حمیدرضا محمدی: «پاییز» فصل سفر است، چرا که از یک سو گرمای تابستان رخت بر بسته و از سوی دیگر، هنوز فصل سرما و سوز طاقت فرسایش فرا نرسیده‌است. به همین دلیل به هر گوشه این سرزمین که برویم، آب و هوایش مطلوب است و مطبوع.

اما اگر قرار باشد اين سفر، به ميان جنگل‌هايي باشد که در اين فصل هزار رنگ، برگ‌هاي درختانش به رنگ‌هاي مختلفي در مي‌آيند و مناظر و معابر بکري را رقم مي‌زنند، همه چيز متفاوت مي‌شود. اينجاست که ديگر تعلل روا نيست و بايد بار سفر بست به «ناهار خوران» و «زيارت». به قول اهالي طهران قديم که هرگاه به حرم شاه عبدالعظيم مي‌رفتند، کباب و نان و ريحاني هم نوش جان مي‌کردند، شما هم مي‌توانيد با سفر به اين منطقه جنگلي استان گلستان، هم ناهاري بخوريد و هم به زيارت بپردازيد! آخر هفته آينده جنگل ناهارخوران در ناحيه شمالي کوه‌هاي البرز شرقي، در کنار روستاي زيارت، منتظرتان خواهد بود تا هم با مه و نم نم باران پاييزي و هم با برگ‌هاي هزار رنگ خود، پذيراي‌تان باشد.

  • طبيعت بکر

ناهار‌خوران با گرگان فاصله چنداني ندارد. اگر خود را از هر نقطه ايران به مرکز استان گلستان برسانيد،در 4 کيلومتري جنوب گرگان واقع شده است. هرچند كه امروزه همين فاصله هم برداشته شده است؛ چراکه با جاده پر رفت و آمدي که روزهاي آخر هفته بر شلوغي آن افزوده مي‌شود و حتي به نام خيابان ناهارخوران هم معروف است، مي‌توان به راحتي به ناهارخوران رسيد.اين جاده از 20 سال پيش به اين سو که بر جمعيت و وسعت گرگان افزون شده، رونق يافته است.

ناهارخوران که هم رودخانه دارد و هم جنگل و در دامنه نسبتا پرشيبي جاي گرفته، از گذشته‌هاي دور، محلي براي اوقات فراغت مردم بوده‌است. همين عامل،از حدود 55 سال پيش، سازمان جنگل‌ها و مراتع را واداشت که منطقه جنگلي ناهارخوران را در اختيار شهرداري گرگان قرار دهد تا آنها با ساخت امکانات مناسب، آن را براي مردم فراهم و مهيا سازند. اگرچه بيشتر در فصول گرم سال به اين منطقه مي‌آيند، اما اينجا زمستان‌هاي زيبايي هم دارد.

با اين حال، نبايد منطقه جنگلي را با پارک جنگلي ناهارخوران يکي دانست؛ اولي چيزي حدود 300 هکتار وسعت دارد و دومي هم به 168 هکتار مي‌رسد. ميانگين دماي اين منطقه، که بارندگي سالانه اش به 649 ميليمتر مي‌رسد، 12 تا 22 درجه سانتيگراد است. درباره ارتفاع هم بهتر است بدانيم که ميانگين آن در ناهار خوران، 450 متر از سطح دريا است، اما در نقاط مرتفع به 700-900 متر هم مي‌رسد. حالا که صحبت از ارتفاع شد، کوه نوردان و کوه پيمايان بدانند که مي‌توانند از جبهه غرب و جنوب غرب منطقه ناهارخوران اقدام به صعود کنند و خود را به ارتفاعاتي چون سفيدچشمه برسانند که تا حد امکان، اين مسير هم با پله‌هاي سنگي قديمي پوشانده شده است.از جمله امکانات اين منطقه جنگلي که براي گردشگران فراهم شده است آلاچيق، کمپينگ، هتل، رستوران، فروشگاه و سرويس بهداشتي هستند.

