روزنامه ابتكار با تيتر«تنها روايت مردم ايران از جنگ واقعي است» و با قلم فضل الله ياري نوشت:
هشت سال جنگ تحميلي عراق عليه مردم ايران، بدون ترديد بخش بسيار مهمي از تاريخ معاصر ايران را تشکيل ميدهد. تاريخي که در کنار دردها و رنج ها، آوارگيها و ويراني ها، اتلاف هزينهها و منابع کشور، فصلهايي غرورآميز از رشادت و جانبازي مردمان ايران زمين را در خود دارد و اتفاقا اين بخش از پيامدهاي جنگ توانسته است به منبعي براي تقويت روحيه آزادي خواهي، استقلال طلبي و ظلم ستيزي و در يک کلام به «دفاع از ميهن و آيين» در ميان مردم ايران تبديل شود. بي جهت نبود که بسياري از مردم ايران عليرغم حضور در متن حوادث دردناکِ جنگ و لمس پيامدهاي زشت آن، خاطرههاي غرورآفريني از آن هشت سال را در انبان ذهن خود دارند و به پشتوانه آنها هم ميتوانند چشم داشتن اعراب به جزاير ايراني خليج فارس را پاسخ دهند و هم در برابر تحريف تاريخ و جغرافياي ايران، مراجع بزرگ بينالمللي را وادار به عقب نشيني و عذرخواهي کنند.
صدام حسين و رژيم بعث عراق در کنار همه خرابيهايي که در دو کشور ايران و عراق به بار آورده اند، ناخواسته مسبب تقويت و بزرگداشت مفهومي بزرگ به نام"ايران" شدند. همو که ميخواست سه روزه از بغداد به دروازههاي تهران برسد، در آخرين نامه اي که به رييس جمهور ايران نوشت، اعتراف کرده بود که:" ايرانيها در تحميل خواسته هايشان به عراق موفق شده اند."
اين روايت مردم ايران از هشت سال دفاع در برابر تجاوز است.
اما هر سال در سالگرد اين اتفاق بزرگ، برخي از سياست بازانِ احزابِ مختلفِ کشور، که برخي از آنان جبهه را تنها در بازديد از مناطق جنگي شناخته اند، از طريق رسانههاي فراگيري که در اختيار دارند، روايتي سياست زده و البته مخدوش از اين اتفاق ملي به مخاطباني عرضه ميکنند، که تشنه آگاهي از تاريخ ايران و دلاوريهاي مردان ايران هستند.
اين افراد و محافل، دفاع مقدس مردم ايران را به گونه اي روايت ميکنند که گويي تصميمات مهمي مانند فتح خرمشهر و شکست حصرِ آبادان در جلسات شوراي مرکزي احزاب متبوعشان گرفته شده است.
به گونه اي سخن ميگويند که هر ناآگاهي را به اشتباه مياندازد که گويي شهداي جنگ در يارگيريهاي حزبي آنان متقاعد شده اند که براي دفاع از وطن به جنگ دشمن بروند.
طبيعي است که اين افراد و احزاب در مناسبتهاي مربوط به جنگ خود را به نوعي صاحب ميشمارند و تلاش ميکنند تا خود و گروه خود را سهامدار اين سرمايه بزرگ ملي بدانند و باز هم با اين پيش فرض، طبيعي است که بخواهند به پشتوانه اين ادعاها وارد بورس معاملات سياسي شوند و از اين طريق سرمايه اي براي خود دست و پا کنند. گاهي برخي از اين چهرهها روايتي از جنگ ارائه ميدهند که با آنچه در ذهن و زبانِ رزمندگان و جانبازان و ديگر مدافعان کشور و خانوادههاي شهدا ميباشد، متفاوت است. روايت اين افراد از پشت ميزها و جلوي مانيتورها و در حوزههاي حزبي ارائه ميشود و با آنچه که در نخلستانها و نيزارهاي جنوب و کوهها و درههاي غرب گذشته، کاملا متفاوت است. در روايت اين گروهها از جنگ گاه ميتوان بخشي از دعواي اصلاح طلب و اصولگرا را مشاهده کرد.
در گوشههاي جبهه فرضي اين سياست زدگان، گاه ميتوان اصلاح طلبي ديد که مشغول فروش اطلاعات به دشمن است و زماني نيز ميتوان اصولگرايي پيدا کرد که به دنبال منافع مالي و رانتهاي اقتصادي است. اما اين روايت آن چيزي نيست که مردم ايران از هشت سال دفاع در برابر متجاوزين، در دل و جان خود ذخيره کرده اند.
در حافظه اين مردم تصاويري وجود دارد که در آنها زنان و مرداني دوش به دوش همديگر به دفاع از خرمشهر مشغولند. نوجواناني هستند که تفنگي بزرگتر از قامت خود به دوش دارند. زناني مشغول بدرقه مردان و پسران خود به سمت جبهه اند. پيرمردان و پيرزناني در اين تصاوير وجود دارند که همه اندوخته خود را به رزمندگان جنگ هديه ميکنند. کودکاني در اين خاطرهها حضور دارند، که شب را در روياي ديدن پدر به صبح ميرسانند. اينها و هزاران تصويرِ ديگر از اين جنس هستند که تنها روايت کامل و واقعي مردم ايران از دفاع مقدس را شکل ميدهند.
تهدیدها و فرصتهای «تجدید رابطه»
ناصر فکوهی . مدیر موسسه «انسانشناسی و فرهنگ» در ستون سرمقاله روزنامه شرق نوشت:
سفر رییسجمهور به نیویورک فرصتی را فراهم آورده است که موضوعی قدیمی به بحث گذاشته شود و دیدگاههایی که اغلب ممکن است با دغدغههای یکسان اما رویکردها و راهبردهای متفاوتی ارایه شوند، به بیان درآیند. دیدگاه ما از چند پیشفرض اساسی و غیرقابل انکار در حوزه جامعهشناسی سیاسی شروع میشود: نخست آنکه پیشینه ایالاتمتحدهآمریکا در نیمقرن اخیر، چه در رابطه با حقوق بشر، چه در رابطه با گسترش دموکراتیک جهان سوم و چه حتی در رابطه با مدیریت اجتماعی و فرهنگی درونی این کشور، غیرقابل دفاع و بسیار تیره است.
