فریدون صدیقی: مدت‌هاست می‌خواهم درخت سیب باشم، مثلا سیب سفید که لکه‌ای رنگ گوشه‌ای از صورتش را عنابی کرده است.

چون جایی خواندم پیرترین درخت‌ها، شیرین‌ترین میوه‌ها را دارند، پس اگر پیر بودم که هستم، شیرین بودم! افسوس که شیرین نیستم اما دوستان و آشنایان پیری دارم که سیب شیرین هستند، البته چندتایی هم ترش، من ندیدم اما سیبی تلخ باشد، حتی آقای «دال. ق»، او نگران آن است که کسانی باشند رأفت و مهربانی او را به حساب سادگی او بگذارند، مخصوصا نوه‌ها که یکیشان خیلی آب زیر کاه است.

البته رفيق مشترك ما دوتا، بارها به او گفته است؛ "قاف" عزيز چرا فكر مي‌كني هر كفش سياهي متعلق به يك دل سياه است و "قاف" جواب داده است؛ چند بار بگم گربه با چشمانش مي‌شنود و رفيق مشترك ما جواب داده است گربه چه ربطي به ماجراي قلب رئوف شما و برخي جوان‌هاي آب زير كاه دارد عزيز من، در همه جاي دنيا پاداش عشق، عشق است. آقاي «قاف» هم در جواب گفته است؛ يك خرده فكر كن ربطش را پيدا مي‌كني. بگذريم من اين روزها كه روز سالمندان است مي‌خواهم درخت سيب باشم اصلاً هم مهم نيست شيرين يا ترش، سفيد يا قرمز خود سيب بودن يك موهبت است، حتي كهنسال، باز سيب هستيد، بهتر از اين است كه بيد باشيد و باد شما را ببرد. الماني‌ها گفته‌اند اگر دلت بهشتي است، جات تو بهشته وگرنه متأسفانه راهي جهنم مي‌شويد. آقاي "قاف" مي‌گويد سر به سر من نگذاريد و بعد عصازنان چنان مي‌رود كه آسفالت كوچه سردرد مي‌گيرد. شما فكر مي‌كنيد سالمندان كم‌حوصله، بهانه‌گير، كم و بيش كودك، و غيرقابل تحمل هستند؟

بر نيمكت عصر
روحي خسته آواز مي‌خواند
كفش‌هاي كهنه
و عصاها مي‌رقصند

هزارسال پيش كه 23 سالم بود اولين سالمندي كه كشف كردم آقاي «عين ـ خ» بود كه چند دانه موي سفيد در پاتيغي گوش‌هايش دزدكي سرك مي‌كشيدند، پرسيدم آقاي «عين ـ خ» چند سالتونه؟ گفت 33 سال و من به خيالم گفتم پيرمردي است براي خودش. چون فكر مي‌كردم جواني يعني همين 20 تا 25 سال يا حداكثر 30 سال، بنابراين 50 و 60 كهنسالانند و بايد زير تابلوي ايست قلبي توقف كنند. البته ناگفته نماند پدر و مادر، دايي، عمو و اينها را استثنا مي‌كردم، آن موقع‌ها نمي‌دانستم كه عمر مثل برق و باد مي‌گذرد از بس كه نادان بودم، عين حالا، بعد برق و باد كه هي مي‌امد و مي‌رفت سنم پرواز مي‌كرد. بي‌انكه پرنده بودنم را حس كنم و بعد خودم را دلداري مي‌دادم، پيري يعني 40 سالگي يا 45 و بعد كه پرنده همچنان بال مي‌زد و مي‌رفت، با خيالم بازي مي‌كردم و مي‌گفتم 50 و 55 سالگي و بعد 60 و همین است که تازگی‌ها فهميدم تا موقعي كه روز به پايان نرسيده نمي‌توانم از آن بدگويي كنم حتی آن موقع‌ها نمي‌دانستم ثروت را مي‌شود پنهان كرد اما فقر را نه، جواني را مي‌شود پنهان كرد مثلاً با گريم مثلاً با عاريت گرفتن ظرفيت‌هاي بازيگري استاد علي نصيريان، اما پيری را نمي‌شود پنهان كرد حتي اگر پرويز پرستويي باشيد.

آن سال‌ها من چه ساده بودم و چه به سادگي، ناداني را مثل بدنامي با خودم اينجا و آنجا در محفل مثلاً ميانسالان و سالمندان كه اغلب از مفاخر و مشاهير بودند مي‌بردم و مي‌آوردم و نمي‌دانستم از دست تا دهان راه درازي است. آنقدر نادان بودم كه يكبار عصاي سالمندي را پنهان كردم كه در چند قدمي كهنسالي بود و او از چشمان من شنيد كه كار كار من است و من از شرمندگي آب شدم در بيابان‌هاي حاشيه ناداني. البته اعتراف مي‌كنم همان موقع‌ها هزاران جوان بودند كه قدر درختان سالمند را مي‌دانستند و از دست آنان سيب سرخ مي‌گرفتند. به وقت عشق در بهار و ليلي و مجنون مي‌شدند

نشان خانه خود را در اين صحراي سردرگم
بپرس از كاروان‌هايي كه گم كردند راه اينجا
تو زيبايي و زيبايي در اينجا كم گناهي نيست
هزاران سنگ خواهد خورد در مرداب ماه اينجا

حالا و اكنون كه جامعه كم‌كم ميل به جوان بودن را از دست داده و مي‌دهد، زوج‌ها بي‌ازدواج و ازدواج‌هايي بي‌كودك هستند، ميانسالي دارد از راه مي‌رسد. سالمندي كم‌كم دارد كهنسال مي‌شود در جامعه‌اي كه تا يك دهه پيش از بس جوان بود، مجنون بود. با اين همه جوانان امروز، مثل جواني‌هاي من، پيري همسايه و حتي پدر و حتي مادر را هم بي‌حوصله‌اند. آنان و البته معلوم است نه همه همه آنان مدت‌هاست به اين نتيجه رسيده‌اند سالمندان همسفران خوبي براي آنان نيستند چون نتوانسته‌اند شرايط را به اقتضاي ظرفيت‌هاي جهان معاصر براي آنان مهيا كنند. همين است اغلب با خودشان حرف مي‌زنند با همراه محترمشان آقا يا خانم موبايل يا آقا و خانم تبلت و اغلب بايد يادآور شويم آقاي آلبالو لطفاً از جايتان برخيزيد، سلام كنيد، خانم گلسرخ چرا سر تو مي‌اندازي پايين كه يعني نديدي. چرا اين كار را مي‌كنيد ما براي رسيدن شما به فصل سيب، رنج دوران برده‌ايم. اما اين گفته‌ها اغلب بي‌فايده است. شايد حق با آقاي «ف.صاد» باشد كلمات نمي‌توانند واقعيت را عوض كنند چه برسد به حقيقت و اساساً تكرار پند و اندرز عادت بدي است كه بهتر است پاي اين عادت را ما بزرگ‌ترها بشكنيم تا جوانان فكر نكنند سالمندي بيماري است. بهرحال‌اي دلير پسران!‌اي شيردختران! لطفاً بزرگ‌ترها را اگر نمي‌بينيد، لااقل نگاه كنيد تا همچنان فكر كنند ميوه‌هاي شيرين محصول درختان پير است. حتي اگر درخت چنار باشد.

چنار پير را رعد زد
و شاخ برگش را سوزاند
با اين همه ديدم
با تمام وقار روي پايش ايستاده
بي‌آنكه
پايي داشته باشد

  • شعرها؛ بيژن نجدي ـ فاضل نظري ـ نريمان حسن‌زاده