  • يادگار عصر ژوراسيک

ناهارخوران و منطقه جنگلي آن که مطالعات نشان مي‌دهد با 40 ميليون سال قدمت در زمره مجموعه جنگل‌هاي هيرکاني بوده و به عصر ژوراسيک بازمي گردند، اقليمي معتدل و نيمه مرطوب دارند. هرقدر، ارتفاع بيشتر مي‌شود، مي‌توان خنکي هوا را نسبت به گرگان و حتي پايين دست ناهارخوران هم احساس کرد. بر پايه آنچه در دانشنامه گلستان آمده است، منطقه جنگلي ناهارخوران با شيبي تند شروع مي‌شود و پس از گذر كوتاهي از مسير، يکنواخت مي‌شود و تا پايان، ادامه مي‌يابد. خيلي‌ها به دنبال اين پستي و بلندي در ناحيه‌اي که به نام تپه باباطاهر معروف است، مي‌روند تا از مناظر ديدني آن، در افقي که هم جنگل قرار داردو هم کوه‌، لذت ببرند.

جنگل‌هاي ناهارخوران بازمانده‌اي از جنگل‌هاي کهن هيرکاني است و هنوز هم مي‌توان، باوجود جنگل زدايي‌ها و دست درازي در طبيعت، اراضي متراکمي را شاهد بود. از جمله گونه‌هاي گياهي اين جنگل، درختان بلوط، انجيلي، ممرز، افراپلت، نمدار، گيلاس وحشي، آزاد، خرمندي و درختچه‌هاي تمشک، کوله خاس، ازگيل و وليک هستند که همگي بومي منطقه اند. اما درختان و گياهاني هم هستند که اگرچه بومي نيستند، اما زيبايي خاصي به جنگل ناهارخوران بخشيده‌اند و کاج، سرو، ماگنوليا، شمشاد، برگ نو، بيد مجنون، پاپيتال و مينا از آن جمله اند. با وجود نفوذ انسان‌ها تا عمق جنگل و از ميان رفتن بافت طبيعي و زيستگاه‌هاي آن، هنوز هم گونه‌هاي جانوري در اين منطقه زيست مي‌کنند. گراز، شغال، خفاش، موش، راسو، سنجاب، عقاب، شاهين، قمري، دارکوب، جغد، دم جنبانک، صعوه، سهره، چرخ ريسک، گنجشک، کلاغ، سار و مارمولک از جمله اين جانوران هستند.
معروف ترين چشمه منطقه جنگلي ناهارخوران، «سفيدچشمه» است که گويي وعده‌گاه گروه‌هاي کوهپيمايي هم به شمار مي‌رود.در تيرماه سال 1377 اين چشمه را سنگ چيني کردند تا استفاده از آب آن، تسهيل شود، اما اخيرا حجم آب آن به شدت کاهش پيدا کرده است. البته اين منطقه جنگلي رودخانه‌اي هم دارد که از ارتفاعات روستاي زيارت سرچشمه گرفته و به ناهارخوران مي‌رسد و در نهايت با ورود به گرگان، يکي از منابع تامين آب اين شهر است. طول مسير حرکت اين رودخانه به حدود 40 کيلومتر مي‌رسد.

  • ميان شهر و جنگل؛ دره «النگ»

