همشهری آنلاین: امروز فیلمی است در ستایش ریا. این‌که شخصیت اصلی فیلم، یونس، چرا ساکت است و چرا ساکت می‌ماند، سؤال کلیدی فیلم نیست. خط اصلی داستان به این سؤال پاسخ می‌دهد: زن باردار است و شوهر ندارد، و مرد سکوت می‌کند تا آبروی زن را حفظ کند.

امروز فیلمی است در ستایش ریا. این‌که شخصیت اصلی فیلم، یونس، چرا ساکت است و چرا ساکت می‌ماند، سؤال کلیدی فیلم نیست. خط اصلی داستان به این سؤال پاسخ می‌دهد: زن باردار است و شوهر ندارد، و مرد سکوت می‌کند تا آبروی زن را حفظ کند.

او ساکت می‌ماند تا کسی درباره‌ی زن «فکر بد» نکند. تمام مهملاتی که در چند ماه گذشته در تمجید «قهرمان»بودن این مرد به خورد من و شما داده‌اند‌ گرد همین پاسخ می‌گردد: مرد قهرمان است چون «آبروداری» می‌کند. اما این اقدام برای آبروداری در عمل چیزی جز ریاکاری نیست: یونس تصویری قلابی از زن می‌سازد، تصویری که به‌زعم خودش منزه و مشروع است، تا زهر قضاوت دیگران را از سمت زن به‌سوی خودش معطوف کند.

او مصرانه سکوت می‌کند، هرچند خوب می‌داند که با سکوتش دیگران را گمراه کرده است. به‌این‌ترتیب، او مسئول کج‌فهمی‌های دیگران است و واکنش بی‌انعطافش به این کج‌فهمی بیشتر حاکی از تکبر او است تا ضعف دیگران: خشن‌ترین نگاه داستان، نگاه قضاوت‌گر یونس است.

بنابراین، نکته‌ای که امروز را به قهقرا می‌برد گنگ‌بودن انگیزه‌ی شخصیت اصلی فیلم نیست، مشکل امروز این است که این انگیزه‌ی ریاکارانه را ستایش‌ می‌کند. میرکریمی لحظه‌ای درنگ نمی‌کند تا ارزش مفهوم «آبروداری» را بکاود. او تلاش یونس برای حفظ «حرمت» زن را پیشاپیش امری بدیهی و بزرگ‌منشانه قلمداد می‌کند.

برای میرکریمی دروغ‌گفتن به‌نیت آبروداری نه‌تنها نشانه‌ی تناقض نیست، بلکه کنشی قهرمانانه محسوب می‌شود. اما خطی که آبروداری را از دروغ‌گویی و ریا متمایز می‌کند ـ اگر اصلا به چنین تمایزی قایل باشیم، که من نیستم ـ به باریکی یک تار مو است.

میرکریمی به‌قدری با شخصیت اصلی فیلمش منطبق و موافق است که متوجه نیست این شخصیت، در نهایت، از ماجرا قابل حذف است: تمام اتفاقات فیلم، تمام سختی‌هایی که زن متحمل می‌شود، تمام ترس‌ها و تحقیرها، و در نهایت مرگ زن و تولد بچه‌اش، اگر یونس نبود هم دقیقا به همین شکل رخ می‌دادند.

چه‌بسا سرپرستار مجرب بیمارستان، حمایتی معقول‌تر و کارآمدتر از زن می‌کرد. تنها کارکرد «قهرمان» داستان این است که در مقام مردی مقتدر «سایه‌ی سر زن» باشد، غافل از این‌که جز سایه چیزی نیست. زن می‌آید و می‌زاید و می‌میرد، چه با یونس، چه بی یونس. در این میان، مرد ـ وقتی دیگران به‌غلط تصور می‌کنند که او پدر بچه است و نتیجه می‌گیرند که هم‌او است که زن را کتک زده ـ به خشونتی که بر زن روا رفته تجسمی عینی می‌بخشد و سوءتفاهمی را که رخ داده، بیهوده، غامض‌تر می‌کند.

