روزنامه اعتماد در ستون سرمقاله خود با تيتر« اقدامي مثبت براي موسيقي اصيل ايراني» نوشت:
روز گذشته نامهيي از سوي آقاي حسين عليزاده موسيقيدان و هنرمند معتبر ايراني منتشر شد كه شايسته توجه و بررسي است. ايشان در اين نامه ضمن تشكر از مسوولان فرانسه و سفارت آن كشور در ايران از پذيرش نشان شواليه كه نشان بالاي هنري فرانسه است عذرخواهي كرد. جايزهيي كه ممكن است براي بسياري مطلوب بوده و خواهان به دست آوردن آن باشند، هر چند قصد تخطئه كسي در ميان نيست ولي تحليل اين ماجرا به ما كمك ميكند كه درك بهتري از اين پديده پيدا كنيم. آقاي عليزاده در نامه خود نوشتهاند كه: «شايد اگر در ديار ما توجه و درك از هنر والاي موسيقي همانطور كه نزد مردم است، نزد مسوولان - كه بايد خدمتگزاران تاريخ و فرهنگ و هنر باشند- ميبود، يك هديه و عنوان غير خودي اين همه انعكاس نداشت.
وقتي در فضاي هنري نور كافي نباشد، چراغي كوچك خورشيد ميشود. من ضمن قدرداني از مسوولان كشور و سفارت فرانسه، به احترام مردم هنر پرور و هنر دوست ايران، به نام حسين عليزاده قناعت كرده و تا آخر عمر به آن پيشوند يا پسوندي نخواهم افزود. در آخر ضمن تبريك به تمام بزرگان ايران و جهان كه نشان با ارزش شواليه را دريافت كردهاند، خود را بينياز از دريافت هر نشاني دانسته، همچنان اندر خم كوي دوست و به شوق عشق تا آخر عمر خواهم ايستاد. با سپاس از تمام مردم هنردوست ايران و جهان». در واقع بايد نتيجه گرفت كه دو نارسايي مهم در اين ميان به وجود آمده است كه موجب چنين واكنشهايي ميشود. مشكل اصلي به جامعه خودمان برميگردد كه هنر و به ويژه موسيقي جايگاه بايسته و شايسته خود را در ميان مديريت جامعه پيدا نكرده است و به همين دليل هم هنرمندان ايراني كه برخي از آنان حتي با معيارهاي جهاني هم در مراتب بالا هستند قدرشان شناخته نميشود و در پي همين مشكل جوايز و نشانهاي هنري ناب كه فارغ از ملاحظات سياسي باشد در جامعه ما وجود ندارد. يك نمونه مويد بخش نخست ادعاي فوق را ميتوان شكاف ميان واكنش مردم و صاحبان قدرت در جريان فوت آقاي پاشايي ديد. نمونه ديگر در تاييد بخش اخير ادعاي فوق، فقدان جوايز هنري و ادبي كه به گرايشهاي سياسي آلوده نباشد از جمله جايزه جلال آل احمد و تا حدودي هم جشنواره فيلم فجر است كه نميتوانند با جوايز ناب هنري رقابت كنند و بيشتر به محلي براي توزيع جوايز ميان دوستان همفكر تبديل شدهاند. بنابر اين تا وقتي كه نشانها و جوايز داخلي از اعتبار حرفهيي برخوردار نشوند گرايش به جوايز خارجي زياد خواهد بود .