از کودتای حسنی الزعیم در سوریه در مارس 1949 که نخستین کودتای این کشور بود و سازمان تازهتاسیس سیا (1947) آن را به اجرا درآورد و دموکراسی نوپای سوریه را از میان برد، تا کودتای 28 مرداد 1332 (1952) علیه دکتر مصدق؛ از کودتای گواتمالا در 1954 که به جنگ داخلی درازمدت و 200هزار کشته منجر شد تا حمایت نهایی پس از یک دخالت اولیه، از «سوکارنو»، دیکتاتور اندونزی و کشتارهای گسترده او در 1958؛ از دخالت در کوبا برای اجرای یک کودتا یا ماجرای خلیجخوکها در 1959 که جهان را تا مرز جنگ جهانی سوم پیش برد تا کودتای ویتنام در 1963 که جنگ را در این کشور بیش از 10سال تداوم بخشید و میلیونهانفر را در منطقه به کشتن داد؛ از دخالت در کنگو علیه پاتریس لومومبا (65-1960) تا بر پا کردن کودتا و دخالت نظامی در عراق (63-1960)، از کودتای شیلی علیه دولت دموکراتیک سالوادور آلنده (1973) تا رویکارآوردن و حمایت گسترده از رژیمهای نظامی و کشتار مخالفان و روشنفکران در طول دهه 1970 در آمریکایلاتین و سرانجام بهوجودآوردن حرکات وهابی و سازمانهای مخوفی چون القاعده (از طریق عربستان و پاکستان) و دامنزدن عملی به ایجاد جریانهای هولناکی چون سلفیسم و تکفیریهای داعش و اشغال و نابودی دو کشور افغانستان و عراق در دهههای 1980تا 2000. این سیاهه را در حوزه دفاع از حقوق بشر نیز میتوان تا امروز با تداوم حمایت سخت آمریکا از عقبافتادهترین و سرکوبگرانهترین رژیمهای عربی ادامه داد.
اما در سیاست داخلی نیز آمریکا بیلان درخشانتری نداشته است: فروبردن کشور در طول بیش از سهدهه در موقعیتی باورنکردنی از بحران اقتصادی، گسترش خشونت و زیربارقرضرفتن، فقر، تخریب شهرهای بزرگی چون دیترویت و بیخانمانشدن هزاران خانوار آمریکایی، نمونههایی از این مدیریت هستند که هرچند خوشبختانه به دلیل وجود پیشینه دموکراسی در این کشور، میتواند همواره مورد نقد قرار گرفته و شاید همین امر، روزنهای از امید را باز کند، اما به این کشور و سران آن هیچ حقی برای دادن درس در هیچ زمینهای به کشورهای جهان سوم نمیدهد.
واقعیت آن است که سیاستهای آمریکا در منطقه خاورمیانه در سهدهه اخیر یک هدف و فقط یک هدف را دنبال میکرده است و آن، ایجاد هژمونی یکجانبه بر منابع نفتی و گازی جهان و از این طریق بهدستآوردن ضمانتی قطعی و نظامی برای جلوگیری از سقوط یک نظام ورشکسته سیاسی و اقتصادی بوده است. رودررویی آمریکا با ایران نیز فقطوفقط بر سر همین امر یعنی نداشتن کنترل کامل بر ژئوپلیتیک منطقه بوده است و سایر موارد (حقوق بشر، مساله هستهای، کمک به توسعه منطقه، مبارزه با تروریسم...) صرفنظر از آنکه نظر ما درباره هرکدام از آنها چه باشد، هیچکدام پایه و اساسی محسوس و قابل دفاع از جانب آمریکا ندارند. از اینرو دولت آمریکا، بههیچعنوان در مقام آن نیست که به ایران یا به هیچ کشور دیگری راه حقوق بشر و دموکراسی و... را نشان دهد.
اما پرسش آن است که آیا مذاکره، یا حتی تجدید رابطه با آمریکا بهمعنای پذیرش بازی و مشروعیتدادن به نقش این کشور در طول تاریخ معاصر یا در جهان امروز یا مهر تاییدی بر سیاستهای بینالمللی و داخلی آن است؟ پاسخ این پرسش در آن است که مذاکره و رابطه با آمریکا از چه موضعی انجام بگیرد، از موضع ضعف یا از موضع قدرت؟ اگر موضع یک کشور ضعف باشد، بدون شک چنین مذاکرات و روابطی به سود آن کشور و مردم نخواهد بود و در نهایت راه را برای وابستگی بیشتر به یک قدرت بزرگ و پذیرش سلطه او باز میکند. این امر بهخصوص در خاورمیانه بسیار بیشتر خود را نشان میدهد؛ زیرا در این منطقه که در عرف سیاسی منطقهای فوق حساس و بهدلیل وجود یک دولت آپارتایدی (اسراییل) بیش از پنجاهسال است منطقهای نیمهجنگی بهشمار میرود، اتحاد یک کشور منطقهای با آمریکا به سختی میتواند خارج از نوعی اتحاد نظامی مطرح باشد و استثنایی نیز برای این امر نداریم (نگاه کنیم به موقعیت ترکیه، امارات، اردن، بحرین، ...).
