همشهری آنلاین: دیدار وزیر امورخارجه با دبیرکل سازمان ملل،قطعنامه «جهان علیه خشونت و افراطی‌گری» و ... از جمله موضوعاتی بودند که برخی از روزنامه‌‌های شنبه-۲۹ شهریور- به آن پرداختند.

حسين شمسيان در ستون سرمقاله روزنامه كيهان با تيتر«برگ برنده دست ماست» نوشت:

«تعالیم اسلام و تجربیات تاریخی نشان داده که جز با توکل به الله و تکیه بر مردم، پیروزی و غلبه بر مشکلات میسر نبوده و نخواهد بود. با توجه به حقیقت بالا، شرکت ما در این شورا به منظور بیان واقعیتی است که در حال حاضر در کشورمان می‌گذرد. رجاء واثق داریم که اولا شورای امنیت با پذیرش حق وتو برای زورمندان و دارا بودن وابستگی‌های دیگر عملا قادر به خدمت جدی به ملل محروم و مستضعف جهان نیست و ثانیا تاریخ گذشته این شورا مبین این واقعیت است در مواردی نیز که شورا قادر به اتخاذ تصمیمات اصولی تحت فشار افکارعمومی جهان گردیده است، باز هم در اثر مخالفت یک یا چند ابرقدرت هیچگونه ضمانت اجرایی برای تصمیمات مزبور وجود نداشته است. عدم اجرای قطعنامه‌های این شورا درباره اسرائیل غاصب پس از 13 سال و همچنین درباره رژیم نژادپرست آفریقای جنوبی گواه روشنی بر مدعای ماست، لذا حضور ما در این شورا صرفا به دلیل رساندن ندای مظلومیت ملت مسلمان و بپاخاسته ایران به گوش مردم سراسر جهان و هشدار به آنها از بابت خطر سرکوب انقلاب و بازتاب آن بر مبارزات کلیه خلق‌های در بند می‌باشد. در این مقام، بار دیگر به ابرقدرت‌ها و مستکبرین جهانی اخطار می‌کنیم که با توجه به شکست‌های پیاپی، دست از تلاش‌های مذبوحانه و توطئه علیه انقلاب اسلامی ایران برداشته، بدانند که رشد و گسترش روزافزون انقلاب الهی ما را که با خون شصت و پنج هزار شهید به ثمر رسیده و با خون هزاران شهید پس از انقلاب بارور گردیده، هرگز نخواهند توانست متوقف کنند.»

اینها، گوشه‌ای از سخنان سرباز فداکار و مقلد حقیقی امام امت، شهید رجایی است که در آبان 1359 در دومین ماه جنگ تحمیلی عراق علیه ایران، با حضور در جلسه فوق‌العاده شورای امنیت سازمان ملل بیان شده است. سخنانی که زمان، درستی و اصالت آن را ثابت کرد و نشان داد آنچه آن شهید بزرگوار در سال 59 می‌دیده، مو به مو درست بوده و تحقق یافته است، آن روزها شهید رجایی با شناخت دقیق از اصلی‌ترین مساله کشور یعنی جنگ تحمیلی و با پیش‌بینی درست از ماهیت آمریکا و دیگر دشمنان قسم خورده انقلاب نوپای اسلامی، حرف دل ملت مظلوم ایران را بی‌لکنت و پرده‌پوشی به گوش جهانیان رساند و بی‌توجه به هیاهوهای ساختگی داخلی- وجود بنی‌صدر و جریانات منافق و توده‌‌ای و ملی مذهبی و... - باید به مساله اصلی و البته به شکل اصولی و درست آن پرداخت.

این مقدمه بیان شد تا به موضوع این روزها یعنی سفر مجدد رئیس‌جمهور ‌محترم کشورمان به نشست مجمع عمومی سازمان ملل بپردازیم و ببینیم، الگوهایی مثل شهید رجایی در بزنگاه‌های تاریخ یک ملت، چقدر مورد توجه قرار می‌گیرند و روش و منششان بعنوان سیره‌ای درخشان الگوی عملی بکار بسته می‌شود؟ ببینیم اگر تنها 20 ماه پس از پیروزی انقلاب و در کشاکش منازعات گروه‌های معاند با خواست و انتخاب مردم و در کوران یک جنگ ویرانگر می‌توان آنگونه مقتدرانه ایستاد و حرف دل یک ملت را گفت و از هیچ ابرقدرتی نهراسید، امروز در سی‌و ششمین سال به ثمر نشستن انقلاب اسلامی هم می‌توان همانگونه با اقتدار از حق مردم دفاع کرد یا نه؟ ایران امروز، قدرتمند‌تر شده یا نه؟! مساله مهم کشور کدام است و حول چه محوری باید با جهانیان و بخصوص ابرقدرتهای ظالم سخن گفت و سیاست اصولی ما در اجلاس سازمان ملل، چه باید باشد؟

1- سال قبل و در نخستین ماه‌های فعالیت دولت یازدهم عده‌ای با تغافل از مسائل اصلی و مهم کشور و مطالبات واقعی مردم، «بزک کردن چهره آمریکا» را در دستور کار خود قرار دادند. آسمان و ریسمان به هم بافتند و چنان وانمود کردند که شکستن تابوی مذاکره با آمریکا و دست زدن به «کارهای نابجا» مسأله اصلی کشور است و با آن می‌توان همه مشکلات را حل کرد. یکسال پس از آن ماجرا، تحریم‌ها فزونی یافته و دشمنی آمریکا کم که نشده هیچ، تهدید نظامی هم به آن اضافه شد! تا آنجا که وزیر خارجه کشورمان صراحتا اعلام می‌کند: «نتیجه تحریم‌ها، چیزی جز خشم و نفرت مردم ایران از آمریکا نیست» با این حال، آنها که هیچوقت با مردم نبوده‌اند و از حرف دل آنها خبری نداشته‌اند، باز هم آوردگاه دیپلماتیک کشورمان در آمریکا و نقش‌آفرینی سربازان عرصه دیپلماسی ایران را با خیالبافی به «ضیافت نیویورک» تعبیر می‌کنند! و یکبار از خود نمی‌پرسند در کدام ضیافت، میزبان، مهمان را با جنگ نظامی و توهین و تهدید و تحریم پذیرایی می‌کند؟! این عده که یا در انجام ماموریتشان خیلی شتاب دارند و یا در خوش‌خیالی مفرط به سر می‌برند- که این دومی بسیار دور از ذهن است- فراموش کرده‌اند که برای نخستین‌بار در تاریخ جمهوری اسلامی، هشت ماه است که کشورمان در سازمان ملل سفیر ندارد و دلیل آن هم کارشکنی آمریکا، همان میزبان ضیافت نیویورک است!

