زیرا همیشه معطر و پرآب است و میتوان او را گاز زد. یک سیب سفید که سایهای از قرمزی دارد و به این معنی است که لذیذ و شیرین است. من عاشق این نوع سیب هستم. "این جملات تنها بخشهایی از صحبتهای استاد فریدون صدیقی درباره دکتر یونس شکرخواه در گفتگو با شارا است که در ادامه این گفتگو از نظر میگذرد:
- چگونه با دکتر شکرخواه آشنا شدید و از چه زمانی ایشان را میشناسید؟
فکر میکنم اوایل سال ۶۰ یا ۶۱ بود که آقای شکرخواه وارد روزنامه کیهان شد و به دلیل اینکه رشته تحصیلی ایشان مرتبط با کار من بود، با من ارتباط گرفت. البته ایشان انسان بسیار با استعداد، پرشور و انرژی و دوست داشتنی بود. از همان زمان ما با هم امتداد پیدا کردیم و من به عنوان فردی که سن بیشتری داشتم و فکر میکنم جزو کسانی بودم که مشوق ایشان در زیست تحصیلی، اعتبار دانستهها و یافتهها و مکاشفههایی بودم که همواره در کار خود داشت. در نتیجه ادامه تحصیل و به ارتباطات تغییر رشته داد و دکتری ارتباطات از دانشگاه علامه گرفت و از همان سالها همچنان ما با هم هستیم. من شاهد تولد تنها فرزندش میلاد بودم که پسری مؤدب، منظم و مانند پدرش عزتمند است. شکرخواه جزو معدود آدمهایی است که رنج میبرد تا دیگران لذت ببرند. کوشش، تلاش بیوقفه و پرکاری دکتر شکرخواه در لایههای دوم و سوم وی، به دلیل معنابخشی به آرامش افرادی است که با او در ارتباط هستند و به همین دلیل جزو معدود انسانهایی است که برای اینکه دیگران چیزی را فرا بگیرند، حاضر است تا سیبل شود. این ویژگی به این معنا است که او همیشه یک انسان تابع است و اگر متغیر باشد، سعی میکند آدمها را از درون تغییر دهد. بزرگترین اسلحه دکتر شکرخواه در مدیریت و کنترل خود، در گام اول آرامش بخشی به دیگران و خود است.
دکتر شکرخواه انسان شریفی است و روح دل انگیزی دارد. با وجود اینکه حدود ۵۵ یا ۵۶ سال دارد، همچنان بازی گوش و شیرین است. رفتار او گاهی به گونهای است که نمیدانید آیا او بزرگ شده است یا نه. دکتر شکرخواه جزو موارد عجیبی است که آدم را یاد فیلم عجیب آقای بنجامین باتن میاندازد که شخصیت فیلم از اواسط عمر خود به دنیا آمده است و گاهی اوقات بزرگ بودن یا کوچک بودن را گم میکند. همین شگفتی است که علی رغم دلبستگیهای دیرپای من با او که خیلی در هم تنیده است، گاهی اوقات برای گربهای که میخواهد از درخت بالا برود ولی نمیتواند، با یکدیگر بغض میکنیم. فکر میکنم دکتر شکرخواه با دیگران با قلب خود، و با خودش با عقلش بازی میکند. این روحیه معنا بخش و عمیق او را تبدیل به یک راز کرده است و بهتر است بگویم او یک شگفتی است. بنابراین همیشه در برابر او غافلگیر میشوید، در نتیجه همیشه باید بکوشید تا او را رمز گشایی کنید.
من هیچ تقلایی برای رمز گشایی او نکردم. در همان روز اول فهمیدم که او مال من است. موضوع من با دکتر شکرخواه رفاقت و دوستی دیرینه و فهم مشترکی است که از رابطهها داریم. هنر یک استاد ارتباطات تولید ارتباطات و معنابخشی و زایش ارتباطات با افرادی است که قابل ارتباط نیستند. دکتر شکرخواه جزو معدود افرادی است که تولید هستی بخش به روابط را خلق میکند. بنابر این هیچ کس با او غریبه نیست و هر کسی که برای اولین بار او را میبیند، مانند این است که سالها او را میشناسد. او دلبستگیهایی از جنس خطر و خاطره برای ما آفریده است. در این جامعه گاه هراس آلود، مناسبات او عقیق است و احساس میکنید که این جنس از رابطه، برای این زمانه نیست.
