تاریخ انتشار: ۳ آذر ۱۳۹۳ - ۰۷:۲۹

حسن فکوری: عظمت فاجعه هفتم تیر سال ۶۰ و در راس همه آن مصایب، فقدان شخصیت برجسته‌ای چون آیت‌الله بهشتی، موجب شد تا مجال کافی و زمینه مساعد برای بررسی زندگانی و ابعاد وجودی سایر شهدای واقعه بمبگذاری دفتر حزب جمهوری اسلامی، به‌خوبی به‌وجود نیاید.

 با وجود اين طي سال‌هاي اخير به بهانه‌هاي مختلف يادي از شهداي گرانقدر اين حادثه صورت مي‌گيرد كه از آن جمله مي‌توان به برنامه بزرگداشت شهيد سيدرضا پاكنژاد اشاره كرد كه به مناسبت نودمين سالگرد ميلاد ايشان در اوايل آذر‌ماه در محل زادگاهش-يزد- برگزار مي‌شود. به همين بهانه گفت‌وگوهايي با همسر و دختر اين شهيد بزرگوار براي بهتر شناساندن شخصيت والاي ايشان ترتيب داديم كه در ادامه مي‌خوانيد.

سيد‌رضا پاكنژاد

تاريخ تولد: دوشنبه، 3آذر 1303
محل تولد: يزد
سن هنگام شهادت: 57
تحصيلات: دكتري، علوم حوزوي
شهادت: 7تير 1360در بمبگذاري حزب جمهوري اسلامي
سابقه مبارزاتي: دستگيري در مكه‌معظمه در فتنه سال1321، مبارزه در ابعاد فرهنگي و سياسي از آغاز نهضت امام‌خميني(ره)
كار تشكيلاتي: همراهي با گروه‌هاي مبارز اسلامي مانند موتلفه اسلامي و حزب جمهوري اسلامي
برخي از مسئوليت‌هاي شهيد پاكنژاد: آموزگاري، طبابت، رياست بيمارستان هراتي، رياست بيمارستان بيمه يزد، استادي دانشسراي عالي يزد، رياست بيمارستان اميرالمومنين(ع)، رياست بهداري سازمان بيمه‌هاي تأمين اجتماعي، ‌رياست هيأت مديره سازمان خيريه حضرت رضا(ع)، رياست شوراي صنايع، رياست مركز پزشكي شماره يك و نمايندگي مردم دارالعباده يزد در مجلس شوراي اسلامي
آثار علمي:‌ تاليف 110 جلد كتاب به نام «اولين دانشگاه و آخرين پيامبر»، ارائه مقالات متعدد به نشريات.
سيد‌رضا پاكنژاد در سال 1331ه.ش رساله دكتري خود با عنوان «تمام برنامه‌هاي پزشكي در اسلام» را با درجه ممتاز گذراند.

به روايت همسر شهيد

در دوره خفقان ستمشاهي و مبارزه با حجاب و اسلام در زمان حكومت پهلوي، مدرسه اماميه در تهران مخصوص تحصيل دختران مذهبي بود كه اعتقاد به حفظ ارزش‌هاي اسلامي در كنار علم‌آموزي داشتند. بانو زهرا‌سيمين‌دخت كني(از نوادگان حاج‌ملا‌كني) يكي از معلمان اين مدرسه بود كه بعدها به همسري مرحوم شهيد رضا پاكنژاد درآمد و سال‌ها پا به پاي آن شهيد بزرگوار در راه خدمت به ايران اسلامي تلاش كرد. از ايشان خواستيم تا در گفت‌وگويي كوتاه از ابعاد مختلف زندگي دكتر پاكنژاد برايمان بگويند.

كتاب «اولين دانشگاه و آخرين پيامبر»
دكتر در دوره نوجواني وقتي به دبيرستان مي‌رفت، در عالم‌رؤيا ديده بود كه لابه‌لاي اوراق قرآن نام وي با قلم سبز نوشته شده است. در آن زمان وقتي از علما تعبير اين خواب را مي‌پرسد، به وي مي‌گويند كه تو در آينده خدمتي در راستاي قرآن خواهي كرد كه تعبير اين روياست.شهيد پاكنژاد سال‌ها بعد از آن رويا، مدرك دكتري خود را با رتبه ممتاز و با ارائه رساله‌اي با موضوع برنامه‌هاي پزشكي در اسلام اخذ كرد اما هرچه با مجلات و انتشاراتي‌هاي آن سال‌ها تماس گرفت موفق به انتشار عمومي اين رساله حتي در قالب پاورقي در روزنامه‌ها نشد. براي همين و به‌منظور ترويج آموزه‌هاي راستين ديني، تصميم گرفت به‌طور شخصي شروع به نگارش كتاب در اين زمينه و انتشار آنها كند.