اگر دوست داريد در مسير منتهي به ناهارخوران، باز هم جنگل ببينيد و جنگل گردي کنيد تا چيزي در اين منطقه برايتان، ناديده نباشد، پارک جنگلي «اَلَنگ دره» را به شما پيشنهاد مي‌کنيم که آدرس دقيق آن 5 کيلومتري جنوب غرب گرگان است. جنگلي که يکي از 7 منطقه نمونه گردشگري به حساب آمده و 185 هکتار هم وسعت دارد. النگ دره که دمايي، حدود 10 درجه پايين تر از شهر گرگان دارد،با جاده آسفالته‌اش محلي براي وقت گذراني آخر هفته بوميان و مسافران است.اگرچه سه چشمه آب باکيفيت بالا، در اين منطقه وجود دارد، اما آنچه منظره منحصر به‌فردي را پيش چشم تان قرار مي‌دهد، رودخانه «قلاشي» است که مسير خود را از جنوب النگ دره آغاز کرده و تا شمال آن امتداد دارد و ادامه پيدا مي‌کند. از مهم ترين درختان اين پارک جنگلي مي‌توان به انجيلي، ممرز، توسکا، لرگ، افرا، بلوط، بيد، شيردار و خرمندي اشاره کرد. النگ دره براي آنهايي که مي‌خواهند ساعتي را در آن بمانند، امکاناتي چون برق رساني، سرويس‌هاي بهداشتي، نمازخانه، پارک کودک، زمين ورزش، ساختمان‌هاي نگهباني، منطقه کمپينگ و پيک نيک را براي رفاه حال گردشگران در خود دارد. شايد برايتان جالب باشد که بدانيد، النگ دره، محوطه تاريخي هم دارد که به قرون اوليه پس از اسلام باز مي‌گردد.اين محوطه تاريخي در شمال پارک جنگلي قرار دارد.

  • وجه تسميه ناهار‌خوران

وجه تسميه اين منطقه هم از آن رو است که از روزگاران قديم، بر سر راه کاروان‌هاي حجاج يا تشرف يافتگان به بارگاه امام رضا (ع) قرار داشته‌است. اين کاروان‌ها غالبا در دامنه‌هاي کوه‌هاي جنوب گرگان، اتراق کرده و چاشت يا ناهار مي‌خوردند. به همين سبب اين منطقه ناهارخوران شده است و البته هنوز هم مردم به آنجا مي‌آيند و ناهار مي‌خورند.

  • زيارت در «زيارت»

حالا که جنگل ناهارخوران را ديديد و ناهاري هم در آنجا نوش جان کرديد، ديگر وقت آن است که عازم روستاي زيارت شويد که حدود 10 کيلومتر با جنگل فاصله دارد. هرچند که ديگر امروزه، همه اين مسير، در هم تنيده شده و به هم متصل. روستاي 1958 نفري زيارت (بر اساس سرشماري سال 1390) که در دهستان استرآباد جنوبي واقع در بخش مرکزي شهر گرگان قرار دارد، تا مرکز استان گلستان 17 کيلومتر فاصله دارد. اين روستا که با اقليم خشک و خنک خود، در دره رودخانه «خاصه رود» جاي گرفته، در ارتفاع 1563 متري از سطح دريا واقع شده و داراي چشمه آبگرم، آبشار و دو امامزاده به نام‌هاي امامزاده عبدالله و امامزاده صالح است. مي‌گويند؛ وجود همين امامزاده عبدالله که از اولاد حضرت موسي بن جعفر(ع) است، سبب شده تا اين روستا، «زيارت» نام بگيرد. روستاي زيارت از شمال به «ناهارخوران» وارتفاعات «بندسر» و «خمام شهر» مي‌رسد و از جنوب هم به آبشار و ارتفاعات پوشيده از جنگل. شرق اين روستا به ارتفاعات «خال دره» منتهي مي‌شود و ارتفاعات «اديم» و «مازوكش» و «كمرسر» هم در غرب اين روستا قرار دارند.