- با توجه به پیشینهای که فرمودید، شما در حال حاضر خودتان را استاد ایشان میدانید؟
ما با یکدیگر دوست هستیم. واقعیت امر این است که در حال حاضر در سنی هستم که چهار دهه روزنامهنگاری را پشت سر گذاشتهام، فکر میکنم استادی در فراگیری است نه در فرا دادن، یعنی در تعامل متقابل است. به این معنا که جوانی که با من کار میکند، در مجاورت من است و مطالبی از من فرا میگیرد، نمیداند که من هم از او انرژی و چیزهای بسیاری فرا میگیرم. سالها است که رابطهی من و استاد شکرخواه از رابطه استاد و شاگردی گذشته است. در حال حاضر ما دو رفیق، دو دوست و برادر هستیم. البته او انسان بزرگوار، فروتن و متواضعی است و همواره از من به عنوان اولین استاد خود یاد میکند. به نظرم بزرگترین حُسن آقای شکرخواه این است که اصراری بر اینکه بیشتر میداند، ندارد و به این مسئله واقف است که آن کسی که بیشتر میداند، در واقع کمتر میداند. در واقع ما همواره در نادانی خود در جستجوی دانایی هستیم. بنابراین رابطه ما استاد و شاگردی نیست بلکه هر دو در جستجوی دانستگیهای تازهای از یکدیگر هستیم. هر دوی ما بهدنبال مکاشفه هستیم زیرا معتقدیم هیچ انسانی پایان پذیر نیست.
هر دوی ما به دنبال کشف و شهود یکدیگر هستیم. هر دو به این باور رسیدهایم که قطعاتی از پازل یکدیگر را هنوز پیدا نکردهایم. گاهی من قطعهای از وجود او پیدا میکنم و او متوجه میشود که چنین قطعه ای در وجود او بوده است و گاهی این اتفاق از سوی او سر میزند و من را متوجه موضوعی میکند که خودم از آن غافل بودم. میتوان اینگونه گفت که من، او و چند نفر دیگر مانند سرنشینان واگنی هستیم که با وجود ایستگاههای متفاوت و متعدد، همگی در جستجوی مقصد یکسانی هستیم.
- از روزهای گذشته تا به امروز از این رابطه چه ویژگی خاصی به یاد دارید؟ در رابطه با ارتباط کاری خودتان بگویید.
من و دکتر شکرخواه در چند جا با هم کار کردیم. یک دوره طولانی در روزنامه کیهان با هم همکار بودیم و با ایشان در دو اتفاق پیرامونی رسانهای با هم بودیم. برای مثال در مرکز مطالعات و گسترش رسانهها با هم کار میکردیم و در آنجا هر زمان که صدای خنده دانشجویان بلند میشد، دکتر شکرخواه میگفت این کار آقای فریدون صدیقی است و مطلبی در مورد من میگوید که بعد از آن متوجه میشد درست گفته است. در یک دورهای نیز درهفته نامه حوادث با هم کار میکردیم که هفته نامه پر تیراژ در سال ۷۰ بود. هفته نامهای که با خشونت سرو کار داشت و دکتر شکرخواه با بخشی سرو کار داشت که نرم بود و من هم باید خشونتها را از نظر ساختار دنبال میکردم. این مسئله باعث شد که هر وقت در کنار هم در مورد یک موضوعی صحبت میکردیم، ایشان برای افرادی که پیرامون ما بودند، تعریفی خاص میآفرید.
