که بگویم مگر میشود کتابخانه بگویدکتاب چاپ جدید ندارند؟ هرچه هست خارجی است. که فکر کنم به گرانی کتاب، با اینحال بگویم کتابفروشی و بگوید کتاب تألیفی ندارند، کتاب نوجوان ندارند، کتاب چاپ جدید ندارند... و تلفن تمام شود و من باز با خودم بگویم: مگر میشود؟
بعد تلفنهای دیگر هم شد. بعد نامههای دیگر هم رسید. یکی از نامهها یادداشت مرضیه بود از بوشهر که پس از جستوجوی بسیار در کتابفروشیهای شهرشان ناچار شده بود چند کتاب را به ناشر تهرانی سفارش بدهد و هزینهی پست را هم بپردازد. مرضیه اعتباری در پایان یادداشتش نوشته بود: «این مطلب را نوشتم تا شاید بزرگترهای مسئول توجهی به ما نوجوانها، مخصوصاً نوجوانهای شهرستانی بکنند و بدانند برای خرید سه چهار کتاب تازه باید چه دردسرهایی بکشیم و بدانند چرا سرانهی مطالعه در کشورمان پایین است و چرا مردم کتاب نمیخوانند.»
در اينجا قسمتهايي از يادداشت هما خرمي را ميخوانيد:
مرحلهی اول: شاهرود
خیلی وقتها اتفاقهایی میافته که حرص آدم رو درمیآره. گاهی هم حرص آدم خیلی خیلی خیلی زیاد درمیآد... الآنم حرص من خیلی دراومده. چرا؟ بهخاطر همین مسابقه. شاهرود مگه سرجمع چندتا کتابفروشی غیردرسی داره؟ یه کتابفروشی رفتم، همین که گفتم سال انتشار کتاب بعد از 91 باشه، گفت فکر نکنم اصلاً داشته باشیم. حالا هی از اون انکار، از ما اصرار. رفتم یه جای دیگه.
اینبار حرفی از سال انتشار نزدم. همین که به فروشنده گفتم داستان یا رمان نوجوان، چشمهاش برق زد. اینطوری شد که هی رمان میاومد روی میز. گفتم از اینها نه. اینها مال بزرگساله. آقاهه گیر داد که نه. نوجوونها همینها رو میخوونن. اینجا هم چیزی گیرمون نیومد. رفتم یه کتابفروشی دیگه. اینبار حرفی نزدم. خودجوش رفتم کتابهای نوجوونش رو نگاه کردم. همهی کتابها ترجمه بود. شما هم که امر فرمودید کتابها باید تألیفی باشه. فقط چندتا از نویسندههای ایرانی پیدا کردم که سال چاپشون دههی 70 و 80 بود. دوتا فروشگاه دیگه هم سر زدم، ولی دریغ...
مونده بودم از کی گله کنم؟ از شهر کوچیکم؟ از کتابفروشیها که کتابهای جدید نمیآرن؟ از نویسندهها که کم مینویسن؟ از شما که گناهی ندارین؟ یا از خودم که از همه بیگناهترم.
فعلاً تو مرحلهی تهیهی کتاب موندم.
مرحلهی دوم: مشهد
گذرم به مشهد افتاد. منم خواستم از این موقعیت پیش اومده استفاده کنم. وضعیت مشهد خیلی بهتر بود. یه جا که نداشت، ولی اون یکی گفت داره. حداقل اسم یه کتاب رو گفت. ولی همین که اومد بهم بده دید تموم شده. بعد هم گفت کار تو حوزهی نوجوان خیلی ضعیفه. یه آدرسی بهمون داد. گفت الآن بستهاس. اگه فردا بیاین این فروشگاه که مخصوص کودک و نوجوانه بازه...
دست رو دلم نذارین که دستتون خونی میشه. همون شب بلیت برگشت داشتیم و دست از پا درازتر برگشتیم شاهرود.
مرحلهی سوم: تهران
آخرش دست به دامان خودتون شدم. نشستم دوچرخه رو از پارسال تا حالا نگاه کردم و هرچی کتاب مناسب معرفی کرده بودین نوشتم. حالا هم مامانم رو با این فهرست راهی تهران کردم و ازش خواستم دست پر برگرده. دیگه ببینم چی میشه. اگه این مورد هم جواب نده من کلاً ساقط میشم!
* * *
چی فکر میکردیم، چی شد!
فکر میکردیم با محدودکردن سال چاپ کتابها و نوجوان و تألیفیبودن کتابها میتوانیم آرای متمرکزی داشته باشیم و به چند کتاب با رأی بیشتر برسیم که آنها را بهعنوان کتاب برتر نوجوانها معرفی کنیم. نگرانی هم اگر داشتیم، دربارهی احتمال پراکنده بودن آرا بود. و طبعاً نگرانیای که نداشتیم تعداد کم شرکتکنندهها بود و شنیدن جملههایی مثل آنچه آریا از رشت گفت: «اینجا یه خورده کتاب نوجوان پیدا کردن سخته.» و...
خلاصهاش این میشود: مسابقهی کتابخوانی چنانکه انتظار داشتیم به نتیجه نرسید، اما انتخاب برندهها به جای خودش باقی است. برندهها هم از بین کسانی انتخاب شدهاند که دستکم به سه کتاب تألیفی نوجوان، دقیقتر و کاملتر امتیاز دادهاند. و یک چیز دیگر؛ حالا که نتوانستیم جشن کتاب داشته باشیم، براي همهی شرکتکنندهها در این مسابقه یک یادگاری فرستاده میشود.
- برندهها:
مرضیه اعتباری (بوشهر)، دریا اخلاقی، ماجده پناهی آزاد، اسما رحمتی، مریم رضایی، مرضیه سلامت، نوشین صرافها، راضیه کرمی (تهران)، زهرا غنیمتی (جویبار)، نیکو کریمی (دماوند)، آریا تولائی (رشت)، هما خرمی (شاهرود) و زهرا بیگدلو (کرج)
- کتابخوانترها:
غیر از بعضی از برندهها، سه نفر کتابهای بیشتری خواندهاند:
مهتاب عسگری و مهدی عسگری (تهران) و فاطمه رفیعی (قزوین)
- تشکر:
ریحانه فراهانی و یونس فراهانی (اراک)، فاطمه صفری (رضوانشهر) و مجتبی مرتجی (ساوه)
از زینب ثمینی، نرگس و نگار عبدی، زهرا مؤیدی بنان، زهرا نورانی (تهران)، مرضیه کشوری (خرمآباد)، هانیه راعی عزآبادی (دماوند)، طلایه ملکمحمدی (رشت)، شقایق محمدی (کرمانشاه) و فائزه رضائی (ملارد) هم براي شركت در اين مسابقه سپاسگزاريم.