چنان گام میزند انگار شاهزاده عالم است. پیش میآید. استوار و زیبا راه میرود. پیش میآید. با راه رفتن به عالم فخر میفروشد. از فراز سرها عبور میکند.چشمها او را دنبال میکنند. آن بالا طوری راه میرود گویی جهان صحنهی بازى اوست. گردنها به فرمان چشمها برمیگردند. بازیگر حسرتِ چشمها را با خود میبرد. سوی دیگر، صحنهای دیگر. به فراخی کهکشان. بازیگر پشت به چشمها در مرکز نور. نه، نور می تابد به جایی که بازیگر جوان ایستاده است، چه خدنگ ایستاده است، پشت به چشمها. او حالا رو به نور ایستاده است، نه، نور و او یکی است. سکوت. آرامش. چشمها گوش میشود و گوشها چشم.
این چشمها فقط جلوهای از نور را از دورمیبینند. جلوی بازیگر جوان، آنسوی صحنه تماشاگرانی دیگر، از جنسی دیگر. بازیگر جوان تازه بازیاش را برای آنها آغاز میکند. برای آنها که آن سوی هر چیزاند. حالا بازیگر جوان هم از جنس آنها شده است. چشمهای این سو پرهیبی از بازیگر جوان میبیند. گوشها اما به وضوح صدای او را میشنوند.
بازیگر جوان: سلام. من هم آمدم. آمدم تا بازی بزرگم را شروع کنم. آن سو تا توان داشتم تمرین کردم. من تمرین را بازی کردم. من هرچه نقش بود بازی کردم. من زندگی را بازی کردم. من بازیگری را زندگی کردم. من هرچه آرزو بود بازی کردم و غیر از آرزوی بازیگری همه را به بازی گرفتم. حتی آمدن به این سو را هزاران بار با تمام وجود بازی کردم. من بازیگری را هم مثل نقش اول بازی کردم. من شاهد دارم سرتاسر شهری را با چشم بسته پیمودم تا کوری را بازی کنم و کردم.
من با دوستانم مدت ها در زیر زمینی نمور تمرین بازی کردم تا بازیگری را خوب بازی کنم. بعدها اين زیر زمین شد جهانِ من و جهان جا شد در زیر زمین بازی من و همین زیر زمین به جهان صادر شد. من شاه شدم، شاهزاده شدم، گدا شدم، دارا شدم. بعد زیر گل همهی تاریخ وحرصهای بشر را بازی کردم. من موجی شدن را مثل یک موجی بازی کردم. من حقیقت و شفافیتِ زندگی را هرچند در نقشی کوتاه، خیلی واقعیتر از واقعیتِ زندگی بازی کردم. بیداری را بازی کردم. خواب را به بازی گرفتم. تمام سربازی را بازی کردم. رفتن و پیاده رفتن را تا انتها بازی کردم. آمدن را تا نزدیک بازی کردم. نفس کشیدن را بازی کردم. پروازِ بی بال را هم بازی کردم. من پریدن تا اوج را بازی کردم.
باور کنید من این اواخر بالبال زدن را بهقدری خوب بازی کردم که پرندهها مبهوت شدند. من حتی مدتی مدید بودن را طوری بازی کردم تا بتوانم نباشم. من نبودن را عین بودن بازی کردم. من خیلی خیلی خیلی تمرین کردم تا خودم را بازی کنم و به هرجان کندنی بود بازی کردم.
من ادای خودم را درنیاوردم، خودِ خودِ خودم را بازی کردم. من نقش مجید بهرامی را با تکتک سلولهایم بازی کردم. حالا آمدم تا با شما و برای شما بازی کنم. من خوشحالم که بازیگر خوبی بودم. آنقدر خوب که کارگردان بزرگ مرا برای ایفای این نقش جوان انتخاب کرد. من آمادهام، شروع میکنیم!
* زندگينامه: حسين پاكدل