2- در کنار این گروه- که بی‌شک ماموریتی بزرگ را در هموار کردن مسیر آمریکا بر عهده گرفته‌اند- عده‌ای دیگر به حواشی داخلی دامن می‌زنند و اجازه نمایان شدن وضع واقعی کشورمان و وضع حریف اصلی یعنی آمریکا را نمی‌دهند! این عده هر دم با حرف و بحث‌ تازه‌ای که طرح و شرح آن هیچ ضرورت، اهمیت و موضوعیتی ندارد، کاری می‌کنند که موج رسانه‌ای تازه‌ای به راه بیفتد و مردم و حتی مقامات کشور در محاسبات خود دچار اشتباه شوند و متوجه نشوند در چه بزنگاه تاریخی ایستاده‌ایم و اندکی مقاومت بیشتر، ما را از چه گذرگاهی عبور خواهد داد. حریف در چه وضعی است و استقامت و ایستادگی ما با او چه خواهد کرد. تخصص آنها حاشیه‌سازی است! مثلا کسی که همین چند ماه پیش با بکارگیری شخصی موهن به امام راحل در  مجموعه تحت مدیریتش آماج اعتراض و انتقاد قرار گرفته بود و حتی پس از عزل، او را در یک جلسه عمومی درصدر مجلس و کنار دست خود نشانده بود، ناگهان خاطره‌ای مربوط به  50 سال قبل را بیان می‌کند  و یک جنگ رسانه‌ای تازه به راه می‌اندازد! خاطره‌ای که برای صحت آن هیچ دلیلی وجود ندارد و برعکس در رد و غیرصحیح بودن آن شواهد فراوانی است و حتی اگر به فرض محال هم صحیح باشد، دردی از مردم مداوا نمی‌کند و گرهی از کار بسته آنها نمی‌گشاید و معلوم نیست جز تحریف افکارعمومی مردم و تشویش ذهن آنها، چه نفعی برای کشور و انقلاب دارد؟! این هم نوعی دیگر از طرح مسئله اصلی و اول کشور است!

3- اگر مسائل اخیر کشور آنچه ذکر  شد باشد، طبیعتا دست ما خالی است و سربازان انقلاب، چیزی برای رو کردن در عرصه بین‌الملل، که به فرموده رهبر انقلاب «جبهه دیپلماسی» است ندارند و از همین حالا باید نگران نتایج این نبرد بود! اما واقعیت چیز دیگری است و سخنان اخیر رئیس‌جمهور محترم و وزیر خارجه کشورمان، این امید را ایجاد می‌کند که آنها در دام این جریان‌سازی‌ها قرار نگرفته‌اند و به تجربه دریافته‌اند که در یکسال گذشته و علیرغم تلاش برای اعتمادسازی با آمریکا  و غرب، نه تنها ذره‌ای در مواضع خصمانه و کینه‌توزانه آنها نرمشی ایجاد نشد، بلکه عدوات دشمنی‌ها رنگ تازه به خود گرفت.

4- واقعیت مهم و غیرقابل انکار- که گمان می‌رود عده‌ای در داخل با هیاهو و جنجال سعی  در پوشاندن آن دارند - این است که آمریکا، افزون بر اینکه از شرایط نامساعد اقتصادی و اجتماعی داخلی رنج می‌برد، در منطقه نیز با معضلات جدی و مهمی روبروست که هر یک در برابر هژمونی و اقتدار ابرقدرتی که حالا کم‌کم ستاره‌های اقبالش بیشتر و بیشتر افول می‌کند، چالشی عظیم قلمداد می‌شود. نوکران دست‌پرورده‌ آنها یعنی داعش، در عراق و سوریه ناکام مانده‌اند و عملا سال‌ها سرمایه‌گذاری آمریکا بی‌ثمر بوده است! آمریکایی‌که 2 ماه پیش از پدیده داعش حمایت می‌کرد و آن را نتیجه منطقی و منصفانه اقدامات دولت نوری‌مالکی می‌دانست و انگلیسی که به جای واژه تروریست از عبارت «پیکارجویان» برای نام بردن از داعش استفاده می‌کرد، امروز نگران هجوم سگ‌های دیروز خود، ائتلاف درست می‌کنند تا بلکه بتوانند، ماموران دیروز خود را مهار کنند و جلوی آبروریزی احتمالی آینده را بگیرند و البته به این بهانه باز هم جای پایی در منطقه داشته باشند! از دیگر سو تلاش‌های مهمترین متحد آنها در منطقه یعنی عربستان در ماجرای یمن بی‌ثمر مانده و قیام فراگیر مردم یمن وارد مرحله تازه‌ای شده و منطقه آبستن رخ داد تازه‌ای از جنس انقلاب‌های اسلامی است. مصادیقی از این دست که شرح و وصف این روزهای آمریکا در منطقه است، فراوان است و سخن را به درازا می‌کشد. اما آنها به سیاق همیشه، علیرغم آنکه در موضع ضعف و استیصالند، هیاهو می‌کنند و به قول امام راحل «اُشتلم» می‌زنند!

