امروز و در اين گزارش ما بهدنبال گفتوگو با عريضهنويسها يا متهمان يا خانواده شاكيها نيستيم. سوژه گزارش ما فرد يا افرادي هستند كه به سختي ميشود آنها را پيدا كرد. حتي مصaاحبه با آنها به همين راحتيها مقدور نيست. به همينخاطر ما در اين گزارش با عنوان فردي كه بهدنبال شاهد براي دادگاه خود است سوژه موردنظرمان را پيدا ميكنيم؛ كسي كه پول ميگيرد تا شهادت بدهد.
محل، مقابل دادگاه كيفري. عدهاي كه معلوم نيست از شاكيان هستند يا خانوادههاي متهمان، روي پلههاي دادگاه در گوشهاي نشستهاند و به صحنهاي كه پيش رويشان است نگاه ميكنند. از جلوي دادگاه عبور ميكنم و از آقايي كه بيكار در گوشهاي ايستاده و زير لب جملهاي را آرام تكرار ميكند ميپرسم كه دنبال شاهد هستم؛كسي كه در دادگاه و مقابل قاضي شهادت بدهد. مرد باعصبانيت اخمهايش در هم فرو ميرود و با صداي بلندي ميگويد: «من شاهد ماهد نميشناسم. برو دنبال كارت».
من داور هستم نه شاهد
مرد: مشكلت چيست؟
- طلاق.
مرد: براي خودت ميخواهي؟
- نه براي خواهرم.
مرد: چرا ميخواهد جدا شود؟
- با همسرش نميسازد و هر روز كتك كاري دارند. حالا دنبال شاهد براي اثبات اين موضوع هستم.
مرد با شنيدن صحبتهايم كمي مكث ميكند و بعد ميگويد: «من ميتوانم داور باشم نه شاهد». از او ميپرسم داور چه نقشي دارد كه مرد در ادامه حرفهايش اضافه ميكند: «خب داور كسي است كه سعي ميكند بين زن و شوهر توافق ايجاد كند. او وقتي به دادگاه ميآيد در مقابل قاضي اعلام ميكند كه من با طرفين (زن و شوهر) صحبت كردم و آنها با هم توافق نكردند و قصد طلاق دارند». مرد برايم توضيح ميدهد كه داور ميتواند هم از طرف مرد و هم زن باشد و به جاي آنها در مقابل قاضي صحبت كند اما بايد قدرت بيان خوبي داشته باشد و بتواند قاضي را متقاعد كند كه زن و شوهر به آخر خط رسيدهاند كه او هر چه زودتر حكم طلاقشان را صادر كند؛ «اگر بخواهي ميتوانم پول كمي بگيرم و بهعنوان داور در دادگاه حاضر شوم. شاهد شدن دردسر زيادي دارد.»
چقدر پول ميدهي؟
مرد صداي خشني دارد. لباس آبي به تن كرده و يك چشمش خون افتاده و همين، چهره او را خشنتر جلوه ميدهد. انگار كه مدتي است رفتوآمدهاي مرا مقابل دادگاه زيرنظر گرفته، ميگويد: «دنبال چه ميگردي؟» تا متوجه ميشود شاهد ميخواهم گل از گلش ميشكفد و با صداي آرامي كه بغل دستيهايش متوجه نشوند، ميگويد: «من خودم شاهدم. فقط بگو مشكلت چيست و براي چه كاري شاهد ميخواهي؟»
كمي كه مرد را سؤال پيچ ميكنم متوجه ميشوم كه تا به حال چندباري براي مواردي مثل دعوا و طلاق شهادت داده؛ راست يا دروغش پاي خودش اما حالا او حاضر است براي مورد ديگري شهادت بدهد. مرد درباره جزئيات ماجرا چيزي نميپرسد. حتي نميخواهد بداند چهكسي مقصر است و فورا ميرود سراغ اصل مطلب و ميگويد: «چقدر پول ميدهي تا شهادت بدهم؟» به او ميگويم چقدر ميخواهد؟ به اطرافش نگاهي مياندازد و ميگويد: «140هزار تومان». كمي كه چانه ميزنيم قيمت را تا 50هزار تومان هم پايين ميآورد. 50هزار تومان براي اينكه به دروغ جلوي قاضي قسم بخورد كه زن جواني توسط شوهرش مورد ضرب و جرح قرار گرفته و او در پارك بهصورت گذري شاهد اين ماجرا بوده.