زيارت، «چشمه آبگرم» آرامش بخشي دارد که در قديم «گرماندو و گرماب» خوانده مي‌شده است. اين آبگرم اگرچه تنها چشمه آبگرم استان گلستان بوده اما در ميان 70 چشمه منطقه حفاظت شده جهان نما، پرآب ترين چشمه است و امراض پوستي و درد مفاصل را علاج مي‌کند. درباره گذشته اين چشمه آبگرم، علي اصغر خسروجردي در مقاله خود در دانشنامه گلستان مي‌نويسد: «اين آبگرم داراي چهار مظهر و چهار خروجي است كه به فاصله حدود 10 تا 20متر قرار گرفته است. اولين مظهر چشمه زيرتخته سنگي است كه روي آن كتيبه كوچكي به ابعاد 15*20 سانتي متر بوده و به خط عربي تاريخ 1035 را نشان مي‌دهد، مظهر دوم به فاصله 20 متر در جنوب اين مظهر قرار دارد و دو مظهر ديگر هر يك با فاصله 10 تا 15 متر از زير بدنه تراشه طبيعي جاري هستند.»
اگر 5 کيلومتر از روستا به طرف جنوب حرکت کنيد به «آبشار» مي‌رسيد که در يکي از شاخه‌هاي فرعي رودخانه خاصه رود قرار دارد. آبشار که از ارتفاع 15 متري به درون حوضچه پايين خود مي‌ريزد، رطوبت بالايي در اطراف خود پديد آورده.اين رطوبت بالا رشد خزه‌ها و گلسنگ‌ها را روي تخته سنگ‌هاي مجاور(آبشار) سبب شده‌است. زيبايي ديگر اين آبشار هم آن است که به دليل ريزش آب از ارتفاع زياد، قطرات آب، در فضا پراکنده شده و منظره جالبي را خلق مي‌کند.

به هر جهت روستاي زيارت با وجود آن که يکي از 20 روستاي گردشگري ايران، به حساب مي‌آيد اما ساخت و سازهاي بدون برنامه و حتي به نوعي آپارتمان سازي، حريم و منظر آن را بر هم زده‌اند. به گونه‌اي اگر کسي چند سال پيش به اين روستا آمده باشد، مي‌تواند به راحتي تفاوت فاحش فضا را درک کند. عموم اين خانه سازي‌ها بر پهنه کوه و جنگل توسط متمولين پايتخت نشين يا بومياني که امروز در شهرهاي بزرگ زندگي مي‌كنند، صورت گرفته است. ادامه اين روند آينده مبهمي را براي اين روستاي زيبا رقم خواهد زد.

  • چگونه برويم؟

فاصله پايتخت تا مرکز استان گلستان، 397 کيلومتر است. جاده هراز، بهترين مسير رسيدن به اين شهر است که طي آن، از آمل و ساري عبور خواهيد کرد. اگر بخواهيد با اتوبوس برويد، هر روز چهار سرويس از پايانه مسافربري شرق در ساعت‌هاي 00:15 بامداد و 13 توسط تعاوني 15 و ساعت‌هاي 14:30 و 19 توسط تعاوني يک به قيمت 15 هزار و 500 تومان( به جز سرويس ساعت 14:30 به بهاي 27 هزار و 500 تومان) به طرف گرگان حرکت مي‌کنند.

از سوي ديگر؛ هر روز در ساعت‌هاي 18:55 و 20:10، قطارهايي به طرف گرگان حرکت مي‌کنند. هزينه سوار شدن به قطار نخست که همه روزه حرکت مي‌کند و 5:20 صبح به مقصد مي‌رسد، 9 هزار و 13 هزار و 800 تومان و قطار دوم هم که يک روز در ميان حرکت کرده و 6:30 صبح به گرگان وارد مي‌شود، 19 هزار و 500 تومان است.روزانه چند هواپيما هم از شرکت‌هاي هواپيمايي ايران اير و آسمان به طرف گرگان پرواز مي‌کنند که قيمت بليت شان، 96 هزار و 400 تومان است.