و  در حالیکه از اداره کوچکترین امری در منطقه عاجزند و نظام اسلامی به معنی واقعی کلمه تعیین‌کننده مهمترین خطوط سیاسی منطقه و جهان اسلام شده، با جار و جنجال و بکارگیری عوامل گوناگون و فراخوان نوکران داخلی، سعی در وارونه جلوه دادن موضوع دارند و در شرایطی که در باتلاق‌های مختلف منطقه‌ای فرو رفته‌اند و ما دست نیازشان را مقتدرانه و هوشمندانه پس‌زده‌ایم، جوری سخن می‌گویند که گویی ما با همه وجود به آنها نیاز داریم و این آنها هستند که می‌توانند ناجی ما باشند! و اصلا به روی خودشان نمی‌آورند که مثلا در موضوعی مثل مبارزه با داعش 3 بار از ما درخواست کرده‌اند و جواب رد شنیده‌اند!
 اینها و ده‌ها سند دیگر از ضعف افول ستاره آمریکا، که برای آنها که اهل انصاف باشند پوشیده و پنهان نیست و نیز پیشرفت‌های شگفت‌انگیز کشور در حوزه‌های گوناگون، علیرغم شدیدترین تحریم‌های تاریخی، نشان از آن دارد که ماجرا کاملا بر عکس است و اولا انقلاب اسلامی سال‌هاست از مرزهای جغرافیایی عبور کرده و راه خود را در میان مردم مسلمان و مستضعف باز کرده و برای آنها به الگویی برای زیست و زندگی در دنیای پر تزویر امروز بدل شده و ثانیا احیاء و بقای آمریکا در منطقه به شدت نیازمند نظر موافق و چراغ سبز ایران اسلامی است و آنها بدون جلب نظر ما، کمترین جای پایی در منطقه نخواهند داشت. گرچه تظاهر به چیز دیگری کنند. از این رو، باید دانست که مسئله اصلی اقتدار و توانمندی ایران اسلامی است و در هر مذاکره‌ای باید از این موضع سخن گفت و بر آن پای فشرد و اگر بیشتر و مقتدرانه‌تر از شهید رجایی در آن روزگار غربت و تنهایی و نو پا بودن انقلاب سخن نمی‌گوئیم، لااقل ذره‌ای از آن جایگاه کوتاه نیائیم.

 بحران مقبوليت

قضيه وقتي راي دهندگان برداشتي از بيهودگي در عمل رأي دهي خويش حس کنند و با ضعف و فرتوتي دولت‌هاي متکفل رفاهي و همچنين دولت‌هاي نوليبرال روبه رو شوند، در متون علوم انساني، با عنوان «بحران مقبوليت» شناخته مي‌شود. حاکميت دولت ها و چيرگي و نفوذ آنها بر بنگاه‌ها، سازمان ها، احزاب، و شهروندان خود بيش از پيش مورد چالش قرار گرفته است.

بر مبناي متون مربوط به «بحران مقبوليت» در دولت‌هاي مدرن، در درجه اول، فرض بر آن است که اين ضعف حاکميت، بويژه به دليل زوال حاکميت اقتصادي دولت ها روي داده است. از يک سوي، دولت‌هاي رفاه تعهدات اجتماعي زيادي در زمينه بهداشت، آموزش و تأمين اجتماعي متحمل شده‌اند و مدام به هنگام انتخابات براي جمع آوري آراء اين وعده‌ها بيشتر مي‌شوند؛ و در سوي ديگر، با کوچک تر شدن مستمر دولت ها، توان آن ها براي انجام اين همه وعده، بيش از پيش تحليل مي‌رود.

علاوه بر ناتواني اقتصادي دولت‌هاي کوچک شده و اسير بحران جهاني سرمايه داري، تحولات اخير در راستاي انقلاب فناوري اطلاعات سبب شده است که فضاي هوشمند به عنوان يکي از پديده‌هاي تأثيرگذار در صحنه‌هاي اقتصادي و سياسي نظام بين المللي، حيطه حکمراني دولت ها را محدودتر و محدودتر کند. در اين راستا، گسترش پر شتاب اينترنت و شبکه جهاني اطلاعات که بزرگ‌ترين و فراگيرترين تکنولوژي ارتباطي شناخته شده هستند، آن را به جايگاهي بس مهم رساند و چنين بود که اينترنت حاکميت دولت ها را در زمينه‌ها و حوزه‌هاي گوناگون به چالش کشيده است.

سومين عاملي که دولت ها را در نظر مردم تحقير مي‌کند، روند «جهاني سازي» است؛ «جهاني سازي»، نقش مرزهاي جغرافيايي در اعمال حاکميت و تصميم سازي در فعاليت‌هاي اقتصادي، اجتماعي و فرهنگي ملت ها را به پايين‌ترين اندازه مي‌رساند، و در اين رهگذر، شئون تک تک مردم و تک تک کشورها، بيش از پيش در منافع تمام مردم و تمام کشورهاي جهان در هم تنيده خواهد شد؛ يعني، در دنياي جهاني شده واژه ملي جاي خود را به واژه بين المللي خواهد داد و محيط يگانه‌اي براي همه کشورهاي جهان پديد مي‌آيد که در آن، پيوندهاي بين المللي بس افزايش خواهد يافت.

کاهش نفوذ دولت ها و کنترل آن ها بر شهروندان، افزايش نفوذپذيري حاکميت ها و نظام‌هاي سياسي کشورها، ناتوان شدن برخي دولت ها در تنظيم سياست خارجي و تدوين و اجراي برنامه‌هاي کلان اقتصادي، از دست رفتن کنترل آن ها در نهادهاي مالي و اقتصادي و هم چنين، ناتوان ماندن دولت ها در نظارت بر نظام‌هاي پولي و کنترل فعاليت احزاب مخالف از جمله اين چالش ها است.

از سوي ديگر، با روند جهاني سازي، ويژگي‌هاي اصلي دولت-ملت رو به زوال خواهد گذاشت؛ ويژگي‌هايي که برخي نويسندگان آن ها را در کارآمدي سياست گذاري داخلي، خودمختاري و استقلال، شکل حکومت و مقبوليت داخلي مي‌بينند، با جهاني سازي اقتصاد

تصميم گيري داخلي در برابر فرايندهاي جهاني سازي، هم چنين، گسترش اختيارات سازمان‌هاي بين المللي، خودمختاري دولت ها را در عمل بسيار محدود مي‌کند.

اين، وضع دولت‌هاي امروز است؛ ناکامي در برآورده ساختن نيازهاي مردم، سرکوب خواست‌هاي فزاينده شهروندان براي مشارکت در امور مختلف، ايجاد اشتغال، استقرار عدالت و غيره هم علت، و هم معلول «بحران مقبوليت» است.

برهان

موضوع «مقبوليت حکومت»، پاسخي است که مردم به هنگام گردن نهادن به حکم حکومت به خود مي‌دهند، وقتي از خود مي‌پرسند: «اگر انسان ها آزاد به دنيا آمدند چه چيزي قيد و بند دولت بر اراده‌هايشان را توجيه مي‌کند؟» (ژان ژاک روسو).

وقتي مردم پاسخ خوبي براي اين سئوال داشته باشند، خود به حکومت براي اعمال حکمراني کمک مي‌کنند، و بدين سان اعمال حکومت و قانون، تسهيل و کارآمد مي‌شود. حکمراني براي حکومتي که «مقبوليت» ندارد، بسيار دشوار و ناپايدار است. حکمراني اين حکومت، خالي از اقتدار و اعتبار، و مشحون از زورگويي و قدرت نمايي است.

