تاریخ انتشار: ۸ مرداد ۱۳۸۶ - ۱۸:۵۶

فاطمه هاشمی: آنها با دوبله کارتون «شرک» نشان دادند که هیچ کاری برای نابیناها غیرممکن نیست.

امید حضوری 20ساله، 5 سال پیش در سانحه تصادف رانندگی فوت می‌کند و پدرش برای آنکه یاد او را زنده نگه دارد، ساختمان 3طبقه‌ای را در یکی از کوچه‌های خیابان شیخ بهایی وقف نابینایان و انجمن‌های وابسته به آنها می‌کند؛ مجموعه‌ای که این روزها خانه «امید نابینایان» نامیده می‌شود و جایی است که بچه‌های نابینا را دور هم جمع کرده تا ایدة دوبله اولین فیلم انجمن گویندگان نابینا عملی شود.

به سراغشان که بروید، فراموش می‌کنید که جزو آن اقلیت 5درصدی جامعه هستند چرا که به همان راحتی من و شما می‌توانند برایتان توصیف کنند که چه تصوری از چیزهای دور و برشان دارند. کافی است کاری را دوست داشته باشند تا به خاطر علاقه‌شان بهترین کیفیت را تحویلتان بدهند. حالا ما که عادت کرده‌ایم آدم‌ها را با ضعف‌هایشان بسنجیم و نه قابلیت‌هایشان، این بار ناگزیریم که عقیده‌مان را در مورد آنها عوض کنیم.

«وقتی شروع به آموزش کامپیوتر به بچه‌های نابینا و کم‌بینا در بهزیستی کردم، تصورم از توانمندی‌ها و قابلیت‌های این گروه از جامعه عوض شد. برای همین تصمیم گرفتم تا با توجه به آشنایی قبلی‌ام با نرم‌افزارهای تدوین صدا و دوبله غیرهمزمان، پیشنهاد دوبله فیلم توسط نابینایان را بدهم. همزمان مرحوم ایران پوی (یکی از گوینده‌های قدیمی رادیو) نیز اولین گروه نمایشنامه‌خوانی نابینایان را به راه انداخته بود. همین تجربه موفق، من را برای اجرای تصمیمم مصمم کرد.»

اینها را محمد مصطفوی می‌گوید. او مسئول گروه است و خودش یک کم‌بیناست. خبر نمایشنامه‌خوانی که می‌پیچد، نصرالله مدقالچی (یکی از دوبلورهای قدیمی) تصمیم می‌گیرد تا از بچه‌های نابینا تست صدا بگیرد. عبدالله دادخواه و سهیلا حسینی از گروه نمایشنامه‌خوانی نابینایان به همراه محمد مصطفوی و چند نفری دیگر برای تست به واحد دوبلاژ معرفی می‌شوند.

از میان آنها سهیلا، عبدالله و محمد انتخاب می‌شوند. اما کسی درباره نحوه ادامه کار با آنها تماس نمی‌گیرد. این بار هر 3 سراغ مسئولین بهزیستی می‌روند و از آنها می‌خواهند که استودیوی سازمان بهزیستی را در اختیارشان بگذارند، «به ما گفتند به فرض که ما قبول کنیم که شما می‌توانید این کار را درست انجام بدهید اما اول باید نمونه‌ای را آماده کنید تا بتوانیم مسئولین رده بالا را برای صدور مجوز راضی کنیم». آنها هم معطلش نمی‌کنند و برای پیدا کردن دوبلورهای بیشتر فراخوان می‌دهند.

اولین فراخوان، 20 نفر از بچه‌های نابینا را برای تست صدا به خانه امید می‌کشاند و بالاخره گروه کوچک دوبلورهای روشندل، 10 دقیقه از کارتون شرک (1) را دوبله می‌کنند.
در همین احوال، نصرالله مدقالچی برای دوبله هری پاتر از چند نفر دوبلور جوان نابینا که در تست صدا موفق شده‌اند، دعوت به کار می‌کند.

