ساكن طبقه وسط شرح حال مردي است كه در يك آپارتمان 3 طبقه سكونت دارد. او نويسندهاي است با ذهني رياضي و فلسفي و داراي بينش و قدرت استنتاج شگفتآور. وي تعاريف معناشناختي و تحليل عقايد و رفتارشناختي ساكنين طبقات اول و سوم را در ذهن خود بررسي ميكند.
در اين مسير در ذهن او شخصيتهاي متفاوتي در بازههاي زماني مختلف و گستره جغرافيايي پراكنده تجسم مينمايد. افرادي كه هم متعلق به فرهنگ و جامعه اويند مانند شيخ اشراق و مولانا و هم متفكراني مثل سقراط و نيوتن كه كلا به لحاظ معناشناسي اجتماعي ربطي به جامعه او ندارند. تمام همت اين مرد مصروف اين مهم است كه با اين دادههاي فكري و اجتماعي تصوير شده از همسايگانش؛ چالش داشته باشد و اين دادهها را به گونهاي تصويري در ذهن خود پروبال دهد و زندگي بخشد...
روايت معناشناختي زندگي انسان و رفتارشناختي و جامعه شناختي زندگي بشري؛ دغدغه بسياري از فيلمسازان مولف بوده است. اين افراد دادهها و ذهنيات و استنتاجهاي خود؛ از زندگي فردي بشر را به نوعي به تصوير مي كشند تا به پاسخي در خور برسند. ضمن اينكه راهكار و برآيند نظريات نيز از سوي اين فيلمسازان در اثر معناگرانايهشان به وضوح ديده ميشود. بخشي از اين راهكارها در قالب پاسخ سئوالاتي است كه در حين روايت فيلم شكل گرفتهاند.
نمونه كامل اينگونه فيلمها جداي از آثار متقدمين مانند تاركوفسكي و وايدا؛ سه گانههاي كيشلوفسكي و همچنين آثار بلاتار فيلمساز مجارستاني قابل اشارهاند. در عمده فيلمهاي اين اشخاص؛ وجود يك داستان قابل پيگيري و قابل همذات پنداري اصل و اساس است.
ساكن طبقه وسط اما داستان خاصي ندارد. شخصيتهايي كه تصوير ميشوند اگرچه هويتشان محرز و مسلم است و از سوي تماشاگر قابل شناسايي ميباشند؛ اما داستانكهايي هستند پراكنده كه به ماجراي اصلي ختم نميشوند چرا كه اصلا ماجرايي وجود ندارد.
در واقع روايت اعتقادات رفتاري؛ اخلاقي و فلسفي از سوي شخصيتهاي متفاوت تاريخي، فرهنگي و اجتماعي بيان سئوالاتي است(حتي اگر جواب مسلم هم داشته باشند) كه بازهم در چارچوب اصلي روايت قرار نميگيرد.
در ساكن طبقه وسط اگرچه به كرات با همين سئوال ها طرفيم اما عمدتا طرح آنها تكگويي جلوهگري ميكند.سئوالها و پرسشهايي كه اگرچه از يك داستان خاصي به بيرون تراوش نميكنند اما به هرحال ارائه مي شوند. حتي اگر طرح آنها تك گويي شاعرانه باشد. همين روند روايت باعث شده تا پاسخها نيز ديده نشوند.
در اين فيلم رابطه انسان باخدا؛ تعريف عشق؛ كاربرد اخلاقيات، ضرورت فلسفه اخلاق و كاربرد آن در زندگي، مرگ بشر و ... همگي بخشي از اين سئوال و جوابها هستند. با اينهمه در اين آثار معناگرا بايد داستان جذابي وجود داشته باشد. يعني اگر حتي يك روايت خطي و حتي غيرخطي وجود داشته باشد ميتوان در حين تعريف داستانكها به ماجراي اصلي رسيد. چرا كه همين داستانكها ايجاد سئوال ميكنند و در طي روند شكلگيري ماجراي اصلي، جوابها قابل دسترسي و برداشت است.
البته شهاب حسيني در همين روايت خاص خودش؛ ضمن طرح پرسش؛ راهكار هم ارائه مي دهد. او به وحدت وجود نيز اشاراتي دارد و اين مهم را راز رهايي انسان از دغدغههاي پيرامونش عنوان ميكند. وحدت وجود عنوان ميدارد كه هيج موجوديتي به جز ذات مقدس خداوندگار نيست؛ ذات باريتعالي نامحدود بوده و هر وجودي به غير از او فناشدني است. در واقع همين ذات خداوندي است كه به صورت حيات در وجود مخلوقات و آفريده هايش ظهور و بروز يافته است. روايت تصويري از وحدت وجود بايد با شاهد مثال همراه باشد. تك گويي پراكنده نميتواند در فيلمي معناگرا و فلسفي پيش برنده طرح كلي ماجرا باشد.
از سويي ديگر فيلمهاي معناگرا طبق قواعد ژانر احتمالا فرم ناپذيرند. يعني تماشاگر يا بايد كدهاي ارسالي از سوي كارگردان را بشناسد و آن را معنا كند و يا اينكه به كمك داستانكها رمز و راز اين نمادهاي معناگرايانه را دريافت نمايد. جايگاه انسان در بين تمام كائنات و ارزش زندگي وي انگارههايي نيستند كه فقط با ذكر گفتارهاي فاخر يك اثر سينمايي را معناگرايانه معرفي نمايند.
با اينهمه شهاب حسيني در اولين تجربه سينمايياش به سمت و سوي سينماي شاخصي رفته و اين مهم بسيار ارزشمند است. شخصيت قابل قبول او در بدنه سينمايي ايران و كاريزماي او همگي باعث شده تا ساكن طبقه وسط به هرحال ديده شود. فيلمي كه تماما متعلق به اوست.
ضمن اينكه كارگردان ساكن طبقه وسط نشان داده قواعد ژانر و اصول كلي و ريزه كاريها را در سينما به خوبي بلد است. وارد كردن يك طنز كمي تاقسمتي فلسفي به زيرساخت فيلم بيانگر تيزهوشي اوست.