  • کجا بمانيم؟

اگر چادر مسافرتي تان را به همراه آورده ايد که مشکلي نخواهيد داشت، اما اگر جز اين باشد بايد در يکي از هتل‌هاي شهر، شب را به صبح برسانيد. هتل آذين (****) در مدخل ورودي شهر گرگان (32423004)، هتل جهان‌گردي (***) در جاده ناهارخوران، روبه‌روي هتل شهرداري، پارک جنگلي ناهارخوران (32540034)، هتل فرهنگيان (***) در بلوار ناهارخوران، خيابان عدالت 96 (55300100)، هتل شهرداري (**) در بلوار ناهارخوران (5524077) و هتل راه و ماه (**) در بلوار ناهارخوران (5520050) از جمله هتل‌هاي قابل قبول شهر هستند که همگي هم در جاده ناهارخوران واقع اند. البته اگر توانستيد، خانه‌اي را از اهالي روستاي زيارت، اجاره کنيد، بهترين کار را کرده ايد ؛زيرا به اين طريق به اقتصاد مردم محلي كمك كرده‌ايد. در غير اين صورت، هتل زيارت که به تازگي هم ساخته شده، مي‌تواند پذيراي شما باشد. در ضمن پيش شماره شهر گرگان 017 است.

  • چه بخوريم؟

بعيد است نتوانيد در ناهارخوران، جايي براي خوردن غذاي سنتي و محلي پيدا کنيد، اما اگر خواستيد دلي از عزا دربياوريد، رستوران باباطاهر در همين بلوار ناهارخوران، غذاهاي خوبي دارد و مورد پسند اهالي گرگان هم هست.

  • ناهارخوراني كه من مي‌شناختم؛با اين ناهار‌خوران غريبه‌ام!

هوشنگ گلمكاني- روزنامه‌نگار و منتقد سينما، متولد گرگان

به آخر خيابان شاليكوبي كه مي‌رسيديم، آسفالت هم تمام مي‌شد. تابلوي بزرگي آنجا بود كه به سمت چپ اشاره داشت، به «گرگان‌پارس». آن محل معروف بود به «تابلو». هر جاي شهر كه مي‌گفتي «تابلو» يا «سر تابلو»، همه مي‌فهميدند كه منظور انتهاي شاليكوبي و تابلوي «گرگان‌پارس» است. «تابلو» ابتداي «جاده ناهارخوران» بود؛ امتداد خيابان شاليكوبي و مرز بين شهر و بيرون شهر. جاده‌اي ييلاقي بود كه در آن دو ماشين به‌زحمت از كنار هم رد مي‌شدند. از ميان گياهان و درختان و بوته‌هاي تمشك و كنگر و انواع درخت‌خا و گياهان مي‌گذشت، و در جاي‌جايش جويبارهايي هم بود. از سر «تابلو» تا ميدان ناهارخوران هشت كيلومتر راه بود. حالا هم همين قدر است، اما ديگر جاده نيست؛ بلوار عريض هشت‌بانده‌اي است كه هيچ شباهتي با گذشته‌اش ندارد. ديگر يك جاده شوسه بيرون شهري نيست. يك بلوار شهري است. شهر تا سه كيلومتري ميدان ناهارخوران پيش رفته و اگر پيش‌روي را متوقف نمي‌كردند (كه دير هم متوقف شد) شهر چنان گلوي ناهارخوران را مي‌فشرد كه هميني هم كه حالا هست ديگر از آن باقي نمي‌ماند.

خاطرات من از ناهارخوران مربوط به دهه 1340 است كه حتي به آخر اين دهه هم نرسيد؛ چون سال 1348 از گرگان كوچ كرديم. در همين دهه، جاده ناهارخوران - با همان عرض و كيفيت - آسفالت هم شد، اما حاشيه‌اش همان طور ييلاقي باقي ماند. سر راه، از «تابلو» تا ميدان ناهارخوران، چند روستا و آبادي هم بود كه از آن ميان قلعه‌حسن را به ياد مي‌آورم و يك آسياب متروك را. آن موقع حتي اسم النگ‌دره را نشنيده بوديم؛ جنگلي به موازات جاده ناهارخوران و در غرب آنكه حتماً آن موقع جنگلي وحشي بود و حالا چند سال است به شكل يك پارك جنگلي زيبا درآمده و رقيبي براي ناهارخوران است.

