به گزارش مهر، روایت جنگ در طی این سالها بارها و بارها از زبان رزمندگان و جانبازان جنگ تحمیلی شنیده شده است و درباره آن نیز فیلم های زیادی ساخته و به نمایش گذاشته شده ولی جنگ از زبان مردمی که در حال زندگی کردن در دیار خود بوده و غافلگیرانه مورد حمله ناجوانمردانه دشمن قرار گرفتند شنیدن دارد چرا که حرف هایی در این میان هست که شاید در فیلم ها و کتابها تاکنون گفته نشده است.
31 شهریورماه سال 1359 هجری شمسی روزی فراموش نشدنی برای مردم خرمشهر و آبادان بود چرا که شاید در اذهان خود حتی تصور نمی کردند شهرهایشان که به عروس خلیج فارس شهرت داشت و مرفه ترین شهرهای ایران محسوب می شدند با هجوم نیروهای بعثی عراق به ویرانه تبدیل شوند و فرزندان و اقوام و خانواده های خود را به طور فجیعی از دست بدهند و آواره و جنگ زده شهرهای کشور شوند.
اولین هدف عراق پالایشگاه آبادان بود
علی راحیان پیرمرد مرزنشین روستاهای جزیره مینو از توابع خرمشهر که فاصله بسیار کمی تا عراق دارد از ساعات اولیه شروع جنگ تحمیلی می گوید. وی می افزاید: تحرک های مشکوک دشمن بعثی قبل از 31 شهریورماه 1359 کاملا واضح بود که خود را برای شروع جنگی تمام عیار علیه کشور اسلامی ایران آماده می كرد. چیدمان نظامی ارتش عراق در آن سوی اروندرود پیدا بود و شایعات جنگ در بین مردم روستاهای اطراف گفته می شد ولی کسی باور نمی کرد که عراق تصمیم خود را عملی کند، تا آن روز یعنی 31 شهریورماه بود که اولین حمله جنگنده های صدام به کشورمان صورت گرفت.
علی ادامه می دهد: مردم در حال کار در مزارع کشاورزی خود بودند که صدای مهیب جنگنده های دشمن که با ارتفاع بسیار کم از بالای سر مردم روستا عبور می کردند سکوت و آرامش را شکست و همه سراسیمه و شوکه شده از خانه های خود بیرون آمدند. هواپیماها اولین نقطه حملات را پالایشگاه آبادان در نظر گرفته بودند چرا که به خوبی می دانستند اولین و بزرگترین پالایشگاه ایران در این منطقه است و نابودی آن می تواند تاثیرات منفی در اقتصاد و روحیه مردم داشته باشد.
وی ادامه می دهد: از همه جهت به آبادان حمله شد. ما فقط در زیر حملات و عبور جنگنده های دشمن محصور شده بودیم نمی توانستیم به دلیل شدت بمباران از روستاها خارج شویم. دود ناشی از انفجار مخزن های سوخت پالایشگاه آبادان تمامی مناطق دو شهر آبادان و خرمشهر را سیاه کرده بود. ظهر بود ولی غلظت دود متساعد شده در فضا هوا را کاملا تاریک و مخوف کرده بود.
کشتار پناهجویان شلمچه
حاج احمد بحرانی یکی دیگر از شاهدان جنگ و کسی که مستقیما منزلش مورد اصابت نیروهای دشمن قرار گرفته به خبرنگار مهر می گوید: همزمان با شروع حملات و حرکت نیروهای زمینی ارتش عراق در مرزهای خاکی که سمت شلمچه بود مردم آن مناطق ناچار خانه و کاشانه خود را ترک می کنند و در مناطقی این سوی کارون در جزیره مینو ساکن می شوند.
وی می افزاید: مهاجرت مردم موقتی بود چرا که همه مردم تصور می کردند که تعرض عراق موقتی بوده و با دخالت سازمان ملل این جریان پایان می یابد ولی متاسفانه سکوت مجامع غربی و چراغ سبز آنها به رژیم بعث صدام، باعث شد این جنگ هشت سال خرابی و آوارگی و کشتار مردم بی دفاع را در بر داشته باشد.
