجه شود كه آن تفاهمي كه در زمان شكل‌گيري ازدواج با يكديگر كرده‌بودند،حالا چندان پايه محكمي ندارد.
اين گونه كه مطرح مي‌سازيد، بهتر است كه زن و مرد ابتداء شروط و تعهداتي را كه زن و شوهر در قانون و عقدنامه در قبال يكديگر دارند ،در برابر خودشان بگذارند و بر روي تك‌تك مفاد و موارد آن صحبت كنند و به تفاهم برسند.اين طور نيست؟
مگر ما در مراكز مشاوره چه كار مي‌كنيم؟ما در مراكز مشاوره همين مورد را به افراد مي گوييم،مثلا مي‌پرسيم كه نظر شما درباره كار زن چيست؟آيا زن بايد استقلال مالي داشته‌باشد؟آيا درامد زن از آنِ خودش است و يا بايد آن را صرف هزينه‌هاي خانه و خانواده كند؟البته در چنين مواقعي عده‌اي وقتي كه ببينند امري به سود شان است،فورا طرفدار قانون و شرع و عرف مي‌‌شوند.اما اگر از همين افراد پرسيده‌شود كه همين زني كه شما مي‌گوييد درآمدش بايد صرف هزينه خانه بشود،در شرع آمده كه زن بابت كاري كه در خانه مي‌كند و يا شيري كه به بچه مي دهد،مي‌تواند پول بگيرد سكوت اختيار مي كنند.در اينجا به همان سخن چند بند قبلي خودم بر‌مي گردم و آن اين كه وقتي شناخت از يكديگر عميق نباشد بروز كوچكترين اختلافي مي‌تواند زندگي را بر هم بزند.
شناخت پيش از ازدواج و تفاهمي كه بر پايه آن صورت مي‌گيرد،مي‌تواند مبنايي براي يك ازدواج پايدار،بسامان و خوشبخت باشد.اگر به عنوان يك مهارت به كسب اين شناخت و تفاهم نگاه كنيم،چگونه مي‌توان آن را به دست آورد؟
بخشي از اين مساله بسته به خود افراد وخانواده‌هاست.دربسياري از خانواده‌ها بويژه در شهرستان‌ها دختر و پسراني خوب و مستعد براي ازدواج وجود دارند؛اما به دليل مناسبات اجتماعي پايين خانواده شرايط خوبي براي ازدواج پيدا نمي‌كنند.وقتي مناسبات اجتماعي خانواده‌ها و افراد پيچيده شد،به نكته مهم ديگري در اين رابطه مي‌رسيم.به اين معنا كه سامانه دولتي بايد در قالب نهادهاي رسمي مثلا سازمان ملي جوانان و سازمان ورزش جوانان و... به كمك افراد و خانواده‌ها بيايد. اين نهادها مي‌توانند در خصوص فراهم‌سازي شرايط ازدواج تصميم‌گيري كنند؛از قبيل اين كه آيا بايد مشاوره‌هاي پيش از ازدواج را توسعه و گسترش بخشيد تا زمينه‌هاي شناخت بيشتري را ميان افراد پديد آيد؟اين مساله بسيار مهمي است.يكي از انديشمندان گفته كه يكي از دغدغه‌هاي حكومت‌ها در كل تاريخي شكل‌دادن به روابط ميان زن و مرد بوده‌است.اگر به تاريخ نگاه كنيم متوجه مي‌شويم كه همه مسايل مهم اجتماعي از همين تشكيل زندگي و خانواده آغاز شده‌اند،مثل سبك زندگي،مسايل تربيتي،عادات غذايي افراد و...و در نهايت اين كه انديشمندان و علماء هم بايد در كنار خانواده‌ها و دولت كمك كنند تا ازدواج‌هاي خوب و موفق در جامعه شكل بگيرد و رواج پيدا كند.از آنجايي كه ازدواج تصميمي كوتاه مدت نيست و كل زندگي افراد را تحت تاثير خود قرار مي‌دهد،لازم است كه درباره آن دقيق انديشيد و تصميم گرفت.ازدواج در كنار تحصيلات و شغل مسير آينده زندگي فرد را تغيير مي‌دهد.در ميان اين سه، ازدواج مهمترين چهار‌راه در زندگي فرد به حساب مي‌آيد كه هيچ‌كس به تنهايي نمي‌تواند از آن گذر كند.بنابرابن هر چند هم كه دوران نامزدي طولاني باشد، ويا از مشاوره خوبي در زمينه ازدواج برخوردار باشيم،باز مواردي ممكن است در طول زندگي زناشويي پيش بيايد كه قابل پيش‌بيني نيستند.در اينجاست كه به آموزش مهارت‌هاي كلي در زمينه ازدواج از قبيل آموزش مسايل جنسي،سبك زندگي،نحوه ارتباطات انساني،تربيت و پرورش فرزندان بايد مسلح شد.تنها در اين صورت است كه فرد به گونه‌اي توانمند شده كه قادر است آن ابزارهاي خام خوش‌فكري،تفكر نقادانه،فراخ‌نگري و... را براي حل مشكلات پيش‌بيني‌نشده به كار گرفته و در نهايت چشم‌اندازي خوب و زيبا براي زندگي پيش‌روي خود ترسيم كند.