ماشين كم بود و مثل حالا كه بين ايستگاهي در يك جاي شهر و محلي ييلاقي و تفريحي معمولاً سرويس رفت‌وآمد برقرار است، از اين خبرها نبود. اغلب اين راه را پياده مي‌رفتيم. كرايه تاكسي براي هر نفر در شهر پنج ريال بود و براي رفتن به ناهارخوران با تاكسي قاعدتاً بايد چند برابر پرداخت مي‌شد؛ هرچند كه تاكسي مسافر تكي به اين مسير نمي‌برد و بايد دربست طي مي‌كردند. با اين حال يادم نمي‌آيد هيچ وقت با تاكسي اين مسير را رفته باشم. اغلب پياده مي‌رفتيم و در موارد معدودي با ماشين دوستي در همسايگي يا «ماك» ارتش. خستگي كه حالي‌مان نبود. هر بار رفتن به ناهارخوران در زندگي بسته و راكد و كوچك ما يك حادثه بود كه با اشتياق از پياده‌روي يكي‌دو ساعته‌اش هم استقبال مي‌كرديم. يك بار هم دسته‌جمعي با بچه‌هاي كلاس‌مان در دبيرستان ابن‌سينا از طرف مدرسه ما را به ناهارخوران بردند؛ تركيبي بود از يك پيك‌نيك و گردش علمي. از سر تابلو پياده راه افتاديم، اما يك جيپ روباز كه نمي‌دانم مال چه كسي بود، بچه‌ها را چند نفر چند نفر به ناهارخوران مي‌برد و پياده مي‌كرد و بعد به سراغ بقيه مي‌آمد. برگشتن هم به همين ترتيب.

نرسيده به ميدان ناهارخوران، سمت راست جايي بود به اسم «دالان بهشت» كه هنوز هم هست. دالاني از درخت، منتهي به جايي مصفا كه حتماً كساني آن را به بهشت تشبيه كرده بودند و ميدان ناهارخوران بود و هتل شهرداري در جنوبش با رستوران طبقه همكف آنكه هنوز كم‌وبيش همان جوري هست. اما براي ما و بيشتر مردم،‌ قلب ناهارخوران چمنزار نسبتاً وسيعي بود در آن سوي رودخانه‌اي كه در شرق ميدان قرار داشت؛ همان جايي كه حالا هتل جهانگردي چيزي از آن محوطه باقي نگذاشته است. پل چوبي لرزاني ميدان ناهارخوران را به آن چمنزار وصل مي‌كرد. هر خانواده و گروهي، پتو يا زيلويي در جايي از آن محوطه پهن مي‌كردند و اغلب، غذايي را كه از خانه آورده بودند ظهر گرم مي‌كردند و مي‌خوردند. گوشت ارزان بود و برخي با برپا كردن اجاق كوچكي بساط كباب به راه مي‌انداختند، اما از جوجه‌كباب خبري نبود. هنوز نشاني از جوجه‌كشي و مرغ ماشيني نبود و مرغ يك غذاي خيلي خاص و اشرافي گران به حساب مي‌آمد. چاي بود و كاهو-سكنجبين. به جاي هرچه كه نبود، در آن بساط فقيرانه، دل خوش فراوان بود. رفتن به ناهارخوران به معناي خوش گذراندن بود. شايد ما كه بچه بوديم ميانه‌اي با غصه‌ها نداشتيم يا نمي‌ديديم. اما هر چه از آن بساط به يادم دارم، خوشي و خنده و بازي بود. اين‌جا و آن‌جا بازي دسته‌جمعي «داورنا» (يا دبرنا، كه ما مي‌گفتيم دبلنا) در بعضي بساط‌ها برقرار بود كه ناگهان فرياد شادي برنده را به هوا بلند مي‌كرد.
آلوده كردن طبيعت و آشغال ريختن مردم را به ياد نمي‌آورم. كيسه‌پلاستيكي و بطري نوشابه به ياد نمي‌آورم. مصرف و مصرف و مصرف و اسراف را به ياد نمي‌آورم. همه چيز كم يا به‌اندازه و عزيز و باارزش بود و آن بساط پيك‌نيك توي چمنزار ناهارخوران، مثل يك ضيافت خانوادگي بود ؛ چون همه مردم همديگر را مي‌شناختند و آن‌چه در سفره داشتند به ديگران، به اهل پتو و زيلوي كناري تعارف مي‌كردند.صداي آواز از راديوهاي ترانزيستوري و گرامافون‌هاي باتري‌دار مي‌آمد....
***
چند سال است كه هر شش ماه يك بار به گرگان مي‌روم و در هر سفر چند بار گذرم با دوستان همان دوران بچگي به ناهارخوران هم مي‌افتد. اين‌جا مهم‌ترين تفريحگاه مردم شهر است. هرچند پنج كيلومتر از جاده سابق به شكل متراكمي جزو شهر شده، اما همان سه كيلومتر باقي‌مانده تا ميدان ناهارخوران، هنوز همان جنگل پوشيده از درخت‌هاي سبز براق و پررنگ است. پاييز هم كه مي‌شود ضيافتي از طيف رنگ‌هاي گرم، چشم را نوازش مي‌كند. با اين حال با اين ناهارخوران غريبه‌ام. بدون چمنزار شرق رودخانه كه سال‌هاست به تصرف هتل جهان‌گردي درآمده، ناهارخوران را به رسميت نمي‌شناسم؛ حتي اگر ده‌ها رستوران سنتي و غيرسنتي و اقامتگاه و سوييت و اتاق اجاره‌اي در آن حوالي باشد. آن موقع هم ما و هم ناهارخوران احساسي از نفس عميق داشتيم؛ اما حالا هر دو دچار تنگي‌نفس هستيم. مردم در بلوار ناهارخوران با ماشين‌هاي‌شان دور-دور مي‌زنند، راه‌بندان درست مي‌كنند. جوان‌ها توي ميدان ناهارخوران جيغ لاستيك ماشين‌هاي‌شان را درمي‌آورند، كنار ماشين‌هاي‌شان مي‌ايستند و همديگر را تماشا مي‌كنند... و چه دردسرتان بدهم: همين بساطي كه در تهران و شهرهاي ديگر برپاست... مصرف و اسراف و تخريب.