حاج احمد ادامه می دهد: تعداد زیادی از مردم شلمچه که از مناطق خود به سمت جزیره مینو آمده بودند در روستاهای آخر این جزیره مورد استقبال مردم روستاها قرار گرفته و در خانه های آنان ساکن شدند. چند روزی از جنگ می گذشت تا آن روز به صورت مستقیم به خانه های مردم حمله نمی شد هواپیماهای دشمن فقط به تاسیسات پالایشگاهای و پتروشیمی آبادان تمرکز کرده بودند.
بحرانی می افزاید: آن روز را همه مردم به خاطر دارند زیرا روز سیاهی برای مردمی بود که در خانه های خود در کنار خانواده نشسته بودند و نمی دانستند که امروز دشمن چه هدف شومی را برای آنان در نظر گرفته بود. آن مناطق کاملا مشخص بود که مناطقی مسکونی و روستایی نشین است ولی با این حال حمله ناجوانمردانه جنگنده های عراق در عرض چند دقیقه تمامی آن محله را که مملو از مردم مهاجر شلمچه بود بمباران کرد.
وی عنوان می كند: کشتار بی رحمانه ای صورت گرفت کاملا به یاد داریم که خانواده هایی به طور کامل در این حمله کشته شدند، مشخص بود عراق کاملا عصبی شده بود چرا که تصوراتش مبنی بر اشغال سریع شهرهای جنوبی ایران به خطا خورده بود و می خواست تلافی را سر مردم بی گناه و بی دفاع روستاهای مرزی در آورد. آمار کشته ها و زخمی ها بسیار بالا بود، مردم از آن روز متوجه شدند که دیگر ماندن در خانه های خود کاری اشتباه است ولی با این اوصاف باز نمی توانستند خانه ها و مزارع خود را که با جان و دل ساخته بودند و یادگار اجدادشان بود یک روزه ترک کنند.
کودکان جنگ از جنگ می گویند
فرید نجمی یکی دیگر از جنگ زدگان خرمشهری که در آن زمان نوجوانی 9 ساله بود از حال و هوای آن زمان به خبرنگار مهر می گوید: تابستان بود و گرم بازی های کودکانه آن زمان در انهار و نخلستانهای زیبا و سرسبز خرمشهر بودیم. نزدیک بازگشایی مدارس بود، با اشتیاق خاصی آماده رفتن به مدرسه بودیم به اتفاق خانواده برای خرید ملزومات مدرسه و لباس به بازار خرمشهر رفتیم.
فرید ادامه می دهد: کاملا یادم است بازار شور و حال دیگری داشت، گویی ایام عید بود مردم مشغول خرید برای فرزندانشان بودند.
فرید با کمی مکث که گویی آن روز را کاملا تصور می کرد ادامه می دهد: این شور و حال مردم طولی نکشید که صدای جنگنده های رژیم بعث عراق باعث رعب و وحشت عجیبی در بین مردم شد و مردم سریع به خانه های خود بازگشتند ما هم که نصفه نیمه خرید کرده بودیم سریع به جزیره مینو که آن زمان محل زندگی ما بود بازگشتیم.
وی توضیح می دهد: پدرم شاغل بندر خرمشهر بود و هر روز صبح زود به سر کار می رفت و بعد ازظهر به خانه بر می گشت، با موتور سیکلتی که داشت آن روز خیلی زودتر از همیشه به خانه برگشت، وی زود برگشتنش را عدم فعالیت آن روز بندر عنوان کرد و دلیل آن تعرض نیروهای مرزی عراق به سوی بندر خرمشهر بود. هنوز دقایقی از آمدن پدرم نگذشته بود که صدای مهیبی سکوت زیبا و آرامش جزیره را چون زلزله ای مرگبار در هم شکست، گویی روز قیامت شده بود مردم سراسیمه به این سو و آن سو می دویدند.