و اکنون، با شرايطي که از آن ها نام برديم، اين، «مقبوليت» حکومت‌هاست که رو به زوال است، و استمرار اين وضع ضعف و زوال اقتدار، منجر به فزوني گرفتن زور در جامعه خواهد بود. در واقع، با استمرار «بحران مقبوليت»

حکومت ها، جامعه در مقابل زورگوياني که حتي زورشان به دولت هم مي‌رسد (خودروسازان، بانکداران، شيرفروشان، ...)، احساس بي پناهي خواهند کرد، و آن ها نيز به نوبه خود از حکمراني زورگو و مستبد حمايت خواهند کرد. در ميان آثار جانبي وضع فرسودگي در توان سياسي داخلي، مي‌توان به اين موارد اشاره کرد: کاهش شديد وفاداري و تأييد و رضايت مردم از سياست ها و تصميمات دولت؛ کاهش توان دولت در بسيج منابع انساني و مادي در موقع بروز بحران امنيت ملي؛ کاهش در مسئوليت پذيري يا خاتمه يافتن باره نقش هدايت کننده که دولت و کاهش شديد هماهنگي بين سياست ها و نيز تقليل دراماتيک توان اجراي آن سياست ها.

بحران مزمن «مقبوليت حکومت»، و در نتيجه، بي ثباتي‌هاي اجتماعي و سياسي ناشي از آن، مي‌تواند محيط توسعه کشور را در جهت افزايش تهديدهاي خارجي تغيير دهد. در واقع، بي ثباتي داخلي، به نشانه ضعف و انگيزه تحريکات نظامي خصمانه و خراب کاري داخلي تبديل مي‌شود، رفتارهاي خصمانه و فزاينده دشمنان هم به نوبه خود، کاهش بيشتر سطح مقبوليت و ثبات داخلي را به دنبال خواهد داشت، و در نهايت، با زوال حکمراني مرکزي نيرومند، ارزش‌هاي محوري ملت مورد تهديد قرار خواهد گرفت.

يکي ديگر از چالش‌هاي کشورهايي با دولت ضعيف با شرايط امروز دنيا اين است که موضوع صيانت حقوق بشر و دموکراسي سبب مداخلات سازمان ها و نهادهاي

بين المللي و نيز دخالت‌هاي مکرر ابرقدرت ها در اين کشورها، به بهانه حمايت از حقوق بشر و ترويج دموکراسي و کمک به صلح و امنيت بين المللي مي‌شود که اين هم به نوبه خود، تهديد حاکميت داخلي اين کشورها و بروز معضل امنيتي براي آن ها را به دنبال خواهد داشت. به هر حال، با بين المللي شدن مستمر حيات اجتماعي و طرح مقوله نفع و مصلحت جامعه بين المللي، اختيار و آزادي عمل دولت ها در زمينه تأمين صرف منابع ملي، محدود و تعهدات و تکاليف جديدي به دولت ها محول شده است که آن ها از پس اجراي آن بر نمي آيند. نکته اين است که مداخلات خارجي، به نوبه خود، به ضعف بيشتر و بيشتر حکمراني داخلي منجر خواهد شد، و در نتيجه، مداخلات هم بيشتر مي‌گردد، و نهايتاً زنجيره وخامت اوضاع و نااميدي ملت از دولت نيز فزوني خواهد گرفت.

حال چه بايد کرد...

براي آن که دولت‌ها، از اين وضع و حال ضعف و فرتوتي نجات يابند، و توش و توان بيشتري تدارک ببينند، بي گمان بايد تغييراتي را در شيوه حکمراني رفاهي و همچنين حکمراني نوليبرال صورت دهد، و اين تغييرات، عمدتاً حول مفهوم «روحيه اهل ملت» مي‌چرخد.

به عبارت ديگر، بايد روحيه سياسي مردم، يعني احساس تعلق داشتن به يک ملت و مشي و طريقت را در مردم تقويت کرد و حکومت بايد بتواند از طريق اين اقتدار معنوي، به ميزاني از توافق عام ملي در مورد هدف ها و شيوه‌هاي سياست دست بيابد. تنها در اين صورت است که مي‌تواند اراده ملي را در مقابل قدرت‌هاي بزرگ داخلي و خارجي استوار سازد. برگزيدن هدف ها و شيوه‌هاي اجراي آن ها به مشارکت گسترده نياز دارد. ايجاد حس تشخيص، تأييد و توجه، پيوند مشترک را تقويت مي‌کند، و هم چنين،مسئوليت پذيري نخبگان و توجه به تشخص و عقايد مردم، سرمايه مهمي براي شکل دادن به روحيه سياسي مطلوب است.

با عنايت به نارسايي و بي فرجامي تجربه دوران اصلاحات براي جلب مشارکت مردم در يک روح ملي، نکته دوم معلوم مي‌شود؛ اين که «آگاهي ملي»، نبايد نحوي جو موقتي باشد که با مارش هاي کر کننده رسانه‌ها دم انتخابات سر پا بماند؛ بايد به نحوي ملکه ذهن تبديل شود. بايد بحث‌هاي ملي حول موضوعات عيني و واقعي جريان يابد تا روحيه ملي در متن اين بحث ها پر و بال بگيرد. و براي اين که بحث‌هاي پايان ناپذير نخبگان پيرامون اصول مبهم و تاکتيک‌هاي سياسي، به توافق عام مردم بر سر مباحث متجانس تبديل شود، بيشتر از آن که به چارچوب‌هاي مکتوب سياسي کلان نياز باشد، به مهارت‌هاي اجرايي شسته و رفته نياز است.

تمرکز بر احوال دولت يازدهم ما را متوجه راهکار سوم تقويت حاکميت ملي مي‌کند؛ نکته سوم، ضرورت تصميم گيري جامع و منسجم، با اتکاء واقعي به اراده ملي است. دولتي که بين خود و مردم، يک حصار ناپيمودني کشيده است و خود را به عنوان طبقه متمايز نخبگان تعريف کرده است، نمي‌تواند در موقع لزوم به مردم اتکاء کند. اين دولت نمي‌تواند نماينده صحيحي براي اراده ملي باشد. تصميماتي که صرفاً با توجه به امتيازات سياسي و بوروکراتيک اخذ مي‌شوند، يا تصميماتي که ناشي از ميل شخصي و يک سويه رهبران سياسي است، يا تصميماتي که فقط بر اساس اقتضائات آرا و جلب حمايت دموکراتيک دم انتخاباتي صورت مي‌گيرد، احتمالاً، افراطي، کوته فکرانه، انعطاف ناپذير، و بي تناسب و بي تعادل خواهند بود. مرکزيت اجرايي بايد در کنار يک بوروکراسي منضبط فن سالار و لياقت سالار با حداقل فساد، توسط اقشار مختلف اجتماعي پشتيباني شود، تا کارآيي سياسي واقعي به دست آيد.