خاطرم هست سالی که عصر فیلم تایتانیک بود، ما مسیری را از یک هفته نامه تا میدان ونک که منزل ایشان در آن حوالی بود طی میکردیم. دور میدان ونک در ضلع شمالغربی هنگام غروب در پیاده رو پیرزنی نشسته بود که یک پای خود را دراز میکرد و پای دیگر خود را نیز زاویه کرده و در طلب کمک دیگران بود. منتهی آن هیبت، هیکل و دیالوگی که نوعی نفرین نرم در آن بود، به گونهای بود که ترسی به جان عابران پیاده میانداخت. من و دکتر شکرخواه هنگامی که به او میرسیدیم قبل از اینکه او شروع به گفتن کلمهای تند کند، به طور نوبتی هر روز به او کمک میکردیم تا اینکه کار به جایی رسید که فکر کردیم این کار بسیار ناجوانمردانه است و به همین دلیل مسیر خودمان را عوض کردیم و بعد از مدتها که دوباره به همان مسیر بازگشتیم متأسفانه دیگر خبری از آن آدم نبود. منظورم این است که به دلیل این حس و درد مشترک و وحدت رفتار، دکتر شکرخواه در درون خود یک روشی ایجاد میکرد تا هر دو نفر ما بتوانیم با هم تعامل داشته باشیم.
- در رابطه با جایگاه علمی آقای دکتر بگویید؟
جایگاه علمی آقای شکرخواه یا "دکتر دات کام" جایگاهی تعریف شده است. جستجو و تقلای ایشان برای جستجو و کشف رسانههای جدید از ارتباطات به سالهای بسیار دور بر میگردد. شاید بتوان گفت در همان سال ۷۰ یا ۷۱ بود که پای اینترنت باز شده بود و روزنامهها واحدی به نام انفورماتیک داشتند. دکتر شکر خواه جزو معدود افرادی بود که به دنبال این عالم ناشناخته رفت و میخواست در کشف آن اتفاق باشد. به نظر میرسید او درک مناسبی از این داشت که انسان معاصر، انسانی است که در فردا زندگی میکند. گرچه بخش قابل تأملی از ما همچنان در دیروزهایمان ماندهایم و من یکی از آن آدمها هستم. ولی او یکی از آدمهایی است که به زعم من به دلیل رمز گشایی در ارتباطات نوین، در فردا زندگی میکند. این اتفاق بسیار فرخندهای است. نکته بعدی دکتر شکرخواه ساده سازی زبان علمی و انتقال آن به دانشجوها و آدمهای پیرامون خود است و شگفتی علمی او در این است که هرچه بیشتر میبیند و جستجو میکند، سعی میکند آنها را بومی و درونی کند و با این درونی سازیها به ارتباطات علمی با پیرامون خود معنای بیشتری دهد. از نظر من یکی از معایب دکتر شکرخواه این است که بیشتر مطالعه میکند و کمتر مینویسد گرچه این مسئله به دلایل بسیاری حُسن است، اما در فقر تولیدات رسانهای مکتوب شاید انتظار بیشتری از او باشد که آنچه را که میکاود، مکتوب و عرضه کند.
من فکر میکنم بهتر است آقای دکتر شکرخواه به خودش فرصت دهد و کمی از خودش جا بگذارد و سارق خودش شود و تولید کند. تولیدی که بتواند بیش از پیش این بهره مندی را فراهم کند. ولی مشکل این جا است که وقت ندارد و این به همان دلیلی است که در ابتدا گفتم، دکتر شکرخواه انسانی است که خودش رنج میبرد تا دیگران در آسایش و راحتی باشند و این کار خیلی بزرگی است.
- اگر بخواهید دکتر یونس شکرخواه را در یک جمله توصیف کنید، چگونه او را وصف میکنید؟
در سالروز تولد ۵۰ سالگی ایشان بود که مطلبی با عنوان آقای سیب نوشتم و هنوز هم معتقدم همچنان آقای سیب است. زیرا همیشه معطر و پرآب است و میتوان او را گاز زد. یک سیب سفید که سایهای از قرمزی دارد و به این معنی است که لذیذ و شیرین است. من عاشق این نوع سیب هستم.