میرکریمی تصور می‌کند که یونس با سکوتش احترام زن را حفظ کرده، اما از منظری دیگر، از منظری امروزی‌تر، شاید «همسر مردی خشن» بودن بیشتر از «مادری بی‌همسر»بودن مایه‌ی رسوایی باشد. بی‌اعتنایی میرکریمی به این نکته منجر به بازتولید و تکثیر همان ساختاری می‌شود که این زن را تا امروز تحقیر کرده و از او موجودی شکننده و منفعل ساخته است.

این زن‌ستیزی مستتر در تاروپود قصه‌ی امروز، غم‌انگیزترین نکته‌ درباره‌ی فیلم است، چون میرکریمی در گذشته نشان داده تا چه اندازه به جزئیات جهان ذهنی قهرمانان زنش اشراف دارد و چقدر به زیر‌وبم آلام و آرزوهایشان حساس است (فراموش نکرده‌ایم که او خالق طاهره‌ی به همین سادگی و پسندیده‌ی یه حبه قند است: دو شخصیت به یاد ماندنی در دو فیلم درخشان). از طرف دیگر، دکتر کشیک بیمارستان از این تصور اشتباه که یونس زن باردار را کتک زده به‌حدی آزار می‌بیند که خودش به یونس حمله می‌کند.

این‌که یونس متوجه قضاوت نادرست ولی قابل درک دکتر می‌شود، ولی کوششی برای رفع آن نمی‌کند (نه برای تبرئه‌ی خودش، بلکه برای آرام‌کردن دکتر) حاکی از شقاوت و خودخواهی او است. از من اگر بپرسید، قهرمان واقعی فیلم همین دکتر است.

می‌شد قهرمان دیگری را تصور کرد. می‌شد مردی را ترسیم کرد که با زنی در آستانه‌ی وضع‌حمل وارد بیمارستانی می‌شود و می‌گوید: «این زن باردار است.

شوهر ندارد و معلوم نیست پدر فرزندش کیست. اما این به شما ربطی ندارد. شما موظفید از او نگهداری کنید و من، من که هیچ‌کاره‌ام، من که یک راننده‌ی ساده‌ام و چند دقیقه بیشتر نیست این زن را می‌شناسم، این‌قدر اینجا می‌ایستم تا شما به وظیفه‌ی خود عمل کنید». اگر صحبت از امروز است، قهرمان یعنی این. قهرمان یعنی کسی که حاضر نشود خودش را به عرف تقلیل بدهد.

قهرمان یعنی کسی که به‌جای سکوت، با اقتدار برابر ظلمی که به اسم آبروداری در حق زنان روا شده بایستد و سهمشان را طلب کند. خواهید گفت که سرنوشت چنین قهرمانی و چنین زنی در بیمارستان‌های تهران امروز مشخص است. دقیقا به همین دلیل مطرح‌کردن مفهوم «قهرمان» از جانب سازندگان امروز از اساس تدبیری نادرست بوده. امروز، مثل دیروز، زمانه متعلق به رندان نکته‌سنج است، نه قهرمانان حق‌طلب، و به‌هرحال، یونس نه قهرمان است و نه رند.

هم‌زمان‌شدن اکران فیلم‌های امروز و طبقه‌ی حساس به برملاشدن وجه واپسگرای فیلم میرکریمی کمک مهمی می‌کند: داستان هردو فیلم روایت تلاش مصرانه‌ی یک مرد سنتی برای تصاحب پیکر یک زن، و بازگرداندن هاله‌ای از عصمت و پاکی به آن پیکر است. در طبقه‌ی حساس، تدفین جسد زن با جسد مردی غریبه در یک قبر دوطبقه، تصویر بیمارگونه‌ای از مجاورت را در ذهن شخصیت اصلی فیلم می‌سازد. تلاش مضحک و مریض مرد برای نبش قبر زنش، غیرت افراطی او را به‌تندی هجو می‌کند.