ولي هميشه اين خطر وجود دارد كه با شرايط فعلي جوايز خارجي نيز معناي سياسي هم پيدا كنند. در طرف ديگر ماجرا يعني جايزهدهندگان خارجي هم مشكل سياستزدگي وجود دارد. البته نه در همه موارد. براي نمونه تعلق گرفتن جايزه اسكار به فيلم آقاي فرهادي معناي خاصي جز بالا بودن كيفيت فيلم نداشت يا پيدا نكرد. ولي برخي از جوايز ممكن است به گونه ديگري تعبير شوند حتي اگر به افراد شايسته داده شوند. يا آنكه در برخي از موارد با اعمال نظرهاي سياسي معناي جايزه را بهكلي دگرگون ميكنند كه آخرين نمونه آن جايزهيي است كه به نمايشگاه عكس خانم نيوشا توكليان تعلق گرفت، كه اين هنرمند ايراني به دليل دخالتهاي غير حرفهيي در كارهايش از پذيرش جايزه معتبر ٢٠٠ ميليون توماني بنياد فتو ژورناليسم كارمينيك اجتناب كردند كه نشانه اقدام حرفهيي و نيز ميهن دوستانه اين خانم هنرمند بود كه در همين جا بايد از ايشان تشكر كرد. اين نوع رفتار بهطور قطع هنرمند را از برخي امتيازات محروم ميكند ولي دو نتيجه بسيار مهم دارد. اول اينكه جايگاه هنرمند را در جامعه و نزد مردم ارتقا ميدهد و معناي روشني از تعهد هنري را در عمل معرفي ميكند. دستاورد مهمتر آن، همراه و همدل كردن بخشهاي مهمي از مخالفان يا بيتفاوتها نسبت به هنر است و موجب ميشود كه هنر جايگاهي را كه از آن محروم شده است به دست آورد.
يک نمره ارفاق به ديکتاتور
فضل الله ياري در روزنامه ابتكار نوشت:
مصر فقط سرزمين عجايب اهرام ثلاثه و پيکرهاي موميايي شده فرعون هاي باستاني نيست. کرانه هاي نيل، براي مردم، تنها راوي هزاره هاي پيش از ميلاد نيست، که رخدادهاي همين سه سال پيشِ آن نيز دست کمي از شگفتي هاي ابوالهول نداشته است.
تا همين سه سال پيش مردي بر تخت حکومتش نشسته بود که سي سال تمام هيچ کاري به جز حکومت نکرده بود. او اگر چه در هيئت يک قهرمان ملي به کاخ رياست جمهوري پاي گذاشته بود، اما سي سال بعد جز شبحي از آن قهرمان با خود نداشت که آن را برداشت و با بالگردهاي ارتشي که هنوز روساي آن به وي وفادار بودند از شهر پررمزوراز قاهره گريخت.
داستان "محمد حسني سيد مبارک" تا اينجاي کار شبيه داستان همه ديکتاتورها بوده است. اينکه بر شانه هاي مردم کشورت پا بگذاري و در کاخ آمال و آرزوهايشان فرود بيايي و جواني و ميانسالي و پيري را در روزهاي آفتابي و شب هاي رويايي کاخت سپري کني، رسم بسياري از ديکتاتورهاي يک قرن اخير بوده است. اين که آن قدر در آن کاخ بماني و فرمان براني و مخالفان را با داغ و درفش مجازات کني، هم رسم همه مقتدران تاريخ بوده است. چه محمدرضا پهلوي باشي،چه صدام حسين، چه معمر قذافي و چه حسني مبارک.
مخالفت ها و اعتراضات را با آتش پاسخ دادن نيز نقشي است که تاريخ براي همه ديکتاتورها نوشته است و حسني مبارک نيز، اگر چه عنوان رئيس جمهور را با خود يدک ميکشيد و نامش را با لطايف الحيل از صندوق آراي انتخابات بيرون ميکشيد، در برابر اعتراضات مردم اش همان نقش را برعهده گرفت. از يک طرف فرمان داد تا ارتش با پيشرفته ترين امکاناتِ آدم کشي به خيابان بيايد و از سوي ديگر گروهي از مواجب گيران را سامان داد تا سوار بر شتر نماينده بدويتِ عربي سرزمين نيل باشند و معترضان به ساحت سيدالرئيس را به خاک و خون بکشند. تا اينجا نيز هيچ تفاوتي با ديکتاتورهاي همه تاريخ نداشته است.
مردم مصر اما 17 شبانه روز تمام در خيابان ماندند و در ميدان ها چادر زدند تا دوره جديدي را فارغ از سايه ديکتاتوري تجربه کنند. او هم مانند همه داستان هاي اين چنيني وقتي "صداي انقلاب " مردم کشورش را شنيد که ديگر دير شده بود.