حضور 3 نفر نابینا در گروه حرفه‌ای دوبله فیلم هری پاتر و جام آتش برای آنها خاطره‌ای فراموش‌نشدنی است؛ هم دلگرمی‌هایی که آدم‌های حرفه‌ای به آنها می‌دادند و هم اندک لحظاتی که متلک‌ها و بی‌حوصلگی‌های بعضی‌ها دلتنگشان می‌کرده. اما هر چه که هست هنوز بعد از این همه روز آن اتفاق را دوست دارند؛ هر چند هری پاتر و جام آتش هیچ‌وقت از تلویزیون پخش نشد.

شرک یک و نیم
دوبله، یک هنر شنیداری است که به ادبیات اتکا دارد. زبان و لحن در دوبله به کمک گوینده می‌آیند و حواس پنج‌گانه، نقش بسیار ویژه‌ای در آن ایفا می‌کنند. یک دوبلور باید خوب بشنود. خوب ببیند، خوب بخواند و خوب بگوید؛ «در تجربه دوبله حرفه‌ای این دیدگاه هم تقویت شد که مدیریت نرم‌افزارهای دیجیتال به شدت به کمک دوبلورهای نابینا خواهد آمد و از طرفی در این کار متوجه شدم که یک دوبلور، بیشتر از آنکه وابسته به تصویر مقابلش باشد، با توجه به صدای فیلم که از گوشی می‌شنود، متن خود را می‌خواند و به جای شخصیت‌ها صحبت می‌کند».

دوباره فراخوان تست صدا می‌دهند. بچه‌ها دوست و آشناهای نابینای خود را خبر می‌کنند. این بار هم 25-20 نفری می‌آیند. با انتخاب یک نفر دیگر، گروه کوچک دوبلورهای جوان نابینا کامل می‌شود. اولین کار مستقل آنها با همراهی دوستان تازه، یک نسخه جدید از شرک است؛ فیلمی که عبدالله دادخواه – گوینده نقش شرک – اسمش را گذاشته شرک یک و نیم! چون داستان فیلم، حد فاصل شرک 1 و 2 است.

حالا دیگر بچه‌ها یک نسخه اوریجینال از فیلمی را دارند که هنوز هیچ‌کس برای دوبله‌اش اقدامی نکرده. خانه امید، محل تمرین‌های چند روزه آنها به سرپرستی و مدیر دوبلاژی محمد گل‌آرا – یکی از دوبلورهای هری پاتر و گوینده نقش خر شرک – است. متن فیلم را یکی از دوستان بچه‌ها که مسلط به زبان انگلیسی است به فارسی برگردانده  و به خط بریل زیر دست بچه‌ها خوانده می‌شود.

غول سبز و خانواده‌اش در ذهن آنها، چیزی است که در دوبله‌های قبلی شرک شنیده‌اند؛ «به نظر من فیونا زن زیبایی است با قدی بلند و پوستی روشن و چشمانی رنگی که شرک را با تمام زشتی ظاهری‌اش پذیرفته و برخلاف اکثر مردم که همه چیز را در ظاهر می‌بینند، در شرک چیزهایی را دیده که شاید خیلی‌ها حاضر نیستند به‌اش فکر کنند».

سهیلا حسینی برای دوبله پرنسس فیونا به دقت به هر 2 دوبله فیلم شرک 1 و 2 گوش داده و از حس خودش برای دوبله فیونای شرک یک و نیم استفاده کرده است؛ «من بیشتر حس‌هایم را از صداها می‌گیرم و از شنیدن دوبله‌های فیلم‌ها و نمایش‌های رادیویی‌ که از بچگی به آنها گوش داده‌ام، چیز یاد گرفته‌ام».

امیر سلامی (گوینده نقش روح فارگوآ) هم می‌گوید: «ما همیشه شخصیت‌های فیلم‌ها و کارتون‌ها را با صدایشان می‌شناسیم. برای ما شنیدن یعنی دیدن، با همان کیفیت و بی هیچ کم و کاستی».