سرمشقي براي پزشكان
برخي اخبار اين روزها مثل گزارش‌هايي راجع به مسئله زيرميزي و امثال اينها، اين نياز را به‌وجود مي‌آورد كه سرمشق مناسبي در عالم پزشكي شناسانده شود تا همه با پيروي از اين سرمشق‌هاي مناسب، به سمت سعادت برويم؛ براي مثال بار‌ها شنيده‌ايم كه زمان ويزيت برخي پزشكان به‌شدت از زمان استاندارد آن كمتر است، درحالي‌كه راجع به مرحوم پاكنژاد بايد گفت كه ايشان به‌شدت براي بيمارانش وقت مي‌گذاشت و گاهي پاي درد‌دل‌هاي آنها نيز مي‌نشست.شهيد پاكنژاد براي گرفتن مبلغ ويزيت از بيماران خود، ظرفي را روي ميز اتاق انتظار مي‌گذاشت كه هركسي هرچقدر در توان دارد بپردازد؛ يعني اگر بيماري اصلا هيچ پولي پرداخت نمي‌كرد هم دكتر متوجه نمي‌شد. با اين كار مي‌خواست هم به نيازمندان كمك كند و هم اينكه آنها خجالت زده نشوند.از طرفي شجاعت «نه» گفتن و يا اقرار به ندانستن از رفتارهاي شايسته‌اي است كه در زندگي حرفه‌اي دكتر پاكنژاد به چشم مي‌خورد؛ مثلا در موارد تخصصي اگر احساس مي‌كرد كه اطلاعاتش نسبت به يك بيمار كم است، وي را به متخصص ديگري معرفي مي‌كرد و اصرار نداشت حتما خودش معالجه را بر عهده بگيرد.

اهميت دادن به تحصيل كودكان
وقتي بيماران كودك و يا نوجوان به دكتر مراجعه مي‌كردند نخستين سؤالي كه از آنها مي‌پرسيد اين بود كه آيا درس مي‌خوانند يا نه. اگر متوجه مي‌شد كه كودك و نوجواني تنها به‌خاطر فقر ترك تحصيل كرده، به وي كمك نقدي مي‌كرد تا به مدرسه بازگردد. اين كمك‌ها هم بدون پيگيري نبود بلكه حتما راجع به پيشرفت تحصيلي كودكي كه دوباره به درس برگشته، تحقيق مي‌كرد تا مطمئن شود كه از راه صحيح خارج نشده.

مردمداري
شهيد پاكنژاد داراي خصوصيات اجتماعي ارزشمندي بود كه بعد از 3نسل هنوز هم مردم يزد ايشان را مي‌شناسند و از وي به نيكي ياد مي‌كنند. حتي در رفتارهاي ساده‌اي مثل سلام كردن، هميشه پيشقدم بود. اگر به يك مجلس وارد مي‌شد به تك تك حاضرين سلام مي‌داد و حتي كودكان را هم از قلم نمي‌انداخت. اين خضوع و افتادگي ايشان هنوز هم سر زبان‌هاست.

شهادت؛ آغاز راه
وقتي خبر شهادت دكتر از راديو اعلام شد، شايد به تنها موضوعي كه فكر نكردم، مشكلات زندگي بعد از ايشان بود. مرحوم پاكنژاد هميشه از اينكه به‌خاطر سن بالايش قدرت رفتن به جبهه را نداشت ناراحت بود و آرزوي شهادت داشت، براي همين وقتي شهيد شد، متوجه شدم كه به بزرگ‌ترين آرزوي قلبي خود رسيده، براي همين سراسيمه به وسط حياط خانه‌مان در يزد رفتم و با تمام وجود سجده شكر به جا آوردم.

به روايت دختر شهيد

طبابت به شيوه پدر
حوريه‌السادات پاكنژاد، تنها دختر شهيد رضا پاكنژاد است. ايشان راه پدر را طي كرده و در شهر زادگاهش يزد، به حرفه پزشكي مي‌پردازد. خانم دكتر پاكنژاد مي‌گويد كه همه تلاش‌اش را مي‌كند كه در زندگي خود و مخصوصا در حرفه پزشكي از پدر شهيد خود الگو بگيرد. خانم پاكنژاد خاطرات زيادي از پدر ندارد زيرا در زمان شهادت دكتر پاكنژاد، ايشان فقط چندماه داشت. با اين حال با تمام وجود و با استناد به خاطراتي كه از پدر مي‌شنود به ايشان اقتدا كرده است؛«برخلاف اكثر همكارانم كه علاقه‌مندند تخصص بگيرند و طبعا هم از درآمد بهتري برخوردار شوند و هم رتبه علمي بالاتري داشته باشند، من همچنان دوست دارم در همين زمينه پزشكي عمومي به درمان مردم بپردازم؛ راهي كه پدرم قبل از من رفته و نشانم داده؛ يعني ارتباط مستمر و مداوم با همه اقشار مردم كه هر كدام از يكي از انواع درد‌ها رنج مي‌برند.