فرید می گوید: من که به همراه دوستانم در حال ماهیگیری در نهرهای جزیره بودم با صدای مهیب جنگنده های دشمن که با ارتفاع بسیار کم از بالای سرمان گذشته و در حال بمباران مناطق تاسیساتی پالایشگاه آبادان و مناطق مسکونی شهر بودند شوکه شده و با جثه کوچکمان به سمت خانهایمان دویدیم.
قرآنی که آرامش آن شب شد
فرید می گوید: آن شب به همراه خانواده و فامیل در بیرون از خانه در نخلستان شب را تا صبح سپری کردیم، کسی آن شب نتوانست بخوابد، به خوبی یادم می آید پدرم با قرآنی که در دست داشت تا صبح برایمان قرآن تلاوت کرد. عجیب بود، با شنیدن هر آیه از کلام خداوند آرامش خاصی در دلهایمان جان می گرفت و صدای مهیب بمباران و موشک و ترکش آن شب دیگر ترسی در دلها ایجاد نمی کرد.
نجمی عنوان می كند: آن شب کسی جرات روشن کردن حتی یک عدد چوب کبریت را هم نداشت به این دلیل بود که هواپیماهای عراقی هرجا روزنه ای از نور را می دیدند آن نقطه را بمباران می کردند. این جریان تا چندین روز برای ما ادامه داشت چون به این امید بودیم که تعرض دشمن خاتمه پیدا می کند و هیچگاه تصور نمی کردیم که جرقه آن روز 8 سال ویرانی و آوارگی و کشتار را در پی داشته باشد.
همبازی هایم مقابل چشمانم غرق در خون شدند
سید حسین موسوی كه در آن زمان نوجوانی بیش نبود از خاطرات از دست دادن دوستان همبازی خود در آن زمان به خبرنگار مهر می گوید: از آغاز جنگ تحمیلی، شدت حملات روز به روز بیشتر شده بود، از سوی نیروی رزمنده به مردم اعلام شده بود که محل سکونت را ترک کنند و به جاهای امن تر خارج از شهر بروند. آمار شهدا و زخمی های مردم بی دفاع شهرها و روستاهای خرمشهر و آبادان بسیار بالا رفته بود، ولی با این حال باز مردم به راحتی نمی توانستند دیار و کاشانه خود را ترک کنند.
موسوی تصریح كرد: دشمن با هدف نسل کشی بی رحمانه و بمباران تمامی مناطق مسکونی و تاسیساتی آمده بود و از این کار هم هیچ ابایی نداشت به همین دلیل به اصرار نیروهای رزمنده از شهر خارج شدیم، چون دیگر کسی جرات ماندن در شهری که ثانیه به ثانیه آن زیر آتش موشک و بمب های دشمن بود نداشت.
وی عنوان می كند: کاملا این صحنه ها را در ذهن خود دارم و هر وقت به آن فکر می کنم ناخودآگاه اشک چشمانم را خیس می کند، هر قدم که در شهر بر می داشتم کودکان کشته شده ای را می دیدم که چهره آنها برایم آشنا بود. فرید با چشمانی گریان و بغضی در گلو ادامه می دهد: چهره خون آلود دوستانم هیچگاه از نظرم محو نمی شود. عبدالرضا، رسول و همبازی ها و همکلاسی های من غرق در خون بوده و جان داده بودن بودند.
خاطرات جنگ زدگان و ناگفته های جنگ به اندازه ای زیاد و ناگفته است که اگر کتابها نیز از آن تالیف شود باز تمامی رویدادها در آن جا نمی شود، مردم خرمشهر و آبادان مصیبتی را با چشم و دل و بدن خود حس کردند که شاید در تاریخ ایران هیچ هموطنی آن را تجربه نکرده باشد، هشت سال جنگ و آوارگی این مردم برگی از افتخارات ایثار و مقاومت در تاریخ ایران ثبت كرد که به فرموده امام خمینی (ره) «خوزستان دین خود را به اسلام ادا کرد» و اینک نوبت مسئولان جمهوری اسلامی است که دین خود را به مردم خوزستان ادا کنند.