نکته چهارم، اجراي سريع، مؤثر، و انعطاف پذير

سياست ها توسط دولت، مي‌تواند به مردم اين باور را بقبولاند که دولت، نه يک ماشين بوروکراتيک کر و کور، بلکه يک وکيل الرعاياي هوشمند، حساس، انساني، قابل همدلي، دوست داشتني، و شايسته حمايت است. چنين دولتي، شايد به مذاق نخبگاني که پشت ميز سبز و در حالي که جاي خودشان گرم است، خواهان حرکت لاک پشت وار و آهسته و «مطمئن» حکمراني هستند، خوش نيايد، ولي مردمي که اگر بموقع حمايت دولت را پشت خود نداشته باشند آسيب مي بينند، با يک دولت چابک احساس همدلي بيشتري خواهند کرد و همين همگرايي و همدلي مردمي، بسياري از خطاهاي احتمالي در حکمراني را جبران خواهد کرد.

محاكمه آقاي دبيركل

روزنامه جمهوري اسلامي در ستون سرمقاله خود آورد:

ابراز خوشبيني دكتر ظريف وزير امور خارجه جمهوري اسلامي ايران، بان كي مون دبيركل سازمان ملل و خانم اشتون مسئول سياست خارجي اتحاديه اروپا نسبت به حصول توافق در مورد مذاكرات هسته‌اي ايران با گروه 1+5، نشانه‌اي مثبت در روند مذاكرات و رسيدن به توافق جامع در اين زمينه است. دكتر ظريف، وزير امور خارجه كشورمان در ديدار با بان كي مون دبيركل سازمان ملل ضمن تأكيد بر اراده جدي و حسن نيت جمهوري اسلامي ايران براي رسيدن به راه‌حل مناسب در اين زمينه، گفت: "نسبت به حصول توافق خوشبين هستيم و معتقديم رسيدن به توافق امكان‌پذير است."

نكته مهم‌تر اينست كه وزير امور خارجه كشورمان در كوران مشكلات مربوط به مذاكرات هسته‌اي، بر مواضع اصولي كشور تأكيد كرد و گزارش اخير دبيركل سازمان ملل درخصوص وضعيت حقوق بشر در ايران را خلاف روند واقعي و برنامه و اقدامات دولت ايران دانست. وي با اين اقدام خود، به دبيركل سازمان ملل فهماند كه دولتمردان ايراني حتي در حساس‌ترين شرايط نيز از كشور خود دفاع مي‌كنند.

دكتر ظريف با تشريح جايگاه ايران و تحولات و ويژگي‌هاي مثبت و انحصاري جامعه ايران در مقايسه با ساير كشورهاي منطقه، انتشار گزارش در مورد وضعيت حقوق بشر در ايران را مبتني بر نگرش سياسي دانست و اظهار داشت: "اينكه در منطقه ما، فقط در مورد كشور ايران گزارش منتشر مي‌شود قابل پذيرش نيست و تهيه چنين گزارش‌هايي تداوم نگاه سياسي و دوگانه به مسايل حقوق بشر است."

اين موضع گيري صريح و شفاف وزير امور خارجه كشورمان را بايد نوعي به محاكمه كشيدن دبيركل سازمان ملل به خاطر تخلف آشكار وي از وظايف قانوني تعريف شده براي مسئول بالاترين سازمان بين‌المللي دانست. واقعيت اينست كه ورود آقاي بان كي مون به مقوله حقوق بشر و موضع گيري عليه جمهوري اسلامي ايران در آستانه برگزاري مجمع عمومي سازمان ملل و برگزاري مذاكرات حساس هسته‌اي ميان ايران و اعضاء گروه 1+5 اقدامي حساب شده مبتني بر سياسي كاري بود. هر چند دبيركل سازمان ملل در همين ديدار با دكتر ظريف، به تمجيد از ايران پرداخت و با صراحت گفت: "ايران نقش بسيار موثري دارد و بازيگر مهمي در منطقه است و مي‌تواند براي حل مشكلات نقش سازنده‌اي را ايفا كند و استفاده از ظرفيت ايران بايد بيش از پيش مورد توجه قرار گيرد" اما خود او هم مي‌دا ند كه اين سخن با آنچه در هفته گذشته به بهانه حقوق بشر عليه ايران گفته بود تناسبي ندارد. روشن است كه مي‌توان اين واقعيت را فهميد كه آقاي دبيركل سخن هفته گذشته را از روي ديكته‌اي كه براي وي نوشته بودند خواند و آنچه در ديدار با وزير امور خارجه ايران گفت حرف واقعي خود او بود. هر چند اين عملكرد دوگانه براي اهل فن قابل فهم است، ولي براي كسي كه بر مسند رياست سازمان ملل يعني بزرگ‌ترين سازمان جهاني با وظايف روشني كه براي آن در نظر گرفته شده است تكيه زده بهيچوجه مناسب نيست.

بهتر است قدري روشن‌تر با آقاي بان كي مون سخن بگوئيم و واقعيت‌هائي را كه شايد تلاش مي‌كند ناديده بگيرد به وي يادآور شويم.