اصولا سیاست بینالمللی آمریکا در طول پنجاه سال اخیر بر آن بوده که روابط سیاسی خود را با کشورهایی که در مناطق حساس ژئوپلیتیک قرار دارند (آمریکای مرکزی، آسیای جنوبشرقی و شرقی، منطقه اقیانوسیه) به یک پیمان نظامی پیوند بزند و بیشترین اهمیت را نیز به همین روابط بدهد بدون آنکه لزوما سرمایهگذاری جدی در توسعه این کشورها بکند. مثال کرهجنوبی در حالی به سود آمریکا مطرح میشود که مثالهایی چون افغانستان و عراق که بیش از 10سال پس از اشغال و اتحادشان با آمریکا هنوز جزو مناطقی جنگی و نابود شده نیستند، آمریکای جنوبی و به خصوص مرکزی که فقر در آن بیداد میکند، پس از بیش از صدسال استیلای آمریکا و حتی کشورهای امارات و عربستان که توسعه مالی (و نه اجتماعی و دموکراتیک که وجود ندارد) را مدیون منابع نفتیشان هستند و نه سیاست آمریکا، نیز در مقابل ما هستند. بنابراین هر چند تجدید رابطه با آمریکا بههیچعنوان به معنای تایید سیاست این کشور نیست، تهدیدی در آن وجود دارد و آن اینکه سیاست نولیبرالی و مخرب این کشور که هماکنون نیز گروهی از اقتصاددانان ما را افسونزده کرده بیشتر قدرت پیدا کند و فشار برای اتحادی نظامی (رسمی یا غیررسمی) و ناخواسته و بازی ژئوپلیتیک به سود آمریکا افزایش یابد. سیاست آمریکا نیز همواره آن بوده است که با ضعیفکردن موقعیت کشورهای جهان سوم، آنها را در شرایطی پای میز مذاکره و ایجاد رابطه بکشاند که بیشترین امتیازات را از آنها بگیرد و کمترین کمک را به توسعهشان بکند. اما آیا میتوان در جهان امروز از رابطه بهصورت قطعی منصرف شد؟
به باور ما و با نگاهی دقیق و عمیق، چنین امری در اقتصاد جهانی و نظام سیاسی جهانیشده و ژئوپلیتیک بسیار پیچیده دنیا بهطور عام و خاورمیانه به طور خاص، نه فقط ناممکن بلکه خطرناک است و بزرگترین خطر نیز در سوقیافتن خواسته یا ناخواسته به سوی دوابرقدرت دیگر است که خطر آنها در جهان آینده، اگر کمتر از آمریکا نباشد، بیشتر است: روسیه، که نوعی دیکتاتوری مافیایی و سلطهگر در آن به سرعت در حال بازسازی نظام کمونیستی و مشت آهنین پیشین است و چین که نظام کمونیستی و دیکتاتوری را هرگز رها نکرد و یک نظام سرمایهداری وحشی قرن نوزدهمی مبتنی بر غارت و سرکوب و استثمار کودکان و زنان و روستاییان مناطق داخلی این کشور را پایه رشد اقتصادی و حیرتانگیز اما به شدت شکننده قرار داده است که وابستهکردن جهان در حوزه صنایع به آن بزرگترین خطای اقتصادی جهان (پس از ایجاد سلطه سرمایهداری مالی در کنفرانس برتن وودز) بهشمار میرود که میتوان در جهان امروز مرتکب شد. افزون بر این، آمریکا با نفوذ اقتصادیای که در جهان دارد و البته کاملا ناشی از قدرت نظامی و مخرب آن است، دایما منافع ملی کشورها را بیشتر در خطر خواهد انداخت. از جمله از موتور تحریم و تداوم آن برای مخالفسازی، استفاده میکند.
نتیجه آنکه به نظر میرسد، داشتن رابطه با آمریکا از موضع قدرت، یعنی با حفظ استقلال ژئوپلیتیک ایران در منطقه خاورمیانه و عدم وابستگی و هرگونه پیوند نظامی با این کشور، نظیرکاری که «ژنرال دوگل» پس از جنگ جهانی دوم کرد، یعنی در عین ایجاد رابطه با آمریکا از ورود به پیمان ناتو پرهیز کرد، به سود منافع ملی کوتاه و درازمدت ما باشد. دقت داشته باشیم کشورهایی که در جنگی گسترده و خفته با این کشور بودند، نظیر اتحاد شوروی پیشین یا ویتنام نیز با آن تجدید رابطه کردند. به این تجدید رابطه میتوان، «تجدید رابطهای بدون توهم» نام داد. اینکه آیا ما در موضعی به اندازه کافی قدرتمند برای این کار هستیم یا نه و سایر ملاحظات مربوط به حوزه سیاسی که به این کار اجازه دهد، البته بسیار فراتر از صلاحیت ما بهمثابه کنشگران اندیشه اجتماعی است و باید مقامات و فرآیندهای پیشبینیشده در قانون درباره آن تصمیم بگیرند. در این میان به نظر میرسد به دلایل بیشماری امروز کشور ما در منطقه و جهان در موقعیتی نسبتا قدرتمند قرار دارد که در درجه نخست حاصل بیش از سیسال مقاومت مردمی برای استقلال و آزادی است و در درجه بعدی حاصل ژئوپلیتیک شکننده خاورمیانه. هم ازاینرو به نظر میرسد چنین رابطهای با حفظ تمام الزامات سیاسی و ملاحظات آن، میتواند در چشمانداز توسعهای کشور قرار داشته باشد و تداوم این وضعیت لزوما به سود کشور ما نباشد.