فیلم شرک یک و نیم را که ببینند، پر است از اصطلاحات فارسی و بداهه‌هایی که شاید بیشتر از دوبلورهای حرفه‌ای انتظارشان را داریم. شهامت و حس و حال گویندگان نابینا برای اثبات توانایی‌شان آنها را جسورتر کرده و نتیجه دوبله، یک فیلم انیمیشن 15دقیقه‌ای است که مطمئنا تا پیش از آغاز تیتراژ پایانی، لحظه‌ای به این فکر نمی‌کنید که ممکن است یکی از دوبلورها کم‌بینا باشد، چه برسد به اینکه از 5 دوبلور 4 نفرشان نابینای کامل باشند.

نسخه دوبله شده فیلم می‌رسد به دست آقای مدقالچی. او این‌قدر ذوق‌زده می‌شود که پیشنهاد می‌دهد فیلم را به جاهای مختلف ارائه بدهند؛ چیزی که کمی با خواسته اصلی بچه‌ها متفاوت است. آنها دلشان می‌خواست تا خود آقای مدقالچی آستین را بالا بزند و دستشان را برای ورود به عرصه دوبله بگیرد. خوب یا بد، این‌جور وقت‌ها آدم‌های مشهور ترجیح می‌دهند بیشتر نقش راهنما را داشته باشند و خودشان را کنار بکشند.

فیلم دست به دست بین آنهایی که به بچه‌ها اعتماد کرده بودند و بین آنهایی که کل قضیه را یک شوخی می‌دانستند، می‌گردد. همه پیشنهادها در حد حرف می‌ماند. چرا که بچه‌ها احساس می‌کنند پیشنهاددهنده‌ها به جای آنکه راه را برایشان باز کنند، تنها موقعیتی دستشان می‌آید تا خودشان را مطرح کنند.

آنها از این فرار می‌کنند که کارشان ابزار تبلیغاتی دیگران باشد. آنها نمی‌خواهند که حرکت خودجوش‌شان به نام کسی سند بخورد. محمد ترجیح می‌دهد فیلم را برای جشنواره بهزیستی بفرستد و منتظر نتیجه جشنواره بماند و حالا دوبلورهای جوان نابینا به این فکر می‌کنند که آیا قول‌هایی که از طرف بهزیستی به آنها داده شده، عملیاتی می‌شود یا نه.

حمایت‌های هنری از طرف سازمان بهزیستی، ایجاد زمینه اشتغال برای نابینایان و حمایت‌های مالی وعده داده شده، حداقل توقع عبدالله و دوستانش است. او در آخر حرف‌هایش می‌گوید: «ما کاری را کردیم که تا پیش از این در ایران به هر کس که می‌گفتی مسخره‌ات می‌کرد.

ما برای دوبله آموزشی ندیده بودیم و تنها شوق و ذوق ما را جلو می‌برد. روزهای تمرین تبدیل شده بود به جلسات آموزش. در این روزها من فقط اصول اولیه دوبله را یاد نگرفتم بلکه روحیه کار گروهی و حس و حال آدم‌های اهل هنر را هم شناختم. حتی بعد از آن توانستم به کمک همین تجربه، راه جدیدی را در زمینه گروه‌درمانی و اصلاح رفتارهای شاگردان نابینایم پیدا کنم».

این چند نفر

محمد مصطفوی (کم بینا)

(گوینده نقش بیسکویت، خدمتکار)

دانشجوی رشته نرم افزار از دانشگاه

علمی - کاربردی
متولد 1362 ـ مدیر گروه / دوبلور در فیلم هری پاتر و جام آتش

امیر سلامی(نابینا)

(گوینده نقش روح فارگوآ)

متولد 1360 ـ‌ دیپلم ادبیات و علوم انسانی

کارمند کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان (اپراتور تلفن)
نویسنده و مجری برنامه رادیویی پیک امید (مخصوص نابینایان) در شبکه جوان

عبدالله دادخواه(نابینا)

(گوینده نقش شرک)

متولد 1357 ـ کارشناس آموزش کودکان استثنایی از دانشگاه علامه طباطبایی، کارمند سازمان بهزیستی، مربی کامپیوتر نابینایان /دوبلور در فیلم «هری پاتر و جام آتش»