آقاي دبيركل، شما براي تازه‌ترين جنايتي كه سران رژيم صهيونيستي در غزه مرتكب شده‌اند و بيش از 2300 نفر زن و كودك و پيرمرد غيرنظامي را به شهادت رساندند و هزاران خانه و ده‌ها بيمارستان و مسجد و كليسا و مدرسه را با خاك يكسان كردند، احساس پايمال شدن حقوق بشر نكرديد. شما مي‌دانيد كه بزرگ‌ترين حامي مالي، تسليحاتي، سياسي و تبليغاتي صهيونيست‌ها در اين جنايات، شخص اوباما رئيس‌جمهور آمريكا بود و ساير دولتمردان آمريكائي نيز با او در اين زمينه همراهي كردند. مقر سازمان ملل در خاك آمريكا قرار دارد و شما هنگامي كه در دفتر كارتان در سازمان ملل مشغول فعاليت هستيد در واقع در كشوري حضور داريد كه همين آقاي اوباما و همكاران او كه شريك جنايات سران رژيم صهيونيستي هستند مديريت آن را برعهده دارند. اين فعاليت شما درحالي كه هيچ اعتراضي به رئيس‌جمهور و ساير دولتمردان آمريكائي به خاطر شركت در جنايات صهيونيست‌ها عليه مردم بي‌گناه غزه به عمل نمي‌آوريد چگونه مي‌تواند وجدانتان را دچار عذاب نكند؟ شما مي‌دانيد كه حتي تعدادي از مراكزي كه زيرمجموعه‌هاي سازمان ملل هستند، عملكرد رژيم صهيونيستي در جنگ 51 روزه غزه را جنايت جنگي دانسته‌اند. اكنون شما بايد به اين سؤال بسيار مهم و اساسي پاسخ بدهيد كه چگونه مي‌توانيد در برابر اين جنايت جنگي سكوت كنيد و عاملان اين جنايت و حاميان آنها را ناقضان حقوق بشر ندانيد و در آستانه شروع به كار مجمع عمومي سازمان ملل خواستار تعقيب قضائي اين جنايتكاران نشويد؟

اين روزها "باراك اوباما" رئيس‌جمهور آمريكا بدون كمترين اعتنا به شما و سازمان تحت رياستتان درصدد انجام اقدامات نظامي در عراق و سوريه است درحالي كه مردم و مسئولان اين دو كشور چنين اجازه‌اي را به او نداده‌اند و اين اقدام او را نقض حاكميت اين كشورها مي‌دانند. نقش شما به عنوان دبيركل سازمان ملل در اين ماجرا چيست؟ چرا در برابر اين تخلف آشكار از مقررات بين‌المللي سكوت كرده‌ايد؟ شما وظيفه داريد اجلاس سال جاري مجمع عمومي سازمان ملل را به اجلاسي براي محاكمه رئيس‌جمهور آمريكا و سران رژيم صهيونيستي به خاطر آنهمه جنايت كه در جنگ 51 روزه غزه مرتكب شده‌اند تبديل كنيد. متأسفانه شما نه تنها چنين كاري نخواهيد كرد بلكه به باراك اوباما اجازه خواهيد داد در اجلاس مجمع عمومي سازمان ملل سخنراني كند و هرچه مي‌خواهد در حمايت از جنايتكاران بين‌المللي و عليه مظلومان سخن بگويد و حقوق بشر را به سخره بگيرد!

شما آقاي دبيركل مي‌دانيد كه حامي اصلي داعش و بقيه گروه‌هاي تروريستي كه نزديك چهار سال است كه در سوريه جنايت مي‌كنند، دولت آمريكاست، همان دولتي كه حالا مدعي مبارز با داعش است! با اينحال چرا شما از جايگاه خودتان براي افشاي اينهمه جنايت عليه بشريت كه با حمايت‌هاي مالي، نظامي، اطلاعاتي، سياسي و تبليغاتي آمريكا صورت گرفته استفاده نمي‌كنيد؟

از كارشكني‌هاي دولت آمريكا عليه مذاكرات هسته‌اي و حقوق هسته‌اي ملت ايران شما كاملاً آگاهي داريد. با اينحال چرا در اين زمينه افشاگري نمي‌كنيد؟ شما و خانم اشتون، همين ديروز نسبت به نتيجه بخش بودن مذاكرات هسته‌اي ايران و گروه 1+5 ابراز خوشبيني و اميدواري كرديد. آيا براي تحقق اين اميد متعهد مي‌شويد عليه كارشكني‌هاي آمريكا افشاگري كنيد؟ اگر چنين كنيد، شايد بتوانيد اندكي از كوتاهي‌هاي خود در انجام وظايف دبيركلي سازمان ملل را جبران نمائيد.

پیشنهاد روحانی؛ همچنان اثرگذار

حسین دهقانی . سرپرست نمایندگی ایران در سازمان‌ملل در روزنامه شرق آورد:

قطعنامه «جهان علیه خشونت و افراطی‌گری» که بر مبنای ایده مطرح‌شده از سوی رییس‌جمهوری اسلامی ایران تدوین و ارایه شد و با اجماع به تصویب مجمع‌عمومی سازمان‌ملل رسید، حرکتی به‌موقع، بجا و منبعث از شناخت و درک درست از تحولات منطقه‌ای و جهانی بود.   این ایده زمانی مطرح شد و قطعنامه مبتنی بر آن در شرایطی به تصویب مجمع‌عمومی سازمان‌ملل، یعنی عالی‌ترین مرجع بین‌المللی رسید که خاورمیانه در آستانه دور جدیدی از مخاطرات امنیتی به دلیل اوج‌گیری فعالیت جریان‌های افراطی قرار داشت. افراطیون مجددا با سوءاستفاده از بعضی تحولات در برخی کشورهای عربی و به‌ویژه حوادث سوریه، به سازماندهی مجدد خود پرداختند و متاسفانه از کمک‌های مادی و معنوی گسترده‌ای نیز برخوردار ‌شدند. این مخاطرات با توجه به روند جاری و جذب‌شدن عناصری از بسیاری از مناطق دیگر جهان، از جمله آمریکا و اروپا، به این جریان‌ها به‌گونه‌ای بود که می‌توانست بسیاری از دیگر مناطق جهان را نیز با تهدیداتی مواجه کند. ایده‌هایی که رییس‌جمهور کشورمان در سخنرانی خود در مجمع عمومی مطرح کرد و نیز ویژگی‌ها و نقش و عملکرد گروه‌های افراطی فعال در منطقه که در جهت نفی و تکفیر دیگر گرایش‌های دینی و مذهبی عمل می‌کردند، مبنای بررسی‌ها و تبادل‌نظرها در سازمان‌ملل برای تدوین قطعنامه قرار گرفت.