داعش پیادهنظام آمریکا در حمله به سوریه
سعدالله زارعي در ستون سرمقاله كيهان نوشت:
محور آمریکا حداقل به دو دلیل عمده مشکلی با «تروریزم» ندارد. یکی از این دلایل به «جغرافیای تروریزم» و دیگری به «مشکل بنیادی این محور در منطقه» باز میگردد. جولانگاه تروریزم در وضع فعلی در غرب آسیا همان منطقهای است که سیاست آمریکاییها بر مبنای مشتعل نگه داشتن بحران امنیتی، استوار است. آنان محیط امنیتی ایران و جغرافیای آن را ناآرام و حساس میخواهند از این رو بحرانی بودن وضع امنیتی عراق، سوریه، لبنان و... برای آمریکاییها «بسیار مطلوب» تلقی میشود. از سوی دیگر مسئله محوری آمریکا خود جبهه مقاومت است نه تروریزمی که آرامش آن را نشانه رفته است. از نظر این محور تا زمانی که جبهه مقاومت با محوریت جمهوری اسلامی بخش عمده تحرکات و تحولات منطقه را به خود اختصاص داده، خطرناک است و به همین میزان محور آمریکا در منطقه با بحران بزرگی مواجه میباشد. براین اساس میتوان گفت:
1- روند تحولات منطقه غرب آسیا تا آنجا که به کشورهای مسلمان آن برمیگردد، دستکم طی دو دهه گذشته با منافع و سیاستهای «محور آمریکا» بطور جدی منافات داشته است و چشماندازها نیز بیانگر آن است که این روند در حال گسترش است. آمریکا میداند که اتصال سرزمینی از غرب پاکستان و افغانستان تا غرب لبنان و فلسطین حول محور جمهوری اسلامی ایران، جبههای منسجم پدید آورده است و این در حالی است که تحولات در شبه جزیره عربستان بیانگر آن است که محور آمریکا قادر به مدیریت تحولات در این حوزه نیست و اقدامات آنان اگر مؤثر هم باشد به شکل تسکین موقت یک زخم مزمن است. نمونه آن را میتوان در دوام دو ساله طرح عربی موسوم به «مبادره خلیجی» ناظر بر حفظ رژیم علیعبداله صالح در یمن ملاحظه کرد کما اینکه حفظ رژیم آل خلیفه در بحرین با استفاده از نیروی نظامی عربستان نیز از حد یک مسکن فراتر نمیرود. آمریکا برای برونرفت از این وضعیت ضمن آنکه برای تضعیف هر کدام از اضلاع جبهه مقاومت برنامهای در نظر گرفته است، از هم گسیختن جبهه مقاومت و به عبارتی جدا کردن یکی از حلقههای میانی آن را بعنوان یک هدف بنیادی دنبال کرده و گمان میکند چنین اتفاقی روند پیروزمندانه جبهه مقاومت را متوقف و سپس زمینه از بین بردن اجزاء آن را فراهم میکند از این روست که طی حدود 10 سال گذشته، بحران از جغرافیای مقاومت جدا نشده است. یک روز جنگ علیه حزبالله لبنان، یک روز جنگ علیه مقاومت فلسطین، یک روز جنگ برای اسقاط دولت سوریه و یک روز جنگ برای اسقاط دولت عراق و امروز دوباره شاهد زمینهسازی برای کشاندن جنگ به سوریه هستیم. با این وصف کاملا واضح است که مسئله «محور آمریکا» جبهه مقاومت و از هم گسیختن اضلاع آن است و البته هر بار ذیل نامی جدید دنبال میشود.
2- آمریکا و داعش در سوریه به یک کار مشغول هستند و آن اسقاط دولت سوریه و از بین بردن ارتش آن است. بنابراین میان اقدامات آمریکا در حمله هوایی به بخشهایی از سرزمین سوریه و اشغال همین بخشها توسط «داعش» اختلاف وجود ندارد کمااینکه درباره ناکافی بودن این اقدامات و تلاش برای کشاندن دامنه درگیری به دمشق هم میان آمریکا و داعش اختلافی وجود ندارد. جالب این است که در حالی که آمریکاییها با صراحت میگویند عربستان، قطر و امارات تامین مالی و تسلیحاتی داعش را برعهده داشتهاند، اعلام میکنند که در ائتلاف بر ضد سوریه با محوریت آمریکا، کشورهای عربستان، قطر و امارات کنار آمریکا حضور دارند! بنابراین باید به اقدامات آمریکا علیه مناطقی در «رقه» و «حلب» به عنوان یک مانور و آمادهسازی عملیات علیه دمشق نگاه کرد. آمریکا در این مرحله در حال عادیسازی اقدامات نظامی در سوریه است و در مرحله بعدی هجوم سنگینی را متوجه دمشق خواهد کرد.
آمریکاییها گفتهاند که نیروی زمینی به عراق و سوریه اعزام نخواهند کرد و اقدامات زمینی در این دو کشور به نیروهای داخلی این دو کشور واگذار میشود. این که آمریکاییها برنامهای برای ورود زمینی به عراق و سوریه ندارند، قابل پذیرش است چرا که آمریکا در فاصله سالهای 2003 تا 2011 ورود نیروی زمینی به استعداد 300 هزار نفر را در عراق تجربه کرده و شکست خورده است و حال آنکه نیروی معارض دخالت نظامی آمریکا در عراق در آن 8 سال یک دهم معارضین امروزی دخالت آمریکا هم نبودند. پس آمریکا و کشورهای عربی قطعا به سوریه و عراق حمله نظامی زمینی نخواهند داشت. اما کدام نیروی عراقی و یا سوری در این دو کشور قرار است در قالب یک طرح مشترک با «محور آمریکا» از طریق برنامههای زمینی وارد عمل شوند؟ ممکن است که ما درباره عراق تصور کنیم که این نیروهای زمینی همان ارتش عراق و نیروهای شبه نظامی مرتبط با آن هستند که البته دلایلی وجود دارد که این گمانهزنی را تضعیف میکند از جمله این دلایل بیاعتمادی ارتش، دولت و نیروهای شبه نظامی عراق نسبت به سیاستهای آمریکا است. اما درباره سوریه حتی این گمانهزنی هم وجود ندارد چرا که از نظر آمریکا و همپیمانان منطقهای آن، که با صراحت هم بیان شده است، ارتش سوریه حامی جدی دولتی است که باید از بین برود پس کاملا واضح است که آمریکا درباره سوریه از یک نیروی دیگری در زمین حرف میزند.
برای این پاسخ، آمریکاییها وانمود میکنند که این نیروهای زمینی همان «ارتش آزاد» و نیروهای جدیدی است که در حال تربیت و آمادهسازی آنان در عربستان هستند. ایده ارتش آزاد فرمولی بود که آمریکاییها در سال 2012 مطرح کردند و هدف آن این بود که ارتش سوریه را از این طریق از هم بپاشند از این رو با پرداخت مبالغ سنگینی که گاهی به 12 برابر حقوق ماهیانه نظامیان سوری میرسید، تلاش کردند که نظامیان را از ارتش سوریه جدا کرده و در یک سازماندهی جدید رودرروی حکومت سوریه قرار دهند اما در عمل این ایده به جایی نرسید. در آن زمان ارتش سوریه حدود 350 هزار عضو داشت اما پس از یک سال تلاش محور آمریکا، تعداد افرادی که از این ارتش جدا شدند به 50 هزار نفر هم نرسید این در حالی بود که از این تعداد کمتر از 10 هزار نفر به عضویت ارتش آزاد درآمدند. نیروهایی که از ارتش سوریه جدا شدند عمدتا تمایلی به جنگیدن نداشتند از این رو از ارتش جدا شدند، به ارتش آزاد هم نپیوستند. ارتش آزاد که در ترکیه سازماندهی و تجهیز میشدند در سال 2012 حضور متوسطی در استان ریف دمشق، استان شمالی ادلب و استان حلب پیدا کردند اما با شکلگیری جبههالنصره که مستقلا از سوی عربستان راهاندازی شد، ارتش آزاد از اوائل سال 2013 به حاشیه رفت.