در خاطرات پدرم هست كه ايشان حتي وقتي مي‌خواست دارويي تجويز كند كه هم مي‌توانسته تزريقي باشد و هم خوراكي، حتي‌الامكان از تزريقي خودداري مي‌كرد و مي‌گفت حتي براي درد لحظه‌اي مربوط به تزريق هم در آخرت بايد پاسخگو باشم و راضي نيستم بيمارم دچار اين درد شود.

پدرم منشي نداشت و جعبه‌اي جلوي در اتاقش بود و مردم هر چقدر دلشان مي‌خواست پول ويزيت مي‌دادند. علاوه بر اين راجع به بيماران بي‌بضاعت هم حتي با يكي از داروخانه‌ها قرار داشت كه اگر پدرم علامتي روي نسخه‌ها گذاشت، داروخانه پول دارو را از آنها نگيرد و سر‌ماه با پدرم تسويه كند. علاوه بر تخصص پزشكي، شهيد‌پاكنژاد مدرس علوم قرآني هم بود و در مدرسه تعليمات اسلامي يزد، خيلي‌ها شاگرد ديني ايشان بودند.

دلرحمي شهيد پاكنژاد محدود به آدم‌ها نبود بلكه گستره وسيع‌تري شامل حيوانات و طبيعت را هم شامل مي‌شد؛ مثلا يك روز قرار بود با برادرش براي عيادت مريض به يكي از دهات اطراف بروند كه ايشان پيشنهاد مي‌كند با تاكسي تا آنجا بروند. بعد از مراجعت از عيادت مريض، قرار مي‌شود جاي ديگري هم براي مداواي بيماري بروند. اين بار دكتر پاكنژاد اتومبيل خود را روشن مي‌كند و با آن مي‌روند. وقتي علت اين رفتار دوگانه را از وي مي‌پرسند، مي‌گويد بار اول كه مي‌خواستيم برويم گربه‌اي زير سايه ماشين دراز كشيده بود، نخواستم آسايش‌اش از بين برود، براي همين با تاكسي رفتيم!»

ستاره اي بدرخشيد و ماه مجلس شد

پنجم‌و‌ششم آذرماه امسال، يعني همين چند روز ديگر، به مناسبت نودمين سالروز تولد شهيدسيدرضا پاكنژاد، دانشگاه علوم پزشكي شهيد‌صدوقي يزد قرار است يادبود و بزرگداشتي براي او برگزار كند. خانم طيبه عابدين‌زاده، دبير اجرايي و مسئول هماهنگي كميته برگزاري يادواره شهدا، براي ما درباره اين بزرگداشت توضيح مي‌دهد: در اين روزها كه آوازه فخر و شكوه كشور اسلامي‌مان ايران، دنيا را فرا گرفته، اگر نگاهي به پشت سر بيندازيم مردان و زنان فداكاري را مي‌بينيم كه رفتار و گفتار و از‌خود‌گذشتگي آنها راهگشاي رسيدن به اين شوكت جهاني بوده است؛ آنها كه چون ستاره در آسمان ايران درخشيدند و مسير رسيدن به مدينه فاضله را نشان دادند. براي آشنايي نسل جديد و يادآوري خاطرات نسل قديم، بر آن شديم سلسله همايش‌هاي يادواره شهدا را به اذن پروردگار توانا و در سايه توجهات آقا امام زمان‌(عج) و به همكاري سپاه الغدير و دانشگاه علوم پزشكي شهيد صدوقي يزد برگزار كنيم.

آغاز اين حركت در سال 1390 و مزين به نام شهيد گرانقدر، دكتر مصطفي چمران بود و دومين يادواره را نام پرآوازه شهيد دكتر رهنمون زينت مي‌داد و اينك در سالي كه در كلام نافذ رهبرمعظم انقلاب سال اقتصاد و فرهنگ با مديريت جهادي و عزم ملي نام گرفته و در ادامه سفارش‌هاي ايشان در زنده نگه داشتن ياد شهدا، سومين يادواره را با نام «دردانه نگين كوير شهيد دكتر سيدرضا پاكنژاد» در روزهاي 5 و 6 آذر‌ماه مصادف با نودمين سالگرد درخشش اين ستاره پرفروغ در سالن اجتماعات شهيد دكتر پاكنژاد برگزار خواهيم كرد.

