ناگهان باران سرریز شد از قاب صفحه خبر؛ بالاترین جایزه جهانی در رشته ریاضی هدیه به بانویی ایرانی که ثابت کرد دو به اضافه دو میشود 83 میلیون نفر یعنی به تعداد همه ایرانیهایی که در ایران و یا در همه جهان ایرانی هستند و البته به اضافه همه کسانی که میدانند نبوغ زن در قلبش نهفته است و میدانند همه مردان جهان با دیدن یک چهره زیبا به زندگی علاقهمند میشوند.
خبر باران بود در آن گرما در آن روزهایی که جنگل گلستان در آتش خاکستر، بر باد میرفت و هواپیمای مسافربری تهران ـ طبس از رفتن صرفنظر کرد و همه ما را زمینگیر درد کرد. خبر باران بود در روزگاری که ابر دریغ شده از ما و مه نمیریزد بر سر کوه، چشمه جا مانده است از جاری شدن و ما شوریده خیالیم از واهمه بند آمدن آب از غیبت آب. صفحه را که باز کردم دیدمش آن قیافه آرام، ملیح و نجیب. همسن دختر من است این خانم ارجمند مریم میرزاخانی، زیباترین زن جهان در روزی که باران جهان شد. میخواستم از خرسندی این حال عمیقاً خوش در همه بازارهای چترفروشی سارق شوم تا چترها را بر سر همه دخترانی بگیرم که ریاضی میخوانند در مدارس امید تا آفتاب آزرده نکند چهره مریمهای ما را و آنان همچنان ریاضی نقاشی کنند.
باران! بیا عبور کن از این کرانهها
این خاک را خبر کن از عطر جوانهها
یک لحظه با کرامت انگشتهای خود
واکن یکی یکی گره از رودخانهها
هزار سال پیش هر وقت انگشتانم جا میماندند در جمع زدن اعداد، مادرم میگفت؛ می توانی از انگشت پاهایت هم استفاده کنی. این جوری بود که من یاد گرفتم میشود به بیست رسید. حتی یادم هست یک بار انگشتان خودش را دزدیدم تا 40 رفتم، به سالی که اول دبستان بودم. همان موقعها بود که فهمیدم هیچکس به اندازه مادرم ریاضی نمیداند. او به دقت و سرعت اعداد را پشت سر هم میگذاشت و هر عددی را به چیزی میبخشید. مثلاً سهمی به نان، سهمی به پیاز و سیبزمینی، سهمی به گوشت، سهمی به ماست و یا گوجهفرنگی. ریاضی مادرم معجزه بود در آن روزگاری که پدر از رازی خبر داد که مادر باید مثل همیشهها اعداد را به ریاضت دعوت می کرد؛ در شش ماهی که آوردههای پدر ناچیز بود؛ در روزگاری که 10ریالی اسکناس بود. از بس پول گران بود. همان موقعها بود من دیدم، خدا را شاهد میگیرم با چشم خود دیدم و با عقل خود فهمیدم مادران ریاضیدان چقدر زیادند، زنداییها، زنعموها، زنان همسایه آنان نوابغ ریاضی بودند؛ به وقت دستتنگی، به وقت گمشدن اعداد در کیف همسران. من همان موقعها بود که فهمیدم همه مادران ایران ریاضیدان هستند مثل خانم مریم میرزاخانی که یک مادر جهانی است.
من حتی فهمیدم مردان هزاران سال است فقط اعداد تولید میکنند و این زنان هستند که به اعداد حجم و کیفیت میبخشند و نام اکتشاف خود را اداره زندگی میگذراند تا دو به اضافه دو بشود پنج .
فصلها گذشتند و رفتند
تقویمها جارو شدند
آنچه از رفتگان ماند
رسمهایی بود
بر دیوار
حالا و اکنون دختر جهانی ما، مریم میرزاخانی! اعتراف میکنم دوست داشتم در این هوا که گرما در خیابانهای شهر دریا شده است، یک کارخانه بستنیسازی داشتم که نامش، نام شما بود تا تنور گرما را سرقت کند بخاطر ذائقه ساحلنشینان. اصلاً یک دانشگاه ریاضی میساختم به نام شما برای دختران هوش و نبوغ تا بیواهمه ستارهدارشدن و بورسدار نشدن، ریاضی نقاشی کنند بر صفحه آرزوهایشان، تا آزرده نشود ذهن زیبایشان به وقت دربی استقلال و پیروزی که چرا ورزشگاه بنبست است.
اصلاً پیشنهاد میکنم شما خودتان که به گفته بنیاد مدال فیلدز مظهر بلندپروازی جسورانه، بینش وسیع و کنجکاوی ژرف در ریاضیات هستید به یاد آن 6 همکلاسی نابغهاتان در دانشگاه صنعتی شریف که سال 76 در سانحه اتومبیل جان باختند.، بنیاد نخبگان ریاضی در تهران دایر کنید تا هر چهار سال یکبار، جایزه شما را به دخترانی بدهند که ذهن زیبایشان در ریاضیات همه مریم میرزا خانی است.
دختر جهانی ما، اعتراف میکنم وقتی داشتی بر تخته، ریاضی نقاشی میکردی برای مدتی چهره ات یادم رفت چه شکلی بود و بعد یادم آمد به شکل عجیبی شبیه نقشه ایران است. یادم آمد علم، دانستن میان دو ندانستن است. مثلاً علم نمیداند اگر قرار بود آن شش همدانشکدهای نابغه همراه شما در حادثه سال 76 کشته شوند، پس چرا به دنیا آمدند؟ علم همچنین نمیداند شما کی میتوانید به ایران بیایید، چون علم تقدیر نمیداند اما ما میدانیم هر زمان شما پا به ایران بگذارید باران گلسرخ میریزد در استقبال شما که باران در وسط این تابستان ما بودید.
در شکوفه یک بهار
در موج یک دریا
در قطره یک باران
تو بازخواهی گشت
میدانم
* درباره فريدون صديقي
* شعرها از؛ سید محمد ضیا قاسمی ـ نجیب فاضل ـ حکیمه بلوری