اگر چه وقتی سیاهی همه جا را پر میکند هم بالأخره بعد از چند ثانیه نوری از دوردستها میآید و بزرگ و درخشان میشود و همهی چشمهایت را میگیرد.
نور همه جا هست. در واقعیت و در عکسها. وقتی که در لیوان آبی یا روی تابی در ساحل شکسته میشود. وقتی که سایهها را میسازد. وقتی که دور ماه را میگیرد و تبدیل به هالهی مهربانی میشود.
این نور دیدنی است. اما من در قلبم هم نوری دارم. نوری بسیار گرم و شفاف و مهربان. نوری که در قلبم زاییده شده و همهی فکرهایم را گرم میکند.
من وقتی به نور فکر میکنم قلبم گرم میشود. چهقدر پیچده است قلب و نور و گرما به هم و تو همهی آن را با هم دربرگرفتهای!
وقتی به نور فکر میکنم به تو فکر ميکنم!