از اين شهيد بزرگوار كه بايد او را طبيب مستضعفان ناميد، علاوه بر نام نيك، كتاب‌هاي متعددي به يادگار مانده كه برخي از آنها به چاپ رسيده و تعداد بسياري از آنها همچنان ناخوانده مانده است. از اين يادگارها مي‌توان به 110جلد كتاب با عنوان «اولين دانشگاه، آخرين پيامبر» اشاره كرد كه همواره يادش را زنده نگه خواهند داشت. عضويت شهيد در حزب جمهوري اسلامي به درخواست شهيد والا مقام محراب آيت‌الله صدوقي و به‌دنبال آن، نمايندگي ايشان در مجلس شوراي اسلامي سبب سرعت بخشيدن به سير صعودي خدمت‌رساني ايشان به ملت و به‌ويژه مردم يزد شد.

در راستاي خدمت‌رساني به خلق در دوران نمايندگي، به‌طور مستقيم در كميسيون بودجه و غيرمستقيم در كميسيون بهداشت مجلس عضويت داشتند. ايشان هميشه در سنگر مجلس براي زنده‌كردن فرهنگ قرآني، افشاي ماهيت اسلام‌ستيزي كشورهاي استكباري و واهمه آنان از گسترش انقلاب اسلامي و اتحاد مسلمانان مي‌كوشيد.

سومين يادواره شهدا با محوريت اين شهيد ممتاز و در راستاي شناساندن ابعاد شخصيتي و معرفي يادگارها و كتب به‌جا مانده از ايشان برگزار خواهد شد. كميته اجرايي با برگزاري بيش از 20جلسه هماهنگي كه تعدادي از آنها در محضر نماينده ولي فقيه و امام جمعه شهر يزد حضرت آيت‌الله ناصري برگزار شد مقدمات برگزاري هر چه با شكوه‌تر اين يادواره شامل جلسات علمي (بررسي كتب شهيد)، سبك زندگي و نمايشگاه و فروش كتب شهيد معظم را فراهم كرده است.

از تمام عزيزان در راستاي برگزاري باشكوه‌تر اين مراسم تقاضا داريم بذل احسان كرده با ارسال يادگارهاي به‌جا مانده از آن شهيد به دبيرخانه برگزاري يادواره شهدا، به نشاني يزد، ميدان امام حسين(ع)، بلوار دانشجو، مجتمع آموزشي پژوهشي امام رضا(ع)، دانشكده پيراپزشكي، پايگاه ‌ام‌الائمه (س) تلفن: 03516238557 ايميل يادواره: yadvarehshohada@ssu. ac. ir ما را ياري كنند.

سفرنامه كربلا

خانواده پاكنژاد علاوه بر اينكه از نعمت پدري شهيد برخوردار است، 2 جانباز هم در خود دارد. كوچك‌ترين جانباز شهر يزد، سيدمرتضي، پسر كوچك حوريه‌السادات پاك‌نژاد است كه در سن 2 سالگي در شهر سامرا همراه با مادرش مورد حمله گروه‌هاي تروريستي واقع شدند. از آنجا كه خانم پاكنژاد خود در آن لحظه بيهوش بودند و از واقعه‌اي كه برايشان رخ داده بي‌خبر بودند، از همسرشان آقاي مهندس سيدعلي بهشت‌آيين خواستيم تا شرحي از اتفاقات آن روزهاي پر از حادثه سامرا دهد.

برات كربلا
نوروز 91، براي مسافرت از يزد آمده بوديم قم و جمكران. در آنجا متوسل شديم به حضرت معصومه(س) براي زيارت عتبات. بعد از تعطيلات آمدم محل كار كه متوجه شدم نامه‌اي برايمان آمده به تاريخ آخرين روز كاري سال قبلش و دعوت شده‌ايم براي سفر زيارتي كربلا متوجه شديم دعاهايمان در قم، قبل از اينكه به قم برسيم مستجاب شده!