امروز در سوریه آن نیرویی که تحرک دارد و میتواند تا حدی یک تهدید امنیتی علیه نظام سوریه باشد، داعش است که بطور عملی بخشهای عمدهای از دو استان دیرالزور و رقه را در سوریه در دست دارد. کما اینکه این سازمان بخشهای عمدهای از سه استان غربی عراق را در سیطره دارد. مجموعه سرزمین تحت اشغال آنان در عراق و سوریه به حدود 300 هزار کیلومتر مربع میرسد، جمعیت این استانها که عملا در گروگان داعش هستند حدود 8 میلیون نفر میشوند. نیروهای داعش در این 5 استان در بین همین جمعیت 8 میلیون نفره قرار دارند و از این رو عملیات نظامی علیه آنان بسیار پیچیده و در عین حال با نتایج محدود همراه است. در این میان اقدام نظامی هوایی علیه این مناطق ضمن آنکه حتما با تلفات گسترده انسانی - آن \هم انسانهای به گروگان گرفته شده - توام است، نتایج اندکی به همراه میآورد. با این وصف 10 سال عملیات نظامی هوایی هم نمیتواند به داعش ضربه جدی بزند، این در حالی است که عملیات هوایی خارجی، تسلط تروریستی داعش بر این استانها را موجه میگرداند.
با توجه به آنچه گفته شد منظور آمریکا از نیروی زمینی سوری مشخص میشود. اگر این 3 گزاره که 1- ارتش آزاد استقرار زمینی و نیرویی چندانی ندارد 2- هدف اعلامی آمریکا درباره نظام سوریه جز از طریق نیروهایی در روی زمین به جایی نمیرسد 3- آمریکا و عربهای متحد آن قصد ورود نیروی زمینی به سوریه ندارند، را در کنار هم قرار دهیم به وضوح در مییابیم که آمریکا فقط میتواند به داعش تکیه کند. به نظر این قلم آمریکاییها قبل از شروع برنامه نظامی علیه سوریه با سران داعش به توافق رسیدهاند و درصدد هستند که از طریق اقدام نظامی مشترک پایتخت، سوریه را به تصرف خود درآورند. وزیر دفاع آمریکا با صراحت اعلام کرده است که اگر دولت سوریه به هواپیماهای مهاجم آمریکا واکنش عملیاتی نشان دهد، ارتش آمریکا تمام زیرساختهای نظامی سوریه را هدف قرار میدهد! آنان برای عبور دادن داعش از رقه و دیرالزور به سمت دمشق و نیز برای عبور دادن این نیروها در مناطق جنوبی سوریه به سمت دمشق، به زیرساختهای نظامی سوریه حمله خواهند کرد چرا که بدون انهدام زیرساختهای لجستیکی و انسانی ارتش و نیروهای مقاومت سوریه، عبور نیروهای داعش و رسیدن به دمشق ممکن نیست.
البته در طرح آمریکا درباره مشارکت دادن داعش در حمله علیه دمشق و بازسازی مجدد ارتش آزاد، پیچیدگیهایی وجود دارد که مجال پرداختن به آن در این یادداشت نیست و فرصت جداگانهای را طلب میکند.
3- دولت ترکیه که طی هفتههای اخیر غیرفعال و حتی گاهی منتقد دیده میشود، نقش مهمی در آینده نزدیک پیدا میکند. عملیات زمینی علیه دمشق مستلزم همراهی ترکیه است و بدون همراهی این کشور، ائتلاف آمریکا و داعش نمیتواند به نتیجه برسد بنابراین به نظر میآید آمریکاییها با دولت آنکارا و داعش توافق کرده باشند. نقش دولت آنکارا آنگاه که در جمعبندی آنان سقوط دولت سوریه طی یک هفته آینده محقق میشود، علنی خواهد شد. در عین حال طبع تاجرانه دولتمردان آنکارا و شخص اردوغان و نیز تجربه سه سال اخیر آنان، نوعی احتیاط و پرهیز از شتابزدگی را به آنان دیکته میکند.
4- آنچه گفته شد یک طرف ماجراست و از برنامهها و اهداف شیطانی خبر میدهند اما طرف دیگر ماجرا، ملتها و نیروهای توانمند جبهه مقاومت است که تاکنون علیرغم انواع فشارها، پیروزیهای بزرگی را رقم زده است و در عملیاتی که به آن اشاره شد، جبهه مقاومت ضمن آنکه نگرانیهایی دارد، از اعتماد به نفس بالایی هم برخوردار میباشد.
تجربه ثابت کرده است که قدرت جبهه مقاومت در روی زمین از قدرت آمریکا و متحدان آن بیشتر است دلیل آن پیروزی این جبهه در تمام جنگهایی است که طی سالهای اخیر در منطقه روی داده است از سوی دیگر پیروزی درخشان در عملیاتهای القصیر و یبرود در سوریه و عملیاتهای امرلی و العظیم در عراق نشان میدهد که قدرت جبهه مقاومت از جبهه تروریستها بیشتر است. بنابراین میتوان گفت که اقدامات آمریکا ممکن است لطمهها و آسیبهایی را متوجه جبهه مقاومت نماید اما در این معرکه، جبهه مقاومت حتما بر «محور آمریکا» غلبه خواهد کرد و اسد قویتر از گذشته در صحنه تحولات منطقه حضور پیدا خواهد کرد.