از طرف دیگر، تلاش کاملا جدی و ظاهرا عمیق شخصیت اصلی امروز برای «مشروع» جلوه‌دادن بارداری زن دقیقا ریشه در همان شکل از غیرت دارد، با این تفاوت که میرکریمی ظاهرا از مضحک‌بودن و بیهودگی این تلاش بی‌خبر است. طبقه‌ی حساس از دغدغه‌های فسیل‌شده‌ی قهرمانش فاصله می‌گیرد و به آن می‌خندد، درحالی‌که امروز از این فاصله‌گیری ناتوان است.

پیامد این ناتوانی این است که فیلم تبریزی ـ یا شاید باید گفت فیلمنامه‌ی قاسم‌خانی ـ از امروز امروزی‌تر، معاصرتر و به‌مراتب راستگوتر است.

فیلم‌هایی که اخیرا در سینمای ایران به نقد مفهوم «قضاوت» پرداخته‌اند از نگاه قضاوت‌گر سازندگانشان سخت‌ترین ضربه‌ها را خورده‌اند، و امروز هم از دام این تناقض رها نشده. میرکریمی معتقد است فیلمی «ساکت و کم‌حرف» ساخته.

این درست است که شخصیت اصلی فیلم به‌شکل اغراق‌آمیزی تودار و کم‌حرف است، اما خود فیلم یکریز و بی‌امان حرف می‌زند و قضاوت می‌کند. میرکریمی پشت دیوار باریکِ سکوتِ فیلمش پنهان شده و بلند‌بلند حکم صادر می‌کند: رسپشن بیمارستان چه بی‌تفاوت است! کارگران بیمارستان چقدر سروصدا می‌کنند!

سرپرستار چه مادر بدی است! دکتر کشیک چقدر خشن بود! امروز می‌خواهد سکوت را ستایش کند اما پر از شعار و تهمت و بازجویی است، می‌خواهد پیش‌داوری را نقد کند اما جز قضاوت یک‌طرفه رویکردی نمی‌شناسد، می‌خواهد امروزی باشد ولی ارتجاعی است.

بهترین پادزهر برای ملالی که امروز در روح و روان تماشاگر جاری می‌کند، آرایش غلیظ است. آرایش غلیظ امروزی‌ترین فیلم قابل تصور، و بهترین فیلم حمید نعمت‌الله تا به امروز است (من، برخلاف شما، هرگز شیفته‌ی بوتیک نشدم). فیلم نه‌تنها «ساکت و کم‌حرف» نیست، بلکه تا دلتان بخواهد حراف و وراج است

رند و بازیگوش است. اِندِ مشنگ است. عالی است. قهرمان آرایش غلیظ، دقیقا مثل قهرمان امروز، مزوّر، ریاکار، خودمحور و متکبر است. او هم مثل یونس گاهی تلاش می‌کند با نگاه‌های پرمعنا و عمیق خود را مظلوم یا محق جا بزند. اما پز او، برخلاف پز یونس، خریدار دارد. همه را گول می‌زند، همه را شیفته می‌کند، همه را به جان هم می‌اندازد و به‌اندازه‌ی خود فیلم طناز و خلاف و شگفت‌انگیز است.

(به پیرمردی که به واسطه‌ی محموله‌ی قابل توجهی از ماده‌ی مخدر دست‌ساز مورد توجهش قرار گرفته می‌گوید: «دکتر، برات زن می‌گیرم. دکتر، اصلا بیا مادر منو بگیر. من بابام مرده، مادرم هم تنهاس. عاشق آدمایی مثل شماس. بابام یه لات بددهن بود، اما مادرم دلش می‌خواست یه شوهر متشخص داشته باشه که با همدیگه تو ای پری کجایی گوش کنن». با شنیدن این دیالوگ، طبعا به‌یاد یونس راننده می‌افتم.