 

محسن محمد قلی(نابینا)

(گوینده نقش خرشرک)

متولد1365 - دیپلم ادبیات و علوم انسانی

فعالیت در زمینه موسیقی (نوازندگی و خوانندگی) ـ بازیگر فیلم یاس‌های کوچک

 

سهیلا حسینی (نابینا)

(گوینده نقش پرنسس فیونا)

متولد 1359 ـ لیسانس روان‌شناسی کودکان استثنایی از دانشگاه علامه طباطبایی، کسب مدرک نوازندگی پیانو

عضو گروه کر استاد نوری ـ بازیگر تئاتر درنمایش «شاخک نقره‌ای»
دوبلور نقش «چو» در فیلم هری پاتر و جام آتش

یادداشتی از نصرالله مدقالچی *
برای اولین بار
بچه‌های روشندلی که کار دوبله را شروع کرده‌اند، هم استعداد زیادی دارند و هم هوش بسیار زیادی. آنها کارشان را درست یاد گرفته‌اند؛ طوری که حتی اگر پشت صحنه‌ای را که از دوبله فیلم هری‌پاتر گرفته‌ایم ببینید، امکان ندارد متوجه نابینایی آنها بشوید.

این بچه‌ها بسیار توانمند هستند و من دلم می‌خواست انجمن نابینایان ایران زمینه یک ارتباط بین‌المللی را در خصوص دوبله فیلم نابینایان به وجود می‌آورد. این کار برای اولین بار در ایران انجام شده است. درهیچ جای دنیا این کار انجام نشده؛ خواننده نابینای اپرا داریم ولی دوبلور نابینا نه چون کسی به فکرش نرسیده بود که نابینایان می‌توانند چنین کاری را انجام بدهند. 

اگر این ارتباط بین‌المللی بین نابینایان کشورهای مختلف برای دوبله فیلم به وجود بیاید، تبادل فرهنگی بسیار بسیار گسترده‌ای اتفاق می‌افتد.

متاسفانه نمی‌دانم چرا هیچ مسئول و متولی‌ای پیگیر این قضیه نشد و حتی این هنرمندان جوان و انسان‌های شریف از طرف مسئولین تشویق نشدند... آنها به بهترین شکل ممکن با صدا تمام حالت‌ها را می‌گیرند و به همین طریق حس‌ها را منتقل می‌کنند. ای کاش می‌شد که همه مردم فیلم دوبله شده آنها را ببینند و در مورد کیفیت آن قضاوت کنند چرا که همیشه برای هنرمندان، مردم بهترین داور هستند.

من به عنوان یک بیننده و کسی که سال‌ها کارش دوبله حرفه‌ای فیلم‌ها بوده، هنوز از آنچه که این بچه‌های نابینا انجام داده‌اند متعجبم و معتقدم که باید به آنها توجه ویژه‌ای شود.
* دوبلور باسابقة تلویزیون، او اولین کسی بود که از بچه‌ها تست گرفت.

توجه آری، ترحم نه!

شهریور ماه سال 77 بود که مؤسسه «عصای سفید» یک دوره آموزش سلفژ برگزار کرد و من که تیرماه همان سال از دبیرستان فارغ التحصیل شده بودم، تصمیم گرفتم در این دوره آموزشی شرکت کنم. حدودا یک سالی هم بود که تحصیل در رشته نوازندگی پیانو را در مدرسه هنر و ادبیات شروع کرده بودم و به این ترتیب قصد داشتم به شکل مؤثری در راه یادگیری موسیقی گام بردارم. پس از مدتی گروهی که مشغول گذراندن دوره سلفژ بود، یک گروه کر کوچک را تشکیل داد.

6 ماه بعد در اسفند ماه همان سال، گروه کر عصای سفید اولین برنامه خود را در تالار وحدت اجرا کرد و بعد از این هم در تمامی برنامه‌هایی که مجموعه عصای سفید با اهداف مختلف ترتیب می‌داد، قطعاتی را اجرا می‌کرد. 