دور باطل در مذاكرات هستهاي
حنيف غفاري در ستون سرمقاله روزنامه رسالت آورد:
سرانجام مذاکرات هسته اي ميان جمهوري اسلامي ايران و اعضاي 1+5 در نيويورک پايان يافت. اين مذاکرات جمعه شب با ديدار سه جانبه ظريف اشتون و کري ادامه يافت. اما پس از دو ساعت رايزني دو طرف نتوانستند به نقطه نظر مشترک براي رفع اختلاف نظرها برسند. همچنين لوران فابيوس وزير امور خارجه فرانسه ضمن ابراز تاسف از عدم پيشرفت ملموس در مذاکرات هسته اي، از لغو نشست وزراي امور خارجه ايران و اعضاي 1+5 خبر داد.
با اين حال برخي اظهارات نيز دال بر وقوع پيشرفت در مذاکرات بود.وندي شرمن معاون وزير امور خارجه ايالات متحده آمريکا به صورتي و در دو مصاحبه جداگانه ، از پيشرفت در مذاکرات خبر داد. اين در حالياست که سيد عباس عراقچي معاون وزير امور خارجه کشورمان در خصوص مذاکرات اخير نيويورک مي گويد:
فعلا تمرکز بر استفاده کامل از فرصت باقي مانده يعني تا سوم آذر است زيرا شرايط و مقدماتي فراهم شده است، تفاهم مقدماتي وجود دارد که بر اساس اصولي که در آن قرار دارد بايد تفاهم ديگري صورت گيرد....
برخي موارد درباره جزييات مسائل فني پيشرفت هاي خوبي صورت گرفته است و به برداشت هايي دست يافته ايم و راه حل هايي نيز وجود دارد اما هنوز درباره موضوعات کلان و اساسي به يک درک مشترک و تفاهمي که بتواند پايه يک توافق باشد نرسيده ايم البته نااميد نيستيم و تلاش ها ادامه دارد."
سرگئي ريابکوف، نماينده روسيه در مذاکرات هسته اي ايران و اعضاي 1+5 نيز اعلام کرده است که علي رغم وجود اختلافات اساسي ميان طرفين، امکان رسيدن به توافق تا ضرب الاجل زماني مقرر شده ( 3 آذرماه امسال) وجود دارد.
فراتر از همه اين موارد، رئيس جمهور کشورمان در توصيف مذاکرات
هسته اي نيويورک مي گويد :
"زمان باقي مانده براي توافق کوتاه است و پيشرفت هايي که در روزهاي گذشته ما مشاهده کرده ايم بسيار بسيار کند بود است.بايد حرکت سريع تر
باشد و با توجه به واقعيت ها بتوانيم اين توافق را به نتيجه برسانيم. اين توافق نه فقط به نفع ايران و 1+5 بلکه به نفع ثبات و امنيت کل منطقه خواهد بود."
بايد اذعان کرد که رصد اخبار مذاکرات هسته اي ايران و اعضاي 1+5 در نيويورک به طور طبيعي ذهن مخاطبان را نسبت به آنچه در پشت ميز مذاکره گذشته است با ابهامات و پارادوکسهايي مواجه ساخته است. اين پارادوکسها نشات گرفته از مواضعي است که در روزهاي نخست تا آخر مذاکرات و از سوي اعضاي شرکت کننده در مذاکرات اتخاذ شده است. به عنوان مثال سرگئي ريابکوف در روزهاي نخست مذاکرات از پيشرفت بي سابقه در آن خبر داده بود. همچنين اظهارات آقاي عراقچي در خصوص "بسيار خوب" بودن جو مذاکرات در روزهاي نخست گمانه زني هاي مربوط به " ايجاد يک وضعيت استثنايي" در مذاکرات نيويورک را تقويت کرده بود. در ادامه،اظهارات وندي شرمن معاون وزير امور خارجه آمريکا در خصوص پيشرفت مذاکرات اين فضا را تقويت کرد اما در نهايت ، برگزاري نشست 2 ساعته ظريف،کري،اشتون نتوانست منجر به اتخاذ تصميمي اساسي در مذاکرات شود و حتي پس از آن، مذاکرات در سطح کارشناسان نيز برگزار نشد.
در خصوص مذاکرات هسته اي ايران و اعضاي 1+5 نکات مختلفي به ذهن متبادر مي شود که در اينجا به برخي از آنها اشاره مي کنيم:
1- برگزاري مذاکرات فشرده وين 6و نيويورک ،هر دو نشان داده است که توافق نهايي ميان ايران و اعضاي 1+5 در ساختار وقالب فعلي امکان پذير نيست. در جريان مذاکرات وين 6، اصرار ايالات متحده آمريکا و تروئيکاي اروپايي بر مواضع غير عقلاني و غير منطقي آنها سبب شد تا مذاکرات نتواند به نتيجه برسد و در نتيجه ،توافقنامه ژنو تمديد شد. با اين حال در جريان مذاکرات نيويورک نيز فرصت طلايي غرب براي پذيرش حقوق حقه هسته اي ايران و اتخاذ تصميمي اساسي براي رسيدن به توافق نهايي از دست رفت. در اين ميان پيشرفتهاي جزئي اگرچه در جاي خود مطلوب است، اما متضمن رسيدن به توافق نهايي،آن هم تا ابتداي آذرماه امسال نخواهد شد. صراحتا مي توان اعلام کرد که عملاً در يك دور باطل در مذاكرات هسته اي گرفتار آمده ايم.
2- بدون شک اگر صرفا جوانب " فني" و " حقوقي " مذاکرات مورد توجه اعضاي 1+5 قرار مي گرفت، رسيدن به توافق نهايي قبل از امضاي توافقنامه ژنو نيز امکان پذير بود! با اين حال معضلات اصلي از آنجا نشات مي گيرد که واشنگتن و تروئيکاي اروپايي و دو کشور چين و روسيه مطالباتي مافوق آنچه در اساسنامه هاي آژانس
بين المللي انرژي اتمي و ان.پي.تي آمده است را از جمهوري اسلامي ايران طللب مي کنند.