به‌علاوه، مخاطرات ناشی از تهدیدات قدرت‌های بزرگ نیز که می‌تواند زمینه‌ساز تشنج و جنگ بین کشورها باشد و زمینه مساعدی برای رشد گروه‌های افراطی را فراهم آورد، در تهیه محتوای قطعنامه مدنظر بود و به نحو مناسبی در آن انعکاس یافت؛ به‌نحوی که در بند هفت مقدماتی قطعنامه، به‌وضوح بر پیوند بین جنگ و جنگ‌افروزی برخی قدرت‌ها از یک‌سو و افراطی‌گری و خشونت از سوی دیگر تاکید شده است. در این بند تصریح شده که جنگ‌ها و منازعات مسلحانه شرایطی را به وجود می‌آورد که در آن، افراطی‌گری و خشونت اشاعه می‌یابد و تلاش‌های جوامع انسانی برای توسعه و ترقی، مختل می‌شود. درج بندها و مطالب یادشده و اینکه کشورهای غربی و قدرت‌های بزرگ چاره‌ای جز صحه‌گذاشتن بر آنها و پیوستن به اجماع در مورد این قطعنامه را نداشتند، باید دستاوردی بزرگ در این شرایط برای کشورمان به شمار آورد.

 صرف‌نظر از محتوای قطعنامه و اقدام به‌موقع ایران برای جلب توجه جامعه بین‌المللی به مخاطرات ناشی از افراطی‌گری، نکته مهم دیگر این است که ایران توانست تا چنین ابتکاری را در سازمان‌ملل مطرح و با موفقیت آن را به پیش ببرد و اجماع 193 عضو این سازمان را به قطعنامه مورد نظر خود جلب کند. با توجه به مشکلاتی که پیش از آن مقطع در برابر جمهوری اسلامی ایران در مجامع بین‌المللی وجود داشت، این موضوع در زمان خود، موفقیت بزرگی برای دیپلماسی کشور به ارمغان آورد.  بدیهی است نفس تصویب یک قطعنامه در مجمع‌عمومی سازمان‌ملل و دعوت از دولت‌ها، نهادهای چندملیتی، سازمان‌های غیردولتی، عامه مردم و رسانه‌ها برای مدنظر قراردادن محتوا و اهداف قطعنامه، در حکم حرکت در جهت ایجاد ادبیاتی جدید در سطح بین‌المللی است. همزمان، تصویب این قطعنامه از سوی عالیترین مرجع بین‌المللی و دعوت از تمامی دولت‌های عضو، سازمان‌های سیستم ملل‌متحد، سازمان‌های غیردولتی و منطقه‌ای (بند 13 قطعنامه) موجب شده تا موضوع مبارزه با خشونت و افراطی‌گری در دستور کار نهادها و سازمان‌های مورداشاره قرار گیرد و فعالیت‌هایی از سوی آنها در این رابطه انجام شود.

معمولا دولت‌ها و نهادهای بین‌المللی بعد ازتصویب قطعنامه‌ها در مجمع‌عمومی و دیگر ارکان سازمان‌ملل، بررسی‌ها و تصمیم‌گیری‌هایی در ارتباط با نحوه اجرای آن قطعنامه‌ها انجام می‌دهند و دستورالعمل‌هایی به دوایر ذی‌ربط ارسال می‌کنند. در اغلب موارد، دستگاه‌های اجرایی در دولت‌ها و شوراهای اجرایی در نهادهای بین‌المللی طرح‌هایی برای عملی‌کردن محتوای قطعنامه‌ها تدوین و بخش‌های ذی‌ربط را مامور انجام اقدامات لازم می‌کنند.

 عنایت به این نکته مهم، ضروری است که نمایندگان کشورهایی که در تدوین قطعنامه مربوط به «جهان علیه خشونت و افراطی‌گری» شرکت کردند به این نکته مهم توجه داشتند که مبارزه با افراطی‌گری و خشونت، قبل از هر چیز مستلزم اصلاح فرهنگ‌ها و خرده‌فرهنگ‌ها و ذهنیت‌ها در جوامع و مناطق مختلف است. به همین دلیل، در قطعنامه توجه ویژه‌ای به نقش نظام‌های آموزشی، رسانه‌ها، نهادهای دینی و مدنی و انواع هنرها مبذول می‌شود و از مسوولان در این حوزه‌ها خواسته شده تا با اتخاذ تدابیر لازم در این حوزه‌ها و ایجاد، اصلاح یا اعمال تغییرات اساسی در محتوای این حوزه‌ها، امکان مبارزه هدفمند و ریشه‌ای با خشونت و افراط را فراهم آورند. بدیهی است توجه این قطعنامه به مبارزه با خشونت و افراط نه‌فقط در سطح جریان‌های سیاسی و تکفیری بلکه در همه سطوح و از جمله در سطح خانواده، شهر، محیط کار، در رابطه بین اقلیت و اکثریت در جوامع و... است. بنابراین روشن است که برنامه‌ریزی در سطح دولت‌ها و نهادهای دولتی و غیردولتی ملی و فراملی می‌تواند شامل حوزه‌ها و بخش‌های اجرایی وسیعی شود.

 تصویب این قطعنامه باعث شد که این موضوع در سخنرانی بسیاری از سران کشورها در مجامع مختلف، جایگاه ویژه‌ای داشته باشد و جلسات متعددی نیز در کشورهای عضو ملل متحد در این رابطه برگزار شود. ازجمله قرار است در حاشیه نشست مجمع‌عمومی در سال‌جاری، نشست ویژه‌ای تحت‌عنوان «تقویت تعامل چندجانبه برای مقابله با افراط‌گرایی توام با خشونت» برگزار شود. در کشورمان نیز در آذرماه سال‌جاری سمیناری تحت‌عنوان«اولین نشست بین‌المللی در مورد جهان عاری از خشونت و افراطی‌گری» برگزار خواهد شد. این اقدامات به‌تدریج زمینه را برای پرداختن به ریشه‌های سیاسی و اقتصادی این پدیده نامیمون فراهم می‌کند که طبعا چندان خوشایند برخی قدرت‌های بزرگ نخواهد بود.  از نظر اجرایی در سطح سازمان‌ملل متحد باید در نظر داشته باشیم که مطابق بند 14 قطعنامه، قرار است موضوع «جهان علیه خشونت و افراطی‌گری» مجددا در هفتادمین نشست مجمع‌عمومی در سال 1394 (2015) مطرح و با توجه به تحولات و اقدامات در فاصله دوساله بعد از صدور قطعنامه اول، قطعنامه دومی در این رابطه صادر شود.

ما و خوانِ نعمتِ جنگ

محمد علي وکيلي در ستون سرمقاله روزنامه ابتكار نوشت:

هشت سال جنگيديم و اکنون قريب به سه هشت سال است که به يادش مي‌نويسيم و ان شاءالله تا هميشه روزگار بر اين عهد باشيم. واژه جنگ مواره منفور و مورد انزجارِعمومي بوده و هست. کمتر کسي اين واژه را تقديس مي‌کند، چرا که ملازمِ آوارگي، خون ريزي، هرج و مرج و ويراني مي‌باشد و تقديس ناپذير است.