 ما در سال 79 موفق شدیم مقام اول جشنواره موسیقی معلولان سراسر کشور را کسب کنیم. بعد از آن من برای مدتی از کر کناره گیری کردم و بعد از چند ماه که آقای حمید یوسفی رهبری کر را به عهده گرفتند، مجددا وارد گروه شدم و به کارم ادامه دادم.

مدتی بعد به همراه پری زنگنه برنامه‌ای ترتیب دادیم و به سفارش برگزار کنندگان سومین دوره بازی‌های بانوان کشورهای اسلامی، در مراسم افتتاحیه، آن را روی صحنه بردیم. روال عادی کارگروه کر تا سال83 ادامه داشت و ما همچنان برای عصای سفید برنامه اجرا می‌کردیم تا اینکه تصمیم گرفتیم اولین کنسرت مستقل خود را در یک آموزشگاه موسیقی – که سالن کوچکی هم داشت – اجرا کنیم.

به همین خاطر از مسئولین عصای سفید خواستیم که از ما حمایت کنند اما آنها حتی حاضر نشدند در حد چاپ یک آگهی در روزنامه برای ما تبلیغ کنند. برای همین مجبور شدیم اجاره سالن را از جیب خودمان بپردازیم. بعد از آن بود که این گروه به دلیل مشکلات مالی منحل شد.

2 ماه بعد از طریق چند تن از دوستانم با گروه کر محمد نوری آشنا شدم و با رهبر گروه – علیرضا شفقی‌نژاد – مرتبط شدم.

برخوردها و حرف‌های ایشان برایم بسیار جالب بود؛ چرا که در ایران تقریبا در هیچ کری به نابینایان اجازه فعالیت نمی‌دهند، استدلالشان هم این است که یک فرد نابینا چون قادر به دیدن دست رهبر کُر نیست، ممکن است مشکل‌ساز شود؛ در حالی که ایشان معتقد بودند کار نشد ندارد و برای اینکه من هم بتوانم در کنار آنها فعالیت کنم، می‌توان راه‌حلی پیدا کرد. اواسط دی ماه 84 من در گروه کر نوری مشغول به کار شدم.

برخورد بچه‌های گروه به حدی عالی بود که همان شب اول تمرین چند تایی از آنها از من خواستند که اگر برای تهیه نت مشکلی دارم، کمکم کنند و نت‌ها را برایم بخوانند تا من به خط بریل برگردانم.

اولین کنسرتی که من توانستم در آن شرکت کنم، کنسرتی بود که در آذر ماه85 در تالار وحدت به اجرا درآمد. زیرا طبق قوانین ذکر شده در اساسنامه گروه، هر فرد تازه‌وارد باید مدت زمانی را در گروه سپری کند تا اجازه شرکت در کنسرت‌ها به او داده شود. به جز من 2نفر دیگر هم بودند که یکی از آنها کم‌بینا و دیگری نابینا بود.

ما در کنار دیگر اعضای کر توانستیم حضور موفقی در این کنسرت داشته باشیم و ته‌مانده تردیدها در رابطه با توانمندی‌هایمان را تبدیل به یقین کنیم؛ یقینی که تا به امروز با کمک خداوند و تلاش‌های ما و یاری اعضای گروه شاید چندین برابر هم شده.

دیگر جای هیچ شکی نیست که اگر زمانی مشکلی هم پیش آمد، نمی‌توان آن را به حساب ندیدن گذاشت چرا که به هر حال ما هم انسانیم و هیچ انسانی هم نیست که بری از خطا و اشتباه باشد.

حالا من در این مجموعه تقریبا به آنچه که می‌خواستم رسیده‌ام، زیرا انتظار من از جامعه‌ای که در آن زندگی می‌کنم این است که یک فرد معلول را همان‌گونه که هست – یعنی با تمام ویژگی‌های شخصیتی یک انسان – ببینند نه از دریچه عضوی که دچار معلولیت است. آنچه زیربنای تعاملات اجتماعی مرا ساخته این جمله است که توجه آری، ترحم هرگز!