آن درسخوانِ عینکی که کم مانده بود بهخاطر چپدست بودنش هم مرا سرزنش کنند! پس تصمیم گرفتم کم نیاورم و با یک اکتشاف یا اختراع، پدر و مادرم را سربلند و توجه فامیل را به خودم جلب کنم.
بعد از یک هفته کار طاقتفرسا که چندین اختراع و اکتشاف ناموفق را پشت سر گذاشتم، انگار كه وسط انباری خانه، خمپاره خورده باشد، همهی وسایل در هم و بر هم شده بود. پدر و مادر هم سکوت کرده بودند، شاید من چیزی بشوم و جلوی فامیل سربلندشان کنم.
نزدیک تابستان بود و هوا گرم. رادیو و تلویزیون از صبح تا شب در مورد صرفهجویی آب حرف میزد. یک روز که آب قطع شده بود و همه داشتیم از گرما پرپر میزدیم، مادرم گفت: «قربون خدا برم، نمیشد یه کم بیشتر آب میآفرید که کم نیاد؟ یا یه چیز دیگه هم میآفرید که جای آب می شد ازش استفاده کنیم؟» یک دفعه فکری مثل لامپ (البته کممصرف) در سرم روشن شد. تصمیم گرفتم «آب مصنوعی» بسازم. شاید اینطوری بتوانم مشکل کمآبی را حل کنم.
شنیده بودم که گیاهان، آب را تصفیه میکنند. پس یک سرنگ برداشتم و سراغ گلهای شمعدانی رفتم و مثل تزریقاتیها که دنبال رگ میگردند، دنبال آوند گشتم. آنقدر ساقهی شمعدانی بیچاره را سوراخ سوراخ کردم که آبکش شده بود. وقتی به آن آب میدادم مثل فواره عمل میکرد!
در اقدام بعدی سعی کردم از راه سردکردن بخار دهان موجودات زنده این کار را انجام دهم. چون میدانستم وقتی بخار دهان به سطح سردی برخورد کند، قطرههای آب تولید میشود. از قضا خرگوش بخت برگشتهای داشتم که شده بود موش آزمایشگاهی من. آینهی جیبی خواهرم را میگذاشتم توی یخچال، وقتی خوب سرد میشد، میگرفتم جلوی دهان خرگوشم و وادارش میکردم نفس بکشد. وقتی آزمایشهایم تمام شد فهمیدم که او را باید پیش جراح فک و صورت ببرم!
این را میدانستم که مولکول آب تشکیل شده از دو اتم هیدروژن و یک اکسیژن. به سرم زد که راهی برای تهیهی اکسیژن پیدا کنم. بهترین راهی که به نظرم رسید، تهیهی اکسیژن از آبشش ماهی بود. فلکزده، ماهی قرمزم؛ فکر کنم بر اثر آزمایشهای من دوزیست شده بود. دقیقهای یکبار سرش را از آب بیرون میآورد و نفس عمیق میکشید!
البته بعد از آن راههای دیگری را هم امتحان کردم که خسارتهای جبرانناپذیری به خودم و حیوانات و گیاهان و اشیاي دور و برم وارد کرد. در آخرین روز، نتیجهی تحقیقاتم را مثل یک دانشمند این طور نوشتم:
«طی تحقیقات به عمل آمده توسط اینجانب «کیوان لواساني»، برای تولید آب، فقط به «هاش 2 اُو» نیاز داریم که البته این مولکول ارزشمند، از میعان گازی به نام ابر بهدست میآید و ابر از تبخیر همان فرمول ارزشمند که آب نام دارد و البته مقدار آبهای روی زمین هم به میزان بارندگی در سال بستگی دارد. اما بههرحال مقدار آب روی کرهی زمین ثابت است و متأسفانه بیشترش شور است. اگر آب شیرین میخواهید فقط باید منتظر تبخیر آبها و میعان ابرها باشید که این بارش به عوامل متعددی وابسته است؛ مثل گازهای گلخانهای، البته نه از آن نوع گلخانههایی که پدر بنده دارند، یا قطر سوراخ لایهی ازن که الآن تقریباً یک ماموت هم از آن رد میشود یا علتهای دیگر که در این مقالهی کوتاه اما پربار علمی نمیگنجد. باید بدانید که دایناسورها و ماموتها و همهی آن جک و جانورهای غولپیکر هم از همین آب خوردهاند و کم نیامده است.
واقعاً خجالتآور است که ما انسانهای متمدن از آنها کم بیاوریم و دور از جون شما، از تشنگی بمیریم. من بهعنوان یک مخترعِ دانشمندِ بشردوستِ حامیِ محیطزیست، از همهی اقوام، دوستان و همسایگان محترم میخواهم که با مصرف کمتر سوخت فسیلی به کوچکترشدن لکهی ننگ جوی کمک کنند. کمتر با آب شیرین (که البته اصلاً شِکر ندارد) حیاط، کوچه، فرش، استخر، ماشین و دوچرخهشان را بشویند، چون من پس از تلاشهای طاقتفرسا و محققانهام به این نتیجه رسیدم که واقعاً نمیشود آب تولید کرد.
با تشکر، کیوان لواساني»
پدر و مادرم وقتی این کلمههاي قلمبهسلمبه را خواندند یک آفرین جانانه نثارم کردند و آن را به همهی اقوام نشان دادند. اما کاوه، پسرخالهی درسخوانم، در گوشم گفت: « عجب کشفی کردی دانشمند! این رو که همه میدونستن. اما من دارم واقعاً یه چیزی کشف میکنم.»
دستپاچه شدم و پرسیدم:«چی؟» گفت: «کشف نوابغی مثل تو و شبیهسازی سلولهای مغزیشون.»