چه کیفی داشت اگر می‌شد یونس را به‌جای پیرمرد معتاد روی این تخت خواباند و همین حرف‌ها را به او زد. چه حالی داشت تماشای قیافه‌ی مبهوتش و گوش‌سپردن به سکوت قهرمانانه و اعتراض خاموشش!)

بامزه‌ترین صفتی که می‌توان به فیلم‌هایی که این روزها در ایران ساخته می‌شوند اطلاق کرد، «شریف» است. فیلم «شریف» یعنی فیلمی پرمدعا، پرچانه، کشدار و کسالت‌بار، حاوی تعدادی کودک معصوم ابله، مردانی بیکار، معتاد یا خشن، و زن‌هایی رنج‌دیده، ولی پاک (همان‌طور که فیلم «فاخر» یعنی فیلمی طولانی، فاقد ساختار، حاوی تعداد زیادی اسب و کلاه‌گیس، یا مهمات و محاسن، با دیالوگ‌های نفخ‌آور و چاشنی اتهام فساد کلان مالی در مرحله‌ی تولید).

خیالتان را راحت کنم: آرایش غلیظ نه «شریف» است، نه «فاخر». اگر از پشت سکوت کاذب امروز هجمه‌ای از حکم و حرف و حدیث به‌سمتمان جاری می‌شد، در پس وراجی بی‌امان آرایش غلیظ، در عوض، سکوت و آرامش غریبی منتظرمان است، چون آرایش غلیظ، به شعف‌انگیزترین شکل ممکن، کاملا «بی‌محتوا» است.

نکته‌ای مهم درباره‌ی «محتوا»: اخیرا گفت‌وگویی با نعمت‌الله چاپ شده بود که حجت را تمام می‌کرد. نعمت‌الله از حضورش در هیئت انتخاب جشنواره‌ی سال قبل گفته بود و از کسالت جان‌گدازی که تماشای چندین فیلم ایرانی در روز بر او تحمیل کرده بود، و توضیح داده بود که فیلمش را در واکنشی حساب‌شده به برآیند آن تجربه ساخته است.


مصاحبه‌گر: با توجه به این‌که می‌گویید آرایش غلیظ نتیجه‌ی آسیب‌شناسی تماشای تولیدات سال گذشته‌ی سینمای ایران بود، به‌نظرتان خلأ اصلی سینما چه بود؟
نعمت‌الله: محتوازدگی.
پایان بحث.

بحران سینمای ایران محتوازدگی است: همه می‌خواهند حرفی بزنند، چیزی را ثابت کنند، اعتراضی را مطرح کنند یا ـ‌ سخیف‌ترین گناه ـ به‌دردی بخورند و دردی را دوا کنند. همه می‌خواهند ابزار باشند. مفهوم سینما به‌عنوان اتاقی تاریک برای لذت خیال‌پردازی، به‌کل از سینمای ایران حذف شده است.

(به‌قول آقای برقی در فیلم نعمت‌الله، بعد از این‌که برای پرهیز از چشم‌چرانی روی چشمانش عینک جوشکاری می‌گذارد و در نتیجه فورا به منجلاب خیال‌پردازی فرومی‌غلتد: «غلط کردم! غلط کردم! خیال بافتم! غلط کردم!»

پیشنهاد می‌کنم تعارف را کنار بگذاریم و این عبارت را با خطی خوش بر صفحه‌ای بنویسیم و بالای در ورودی خانه‌ی سینما نصب کنیم: «خیال بافتم؟ غلط کردم!») آرایش غلیظ، با ریتم سبک‌سرانه، دیالوگ‌نویسی وجدانگیز، و قصه‌ی پرکشش‌اش، بزرگ‌ترین قدم برای دورشدن از ملال محتوا و غوطه‌ورشدن در خیال است.

منبع: همشهري 24