- تا به حال چندبار شهادت دادهاي؟
چندباري شده. حالا مگر مهم است؟
- پرسيدم چون ميخواهم كارم بدون نقص انجام شود. حالا مورد چي بوده؟
- يه چندباري طلاق و چندباري هم دعوا.
- ميشود يكي از موردهاي طلاق را برايم تعريف كني؟
دختر يكي از دوستانم بود. به دادسرا رفتم و به نفع او شهادت دادم.
- نترسي؟
- ترس؟ ترس براي چه. خب حق با دختر دوستم بود.
- از كجا متوجه شدي كه حق با او است؟
- چون دختر دوستم بود. اصلا براي چه اينها را ميپرسي. من ديگر حرف نميزنم. پول دادي كارت راه ميافتد و سؤالهايت را جواب ميدهم. پول ندادي وقتات را داري تلف ميكني. با من كار داشتي هميشه اينجا هستم.
از دادگاه دور ميشوم و به طرف ديگر خيابان ميروم. 2 عريضهنويس جدا از جمع عريضهنويسان ديگر به نردههاي پاركشهر تكيه دادهاند و گرم صحبت هستند. حضورم در آنجا رشته كلامشان را پاره ميكند. ميپرسند مشكل چيست؟ ميگويم شما شهادت هم ميدهيد؟ قاطع ميگويند نه. يكيشان اما ميگويد: «اگر دنبال شاهدي، اطراف دادگاه زياد ميپلكند. اگر اينجا پيدا نكردي برو كمي جلوتر». مرد به خياباني كه كمي جلوتر واقع شده اشاره ميكند و ادامه ميدهد: «آنجا كمي جلوتر بروي، دست راست، روي پلهها چند نفر را ميبيني كه نشستهاند. يكي از آنها كارش همين است».
كاري با راست يا دروغ ندارم
چند نفر روي سكوي دادگاه نشستهاند. از ظاهرشان پيداست يا عريضهنويساند يا... . سر صحبت را با پسر جواني باز ميكنم. ميگويد من كارم شهادت نيست. تخصص اوست و در همين لحظه با انگشت اشارهاش پسري حدود30ساله را نشانه ميرود. پسر از خداخواسته نزديك ميشود. انگار بوي پول به مشامش خورده.
- مشكلت چيست آبجي؟
- طلاق.
- براي خودت ميخواهي؟
- نه براي خواهرم.
در اين ميان پسري كه روي سكو نشسته بود با بيخيالي وارد بحث ميشود و ميگويد: « طلاق كه شاهد نميخواهد».
شايد اگر در بطن موضوع نباشيد كمي دستپاچه شويد اما با اطلاعاتي كه در همين گشت كوتاه و با افرادي كه در اطراف دادگاه بودند بهدست آوردم به سرعت ميگويم: «مورد ضربوجرح در پارك بوده».
پسر شاهد وقتي اين را ميشنود، كمي خودش را جمع ميكند و ميگويد: « من براي مورد طلاق تا به حال شهادت ندادهام اما يك مورد در مترو درگيري پيش آمده بود و من شاهد شدم. پول گرفتم و به نفع كسي كه شاهد دعوايشان بودم شهادت دادم».
- يكي را ميخواهم كه موقع شهادت جلوي قاضي سوتي ندهد و به موضوع مسلط باشد؟
- خرج دارد.
- چقدر ؟
- 250هزار تومان.
در همين لحظه پسري كه روي سكو بود بلند ميزند زير خنده. او طوري كه انگار تعجب كرده باشد ميگويد: «براي شهادت دروغ 250هزار تومان پول ميگيري. تو ديگر كي هستي».
وقتي ميگويم منصف باشد، مرد جوان صدايش را آرام ميكند و با گرفتن قيافهاي مظلوم بهخودش ميگويد: «آبجي زن و بچه دارم. فكر آنها هم باش». وقتي از مرد ميپرسم سر سفره ات پول شهادت دروغ ميبري، ساكت ميشود و سرش را مياندازد پايين. ميگويم: «بگذريم. موردي كه ميگويم در پارك درگير ميشوند و شوهر زن را يك دل سير كتك ميزند. دست بزن دارد. ميخواهيم طلاق زن را بگيريم».