سفر خونين
اواخر خرداد‌ماه رفتيم كربلا و با هماهنگي‌اي كه شده بود قرار شد بعدش برويم سامرا. چند دقيقه قبل از اذان، مدير كاروان اجازه نداد براي نماز بمانيم و گفت امنيت اينجا چندان تأمين نشده. براي همين راه افتاديم. نرسيده به ميداني كه قرار بود بعدش سوار اتوبوس شويم، اتومبيلي آمد و به‌صورت انتحاري خودش را به ميدان زد و منفجر شد. از آنجا كه معمولا بعد از چنين حركاتي، وقتي مردم براي نجات مصدومين جمع مي‌شوند، تروريست‌ها حمله دوم را تدارك مي‌بينند تا جمعيت بيشتري را مورد هدف قرار دهند، براي همين نيروهاي امنيتي تا دقايقي دور تا دور ميدان را بستند و ما كه وسط آتش و غبار گير افتاده بوديم هيچ ارتباطي با بيرون از ميدان نداشتيم.

به محض اينكه كمي خاك و غبار نشست، به بچه‌ها نگاه كردم و ديدم ظاهرا سالم هستند اما زير سر همسرم را ديدم كه خونريزي دارد و نفس كشيدنش دچار اختلال شده و بيهوش است. بعد از 10 دقيقه كه راه‌هاي ارتباطي ما را بسته بودند، توانستيم از آنجا خارج شويم. بچه‌ها را به روحاني كاروان سپرديم و رفتيم به سمت بيمارستان. به قدري جراحت شديد بود كه تا نصف استخوان جمجمه‌شان ديده مي‌شد. به بيمارستان كه رسيديم، تروريست‌ها گويا مجروحان را تا دم بيمارستان هم تعقيب مي‌كردند و جلوي بيمارستان هم انفجاري ايجاد كردند. اينجا بود كه از مسئولين كاروان كسي آمد و سيدمرتضي را آوردند و فهميديم در همان انفجار اول مجروح شده. در مدتي كه ما درگير بيمارستان بوديم خانواده يكي از دوستانمان به‌نام رضايي‌نژاد بچه‌ها را پيش خودشان نگه داشته بودند كه حقيقتا در آن شرايط وخيم كار سختي بود.

غربت بي‌انتها
در بيمارستان بعد از ساعت‌ها تلاش، يكي از پزشكان تنها توانست چند بخيه به سر همسرم بزند و با همين گام كوچك تا حد زيادي خيالم راحت شد، تا اينكه به بيمارستان ديگري منتقل شديم كه به‌نظر مجهزتر مي‌آمد. در آنجا ماموري كه از ابتدا همراهمان از سامرا آمده بود، بطري آب به من داد و متوجه شد من مي‌ترسم و نمي‌خورم، براي همين اول خودش خورد و بعد به من تعارف كرد. از آنجا با هم رفيق شديم و خيلي به ما كمك كرد. وقتي كه جواب عكسبرداري‌ها آمد، با پزشكان صحبت كرد و به من قوت قلب داد. وقتي ديد حالم خوش نيست، انگشتانش را به حالت قلاب در هم انداخت و گفت: انا شيعه، انت اخي! و همين جمله مرا به گريه انداخت. غربت عجيبي آنجا حاكم بود كه حقيقتا سخت مي‌توان توصيفش كرد. حتي وقتي خواستم براي كاري از اتاق بستري همسرم بيرون بروم، همان سرباز عراقي به من گفت نرو، تروريست‌ها بالاي سر مجروحين مي‌آيند و آمپول هوا به آنها تزريق مي‌كنند؛ يعني تا اين حد پيگير هستند كه كسي زنده نماند! براي همين بالاخره تا شب از تكريت خارج شديم و رفتيم كاظمين. در آنجا هم به نوعي اوضاع آشفته بود. حتي براي بيماري كه اين همه زخم برداشته و احتمال عفونت دارد پتوي تميز نبود. من خواستم بروم و از شهر پتو بخرم اما پزشك ايراني همراهمان گفت بيرون بروي تو را مي‌كشند!

بازگشت جانبازان
خلاصه اينكه تصميم گرفتيم منتقل شويم به ايران. فرداي آن روز با زحماتي كه آقايان رضايي‌نژاد، چاوش‌زاده، هاشمي و ساير دوستان هم كاروانمان متحمل شدند، رفتيم به فرودگاه نجف كه بياييم تهران. شايد از عجيب‌ترين اتفاقات دوران بيهوشي همسرم اين بود كه برخلاف خيلي‌ها كه موقع ناهوشياري حرف‌هاي عجيب و بعضا نامربوطي مي‌زنند، ايشان در 3 مقطع به شكل‌هاي مختلف ذكر گفت. اول سوره حمد و بار دوم سوره توحيد و بار سوم قسمتي از زيارت وارث را زير لب خواند.