در آستانه سالگردِ هشت سال دفاع جانانه ملت ايران، از منظري متفاوت، به بازخواني جمله"جنگ نعمت است"، مي‌پردازيم.

اولاً شروع مِهر را نه به نام جشن جنگِ هشت ساله، بلکه به پاسِ هشت سال دفاعِ جانانه ملت ايران، است که گرامي مي‌داريم.

ثانياً اين پاسداشت براي ياد آوري حقايق بي شماري است که غفلت از آنان باعث کفران نعمت است.

ثالثاً در همه فرهنگ ها، روزها و اتفاقات خاصي وجود دارد که به عنوان نمادِ هويتِ ملي پاس داشته مي‌شوند. پاسداشت آن وقايع، نگه داشتِ هويت ملي و احترام به شخصيت و غرور ملي آن کشور است.

رابعاً داشته‌هاي ما تا به امروز، برداشت از خوان همان هشت سال مي‌باشد. هر آنچه را امروز موجب غرور و سرافرازي مي‌شماريم، ريشه در آن هشت سال دارد.

با نگاهي به وضعيت کشورهاي منطقه، به خصوص وضعيت اسفبار عراق، و مقايسه آنها با وضعيت باثبات ايران، ميزان سرمايه انباشته آن روزگاران بيشتر نمايان مي‌شود. تمام منطقه گرفتار بحران‌هاي تهديد کننده است. اين کشورها، براي بقاي خود، بيش از گذشته مجبور به توسل به يکي از قدرتهاي فرا منطقه اي مي‌باشند. تنها کشوري که، نه تنها نيازمند الطاف و توجهات قدرتها نيست، بلکه خود در جايگاه قدرتهاي تاثيرگذار فرا منطقه اي قرار گرفته، ايران است.

در طول ساليانِ گذشته، با افشاي برخي اسناد، معلوم شد که طرح جنگ عليه ايران، بارها روي ميز قدرتهاي بزرگ قرار گرفته، ولي درس‌هاي هشت ساله، قدرت تصميم گيري را از آنان سلب کرده است. بارها با خود انديشيده ايم که اگر وضعيت جنگ مطابق ميل صدام پيش مي‌رفت و خرمشهر و اهواز از ايران جدا مي‌شدند و به عراق ملحق مي‌شدند، اکنون ايران چه سرنوشتي داشت؟ بي شک در آن صورت، مناطق شمالي به سرعت تجزيه و به همسايه قدرتمند شمالي ملحق مي‌شدند و از گربه کنوني در نقشه ها، به جز سر و دُمي تکه پاره، چيزي باقي نمي‌ماند. اما ايران امروز قدرتمند تر از هميشه تاريخ، بر تارک عالم مي‌درخشد و توازن بخش منطقه مي‌باشد.

سهم ما از اين جنگ همين مقدار نيست. اگر چه دست آورد‌هاي آن ايام در گرد و غبارهاي سياسي گم مي‌شوند( و بزرگترين ظلم، مصادره جناحي افتخارات آن دوران مي‌باشد)، ولي آن هشت سال رنگ حزبي و جناحي نداشت و هيچگاه قابل مصادره شدن هم نيست. بسياري از يادگاران و قهرمانان واقعي آن دوران همچنان در گوشه عزلت و بدون هياهو و هوچي گري و بزرگ نمايي‌هاي کاذب، روزگار مي‌گذرانند و حسرت وار به گذشته مي‌انديشند و اينکه رفتار برخي وارثان پرادعا با حرف وعملِشان در دوران جنگ، چقدر فرق کرده است.

اما يکي از برگ‌هاي زرين آن دوران، ويژگي آدم سازي بود. در آن هشت سال استعداد‌هاي نابي شناخته و درميدان آتش و دود کارآزموده شدند؛ يکي از آن نام آوران که اين روزها دنيا مبهوت شخصيتش است سردار قاسم سليماني نام دارد. اسمي که اين روزها باعث قوت قلب مجاهدين در فلسطين، حزب الله در لبنان و... مي‌باشد. آوازه او جهاني شده است. هر کجا گشايشي در امور مجاهدين اتفاق مي‌افتد، سايه او رصد مي‌شود. همگان نجات عراق را، در اين روزها، مديون مشاوره‌ها و راهکارهاي او مي‌دانند. آنچنانکه پيش از اين، نجات سوريه را، محصول راهبردهاي نظامي اش دانسته اند. بخش مهمي از موفقيتِ حماس در نوار غزه و حزب الله در جنگ سي و سه روزه را به او نسبت مي‌دهند. نامش در تمام اتاق‌هاي جنگ و در ذهن استراتژيستهاي دنيا هيجان مي‌آفريند و يک تنه قدرتي همسان يک کشور پيدا کرده است. او از آسمان پايين نيامده است و در روزگار کنوني با حال و هواي هشت سال دفاع مقدس سير مي‌کند که قدرتش نمايان شده است.

البته اگر برخي از همرزمانش در طول سالهاي گذشته، پيشينه خود را به ثَمَنِ بَخس نمي‌فروختند و آن را با دلالي و رانت خواري معاوضه نمي‌کردند، اکنون همچون برادرقاسم نامي جهاني داشتند. آنچنانکه اگر برخي ديگر مغضوبِ تنگ نظري‌هاي حزبي و سياسي و جناحي نمي شدند و از دايره خودي‌ها به بيرون پرتاب نمي‌شدند، اکنون همچون برادر سليماني افتخارآفرين بودند.

اگر دست آوردهاي جنگ هشت ساله تنها به تربيت يک قاسم سليماني ختم مي‌شد، بي شک تعبير نعمت براي آن هشت سال گزافه نبود. پس سرمايه‌هاي آن هشت سال را گرامي داريم و بر آنها چوب حراج نزنيم. اگر چه بازخواني آن روزها حس غريبي مي‌دهد، به خصوص براي کساني که خود سهمي در آن ايام آتش و دود داشتند، ولي براي افزون شدن نعمت، يادآوري اش لازم است. ياد باد آن روزگاران و گرامي باد ياد شهيدان سرافرازي که خالق آن تابلوي زيبا بودند. راهشان پر رهرو باد.