- هيچ شاهدي در پارك نبوده؟
- نه. نميدانم.
- چند شاهد ميخواهي؟
- نميدانم. شايد 3تا.
مرد كمي به فكر فرو ميرود و ميگويد: «كار من نيست. من نميتوانم جلوي قاضي شهادت بدهم اما ميتوانم شاهد پيدا كنم».
- از كجا ميآوري؟
- افرادي را ميشناسم كه به پول نياز دارند و كارشان هم همين است. حرفهاي هم هستند.
- حالا چقدر ميگيرند؟
- نفري يك ميليون تومان.
- چقدر زياد! خودتان كه كمتر ميگرفتيد.
- من كه خودم نميخواستم بيايم. ضمن اينكه اين كار خطر دارد. اگر سوتي بدهند ميروند زندان. حداقل اين پول به زن و بچهشان برسد.
مرد شاهد در وقفهاي كه پيش ميآيد بار ديگر به فكر فرو ميرود و انگار كه موضوعي تازه يادش افتاده باشد ميگويد: «آبجي موردت طوري نباشد كه بچهها مشكلي برايشان پيش بيايد؟».
- متعجب نگاهش ميكنم و ميپرسم مگر فرقي هم برايتان دارد؟
ميگويد اگر مجبور شوم خودم به جاي يكي از شاهدها بيايم دوست ندارم مشكلي درست شود.
پسري كه روي سكو نشسته دوباره با شنيدن اين حرفها به زبان ميآيد و ميگويد: « تو از خدا خجالت ميكشي؟ وجدانت كجاست؟» از مرد شاهد ميپرسم چرا حاضر ميشوي بدون اينكه بداني حق با خواهر من است يا شوهر خواهرم، به نفع ما شهادت بدهي؟ شايد من دارم دروغ ميگويم. شايد همه جوره حق با خانواده داماد است. شاهد جوان ميگويد:«مي خواهم كارت راه بيفتد. من كارم چيز ديگري است اما گاهي پيش بيايد شهادت هم ميدهم. ديگر با دروغ و راستش كاري ندارم».
جلوي قاضي سوتي نميديم
نيم ساعتي از گفتوگوي من با شاهد اجارهاي ميگذرد. او در ادامه صحبتهايش به موضوعهاي جالبي اشاره ميكند و ميگويد كساني كه براي شهادت دادن ميفرستد افراد خامي نيستند و حتما قبل از شهادت آموزش ميبينند تا جلوي قاضي سوتي ندهند؛ «مثلا اگر شوهر طرف معتاد باشد خيلي خوب است. ميشود ثابت كرد كه شيشه ميزند و توهم باعث ميشود كه او به رفتارهايش كنترلي نداشته باشد.» كمي كه ميگذرد مرد شاهد در ادامه برايمان توضيح ميدهد كه از خشم خدا ميترسد به همينخاطر دست روي قرآن نميگذارد. او ميگويد: «يك بار يكي از دوستانم دست روي قرآن گذاشت و به يك سال نكشيد كه در تصادفي جان خود را از دست داد».
- با اين تفاسير پس از مرگ ميترسي نه از خدا!
- خب ميترسم خشم خدا دامنگيرم شود اما كار را ميسپارم به كاردانهايش و چند نفر را براي اين كار استخدام ميكنم.
مر ديگر از اين همه سؤال و جواب خسته شده. انگار دوست ندارد با اين سؤالها وجدانش او را آزار بدهد و يكباره چهرهاي جدي بهخود ميگيرد و ميگويد:«فكر ميكنم اطلاعات كافي را به شما دادم؛ ديگر خبر از شما. هر زمان كه وقت دادگاهتان بود چند روز قبلش با من تماس بگيريد تا آمادگي لازم را به بچهها بدهم و خبرشان كنم». وقتي ميخواهم از مرد شاهد خداحافظي كنم با همان لحن جدياش ميگويد:«فقط يك چيز را بدان آبجي. خيلي مهم است قاضياش تازهكار باشد يا كاركشته. خدا نكند كه كاركشته باشد آن وقت هم پاي ما گير است هم پاي خودتان».