اين اوضاع به روستاي «زيارت» هم كشيده شده كه در هفت كيلومتري پشت ناهارخوران است. در آن سال‌هاي موصوف، راه ماشين‌رو به زيارت نبود و اهل روستا پياده يا با موتورسيكلت و اسب و الاغ به شهر مي‌آمدند. همكلاسي‌هايي داشتم كه اهل زيارت بودند و پياده فاصله 15 كيلومتري مدرسه تا خانه را مي‌پيمودند. زيارت به خاطر معماري‌اش شهرت و اهميت داشت، اما اهل شهر در 20 سال گذشته چنان هجومي به آن‌جا برده‌اند كه چيزي از آن معماري باقي نمانده است. محمود كلاري فيلم «ابر و آفتاب» را سال 1375 در زيارت ساخت، اما وضعيت روستاي آن فيلم در مقايسه با وضع فعلي‌اش انگار مربوط به چند قرن پيش است. از معماري سنتي زيارت چيزي باقي نمانده، در دل معدود خانه‌هاي قديمي كه حالا ويران و متروك هستند، آپارتمان‌هاي بي‌قواره روييده‌اند و بيشتر قسمت‌هاي روستا و حاشيه‌اش شبيه محله‌هاي شهر است با مجتمع‌هاي آپارتماني درهم‌تپيده و انبوه ويلاها روي دامنه تپه‌ها كه چيزي از آن روستاي زيبا باقي نگذاشته‌اند. فاجعه است.

حالا وقتي به ناهارخوران و زيارت مي‌روم، گرچه هنوز باقي‌مانده طبيعت آن‌جا، با آن رنگ‌هاي ديوانه‌كننده‌اش اميدبخش است،اما بيشتر غصه‌ام مي‌گيرم و در دل مي‌گويم: چه خوب كه تا نابودي كامل آن‌جا ديگر زنده نيستم.

  • همشهري 6 و 7