ماهيت مذاکرات ايران و اعضاي 1+5 ديگر فني و کارشناسي و حتي حقوقي نبوده و نظارت فني و حقوقي ايران بر مذاکرات ناظر بر متن نهايي توافق است نه ماهيت مذاکرات! مذاکرات به صورت ماهوي صرفا سياسي بوده و تصميم گيري واقعي در اين خصوص نيز تابعي از " رويکرد سياسي" اعضاي 1+5 است. اين تصميم سياسي در جريان مذاکرات وين 6 و نيويورک اتخاذ نشده و در نتيجه توافقي نهايي براي امضاي طرفين در کار نيست!
در چنين شرايطي اظهارات مقامات آمريکايي و اروپايي دال بر "لزوم اعتمادسازي ايران" و مسائل مترتب بر آن نوعي شانتاژ تبليغاتي آشکار جهت لاپوشاني سياسي بودن ماهيت مذاکرات محسوب مي شود.
3- شرمن در يکي از مصاحبه هاي خود به نکته اي اشاره کرد که عدم موضع گيري به موقع در برابر آن مي تواند سرآغاز استمرار و رويکرد اين مشي وقيحانه باشد. او در اين خصوص مي گويد :"ما اعتقاد نداريم که همه کشورها بايد اقدام به غنيسازي کنند، به اندازه کافي سوخت هستهاي در بازار آزاد وجود دارد. ولي ما اينجا تلاش داريم به وضعيتي برسيم که به ايران اجازه دهد جامعه جهاني را قانع کند که برنامه هستهاياش کاملا صلحآميز است."
اين اظهار نظر شرمن، که البته به مانند هميشه با سکوت آژانس بين المللي انرژي اتمي و شخص آمانو همراه شده است، به معناي نقض عيني حقوق حقه امضا کنندگان ان.پي.تي و اعضاي آژانس محسوب مي شود. به عبارت بهتر، معاون وزير امور خارجه آمريکا صرفا مرجعيت حقوقي آژانس را در راستاي نظارت بر فعاليتهاي هسته اي اعضا زير سئوال برده و کشور متبوع خود را به عنوان مرجعي جايگزين معرفي کرده است. از سوي ديگر، مطابق ماده 4 ان.پي.تي، حق غني سازي به صورت طبيعي به اعضا داده شده است. در چنين شرايطي اساسا آمريکا در جايگاهي قرار ندارد که بخواهد اين حق را براي ديگران به رسميت شناخته يا نشناسد.
4- صورت مسئله مذاکرات هسته اي ايران و اعضاي 1+5 کاملا مشخص است.بر اين اساس ما به عنوان يکي از اعضاي آژانس
بين المللي انرژي اتمي به دنبال حقوق حقه اي هستيم که مدتهاست به دلايل و بهانه هاي واهي از کشورمان سلب شده است.در مقابل، اعضاي 1+5 هر يک با رويکرد خاص خود در صحنه مذاکرات حضور يافته اند.برگزاري ده روز مذاکرات هسته اي فشرده در نيويورک نتوانسته است متضمن حل اختلافات اساسي بر سر پرونده
هسته اي ايران شود .مسلما تا زماني که اين اختلافات حل نشود توافق نهايي در کار نخواهد بود و از طرفي ديگر، زمان نيز به سرعت در حال گذر است! در اين شرايط تنها راه ممکن، اتخاذ تصميم دشوار از سوي اعضاي 1+5،مخصوصا آمريکاست. اين تصميم دشوار بايد در اسرع وقت اتخاذ شود زيرا در غير اين صورت حتي در صورت برگزاري دهها دور مذاکرات هسته اي ديگر با سبک و سياق فعلي در نيويورک،وين و ژنو ماجرا حل و فصل نخواهد شد. کليد حل پرونده هسته اي ايران ، " اتخاذ تصميم دشوار" از سوي غرب است.
اگرچه ممکن است قرائت بازيگران مختلف سياسي حاضر در مذاکرات 1+5 نسبت به صحنه مذاکرات يکسان نباشد ، اما کليت صحنه و صورت معادله براي مخاطبان موضوع کاملا شفاف است. اين معادله به صورت بالقوه حل شدني است اما حل آن در گرو اراده واقعي غرب است. در جريان مذاکرات اخير هسته اي ، سياستمداران غربي مانند ديويد کامرون نخست وزير انگليس نه تنها اين اراده را از خود بروز ندادند، بلکه با رفتارهاي مضحکانه و وقيحانه خود در قبال جمهوري اسلامي ايران، بيگانگي خود را با ابتدايي ترين اصول ديپلماتيک در نظام بين الملل به اثبات رساندند.بديهي است يکي از راهکارهاي رسيدن به توافق نهايي هسته اي ،تنظيم و هدايت رفتار گستاخانه اعضاي 1+5 است.
سلطه صهيونيسم بر آژانس اتمي
روزنامه جمهوري در ستون سرمقاله خود نوشت:
آژانس بينالمللي انرژي اتمي در نشست اخير خود با حمايت آمريكا و كشورهاي غربي قطعنامه پيشنهادي كشورهاي اسلامي و عربي مبني بر لزوم پيوستن رژيم صهيونيستي به كنوانسيون "ان.پي.تي" و نظارت بينالمللي بر فعاليتهاي هستهاي اين رژيم را رد كرد و به اين ترتيب با استثنا كردن رژيم جنايتكار و ضدانساني اسرائيل و دادن چك سفيد به اين رژيم، بر ادامه ساخت سلاحهاي اتمي توسط صهيونيستها صحه گذاشت.
پيش نويس اين قطعنامه كه توسط 18 كشور عربي هم پيمان آمريكا در منطقه و پس از رايزني با واشنگتن و ديگر كشورهاي غربي به صورت "غيرالزام آور" تنظيم شده بود، با رأي منفي آمريكا و متحدانش همانند يك سيلي به صورت اعراب خورد به گونهاي كه به تعبير خبرگزاريهاي غربي هر چند سعي شده بود به اين پيش نويس آب بسته شده و تا آنجا كه ممكن است رقيق شود، باز هم با رأي منفي و حمايت آميز حاميان رژيم صهيونيستي مواجه و آژانس رسماً اعلام كرد "لازم نيست اسرائيل به پيمان ان پي تي بپيوندد و تحت الزامات و بازرسيهاي قانوني قرار بگيرد."
كشورهاي غربي در اين رأي گيري اعلام كردند ملزم كردن اسرائيل به باز كردن درهاي تأسيسات هستهاي وزرادخانههاي اتمي خود به روي بازرسان آژانس و نظارت بر فعاليتهاي هستهاي اين رژيم ضرورت ندارد و اين رژيم بايد همچنان به عنوان يك استثنا، به فعاليتهاي خود براي ساخت كلاهكهاي اتمي ادامه دهد. اين دومين بار است كه اقدام كشورهاي عربي منطقه براي اعمال نظارت بينالمللي بر تأسيسات هستهاي رژيم صهيونيستي با حمايت دولتهاي غربي از صهيونيستها ناكام ميماند و آمريكا و متحدانش با استدلال "غيرسازنده" بودن اين قطعنامه، آنرا رد كرده و رايزنيهاي ديپلماتيك رژيمهاي عرب را براي ايجاد خاورميانه عاري از سلاحهاي هستهاي ناكام ميگذارند. اين حركت آمريكا در آژانس از چند زاويه قابل بررسي است و مفاهيم خاصي را به همراه دارد.
1 - نخست آنكه اين واقعه نشان داد آژانس بينالمللي انرژي اتمي نيز مانند ديگر زيرمجموعههاي سازمان ملل در جهت اهداف و خواستههاي آمريكا گام بر ميدارد و فاقد منطق و استقلال است. اينكه رژيمي خطرناك و سفاك بدون هيچگونه ضابطه و نظارت بينالمللي به فعاليتهاي هستهاي و ساخت سلاحهاي اتمي اقدام كند و به عنوان يك استثنا، مجوز لازم را براي ساخت و انباشت سلاحهاي هستهاي در اختيار داشته باشد، معنايي جز بيخاصيتي اين نهاد به اصطلاح بينالمللي ندارد.
مسئولان آژانس بينالمللي انرژي اتمي و شخص آقاي آمانو چه پاسخي در قبال رفتار دوگانه اين سازمان در قبال نظارت بر برنامههاي هستهاي ايران و رژيم صهيونيستي دارند، آنگاه كه فعاليتهاي اتمي اسرائيل را ناديده گرفته و در مقابل ساخت سلاحهاي هستهاي سكوت اختيار كرده و حتي بالاتر از همه، اين رژيم را از شمول نظارت و بازرسي مستثني دانسته و در عوض، برنامههاي صلح آميز هستهاي ايران را تهديد تلقي ميكنند؟ جمهوري اسلامي ايران به صورت داوطلبانه به عضويت "ان. پي. تي" در آمده و براي نشان دادن حسن نيت خود، اجازه بازرسي و نظارت فراتر از تكاليف قانوني را نيز پذيرفته و با صداي بلند اعلام كرده خواهان جهاني عاري از سلاحهاي هستهاي است. در مقابل، مقامات رژيم صهيونيستي با گستاخي همواره اعلام ميكنند هرگز اجازه بازرسي از تأسيسات خود را به آژانس نخواهند داد و همچنان به سرپيچي از قوانين و مقررات بينالمللي ادامه خواهند داد!
2 - اكنون كاملاً روشن شد كه خودداري رژيم صهيونيستي از پذيرش معاهدات هستهاي و نظارتهاي بين المللي، همه زير سر آمريكا بوده و تل آويو در سركشيهاي بينالمللي كاملاً به حمايتهاي آمريكا پشت گرم بوده است و اصولاً براساس استراتژيهاي كاخ سفيد، آمريكا متعهد است تمامي تسليحات متعارف و غيرمتعارف مورد نياز رژيم صهيونيستي را براي تبديل شدن به قدرت اول منطقه در اختيار رژيم صهيونيستي قرار دهد، در عين حال كه ديگر كشورهاي منطقه را از دستيابي به تكنولوژي صلح آميز هستهاي نيز محروم ميكند.
به گفته كارشناسان غربي، رژيم صهيونيستي هم اكنون 400 كلاهك اتمي در اختيار دارد كه تعداد قابل توجهي از آنها عملياتي هستند. اين كلاهكها محصول سالها همكاري هستهاي واشنگتن، پاريس و تل آويو ميباشند. همين چندي پيش بود كه روزنامه صهيونيستي هاآرتص اعتراف كرد تواناييهاي هستهاي اسرائيل حاصل توافقي است كه 45 سال پيش پس از ديدار ريچارد نيكسون رئيسجمهور وقت آمريكا و گلداماير نخستوزير رژيم صهيونيستي به دست آمد.
به اين ترتيب واشنگتن، اسرائيل را به عنوان تنها دارنده سلاح هستهاي در خاورميانه تجهيز كرده و تاكنون از درخواست جهاني براي الزام اين رژيم به پيوستن به پيمان منع گسترش تسليحات هستهاي و نظارتهاي بينالمللي جلوگيري كرده است.
3- آمريكا در حمايت از اسرائيل قائل به هيچ قيد و شرط و محدوديتي نيست و حاضر است در اين راه همه متحدان منطقهاي خود را نيز زير پا گذاشته و حتي در اين راه از اعتبار و قدرت خود نيز مايه بگذارد. وجود چنين وضعيتي است كه مقامات رژيم صهيونيستي را گستاخ و لجام گسيخته كرده و آنها را به مسير جنايت و جنگافروزيهاي بيشتر سوق داده است.
4 - ادعاي شمول نظارت و بازرسي آژانس بر فعاليتهاي هستهاي در جهان به يك بازي مضحك و يك فريبكاري تهوعآور تبديل شده است كه مخالفت اخيرا آژانس بينالمللي انرژي اتمي بر كنترل فعاليتهاي هستهاي اسرائيل آنرا به خوبي آشكار كرد و بر اين نكته كليدي صحه گذاشت كه نه تنها آژانس كنترلي بر فعاليتهاي اتمي رژيم صهيونيستي ندارد، بلكه اين خط اسرائيل است كه كنترل و راهبري اين آژانس به اصطلاح بينالمللي را برعهده دارد و از آن در جهت اميال نامشروع صهيونيسم بين الملل استفاده ميكند.