ديکتاتور پير مصر اما گويي تصميم گرفته بود آخرين سکانس فيلم ديکتاتورها را به گونه اي ديگر بازي کند. او نه مثل شاه ايران به غرب پناه برد و نه مانند ديکتاتور تونس شرق را انتخاب کرد، نه مانند قذافي و صدام حسين به سوراخ ها و کانال هاي زيرزميني پناه برد. او تصميم گرفت که در کشورش بماند؛ کشوري که در آن سي سال تمام هيچ سخن مخالفي را از سوي مردم اش تاب نياورد، کشوري که آن را در همه اين سال ها ملک شخصي خود ميدانست و مردمان را مستاجراني که به لطف تدبير او (!) ناني ميخوردند و هوايي تنفس ميکردند.
او روز گذشته از اتهام کشتار مردم مصر تبرئه شد و اولين رئيس جمهور بعد از سرنگوني او، اين روزها در معرض صدور حکم اعدام قرار دارد. اين هم از عجايب ديگر اين سرزمين پر رمزوراز است که در حکومتي که ديگر حکومت ديکتاتور نيست، ديکتاتور تبرئه و انقلابي مخالفِ او حبس ميشود. اين نوشته قصد ارزيابي اين تناقض را ندارد. اما گويي حسني مبارک در آخرين حرکت شطرنج خود اشتباه همه ديکتاتورها را تکرار نکرد. او نه مانند شاه ايران در غربت خواهد مرد، نه مانند صدام حسين تصوير مردي کثيف، پشمالو و ذليل در عمق گودالي از خود به جا خواهد گذاشت و نه همچون دوستش قذافي آخرين لحظات زندگيش به جوانکي التماس خواهد کرد که تنش را به نيش چاقو پاره پاره نکند. او تصميم گرفت در کشورش محاکمه شود و بميرد. شايد تاريخ به همين خاطر يک نمره به او ارفاق کرده است.اگرچه هيچ گاه نخواهد توانست نامش را از فصل ديکتاتورها در کتاب تاريخ پاک کند.
ناامیدی آمریکا و عربستان از تحولات بحرین
سعدالله زارعی در روزنامه كيهان نوشت:
بحرین نزدیک به چهار سال پس از آغاز انقلاب، اینک در آستانه تحول مهم قرار دارد. خبرهای درون و بیرون بحرین مجموعا از چنین تحولی حکایت میکنند. بعضی از این خبرها به قرار زیر است: انتخابات مجلس که هفته گذشته از سوی رژیم آلخلیفه برگزار شد فقط با مشارکت 15 درصد از شهروندان واجدشرایط مواجه شد در حالی که رقم مشارکت مردم در همهپرسی که از سوی نیروهای انقلاب برگزار گردید شامل بیش از 70 درصد شهروندان واجد شرایط بود. رژیم آل خلیفه در واکنش به این افتضاح بزرگ در یک اقدام بیسابقه به منزل روحانی عالیرتبه و صاحب نفوذ جدی- آیتاله شیخ عیسی قاسم- حمله کرد و حال آنکه از عکسالعملهای فوری نیروهای انقلاب خبر داشت. پس از این تحولات، پسر ملک عبدالله پادشاه عربستان - متعب- که در عین حال سمت وزیر گارد ملی عربستان را هم دارد به آمریکا رفت تا با مقامات این کشور درباره بحرین مذاکره کند. وی میگوید: کشورش با آمریکا درباره بحرین اختلافنظر دارد که خود این موضوع بیانگر آن است که از نظر مقامات امنیتی سعودی اوضاع در بحرین وخیم است و نیروهای عربستان علیرغم آنکه طی سه سال گذشته بر «منامه» سیطره داشتهاند، نتوانستهاند کمکی به رژیم متحد خود در بحرین برای بقا بنمایند و آمریکاییها نومیدانه مقامات عربستان را سرزنش کردهاند. درباره تحولات بحرین گفتنیهایی وجود دارد:
1- برگزاری همهپرسی تعیین سرنوشت بحرین که بسیار زیرکانه و هوشمندانه از سوی معارضه به اجرا درآمد، ضربه سنگینی را بر رژیمهای سعودی و آلخلیفه وارد کرده است. این همهپرسی دارای ابعاد گوناگونی میباشد از یک رو، خود اینکه معارضه بحرینی بتواند یک همهپرسی فراگیر در کل بحرین و در طی دو روز یعنی همان روزهای برگزاری انتخابات مجلس از سوی رژیم آلخلیفه برگزار نماید، یک اتفاق بسیار جالب و استثنایی است. این همهپرسی که در روزهای 30 آبان و اول آذر برگزار شد با استقبال بیش از 70 درصد شهروندان واجد شرایط رأی در بحرین و پاسخ مثبت 99/1 درصد از 250 هزار رأی ریخته شده به صندوقها توام گردید. این در حالی است که انتخابات مجلس که پادشاه بحرین برگزارکننده آن بود، تنها با مشارکت 15 درصد واجدان شرایط رأی مواجه شد و بر حسب اعلام شخصیتهای مستقل بحرینی، تعداد شرکتکنندگان 47151 نفر بودهاند به همین دلیل از 40 عضو پارلمان فقط 6 نفر توانستهاند در دور اول به مجلس راه یابند و بقیه به دور دوم که دیروز برگزار شد رفتند. این در حالی است که آراء نمایندگان راه یافته به مجلس هم از 2000 رأی فراتر نرفته است! در واقع همهپرسی و انتخابات یک دوئل حقوقی بود که در آن انتخابات با سختترین ضربات همهپرسی مواجه گردیده است.
2- برگزاری همهپرسی در برابر انتخابات مورد حمایت پادشاه ضمن آنکه دست برتر را در بحرین نشان داد در همان حال ثابت کرد که انقلاب بحرین مسالمتآمیز است و مردم در یک روند غیرامنیتی خواستار تغییر بنیادی در کشورشان هستند. در این همهپرسی سوال شده بود: «آیا با انتخاب نظام سیاسی جدید با نظارت سازمان ملل موافقید؟» 99/1 درصد از حدود 70 درصد واجدان شرایط رأی به این سوال پاسخ «نعم» (بله) دادهاند، مشارکت70 درصدی و پاسخ 99 درصدی پردهها را کنار زد و این نکته که رژیم آلخلیفه در میان مردم خویش هیچ جایگاهی ندارد، به اثبات رساند. از این پس کار رژیم آلخلیفه در متهم کردن نیروهای انقلاب به اینکه آشوبطلب هستند نیز کاملا خنثی گردید. کما اینکه این روند به خوبی نشان داد که بحرین به سرنوشت لیبی - هرج و مرج پس از پیروزی- مبتلا نمیشود.
از طرف دیگر توانایی نیروهای انقلاب در ساماندهی به همهپرسی و برگزاری آن و نیز نتایجی که از آن بدست آمد، نشان داد که هدایت حرکت مردم را نیروهایی متفکر و مدبر در دست دارند و یک سازماندهی قوی پشت انقلاب بحرین وجود دارد. کما اینکه متقابلا ثابت شد که رژیم آلخلیفه توانایی درک شرایط را ندارد و از این رو نمیتواند تحولات را مدیریت کند. اگر رژیم درک درستی داشت، انتخابات مجلس را برگزار نمیکرد. رژیم با این انتخابات به دست خود ثابت کرد که جایگاهی در بین مردم ندارد. از سوی دیگر وقتی از همهپرسی مردمی - استفتاء الشعبی- باخبر شد یا باید جلوی آن را میگرفت و یا با رهبران به توافق میرسید. رژیم علیرغم آنکه توان نظامی خود را جمع کرد نتوانست جلوی همهپرسی را بگیرد و برنامهای برای توافق با رهبران را نیز دنبال نکرد. در واقع این همهپرسی از یک طرف توانایی بالای مخالفان و از طرف دیگر ناتوانی مطلق رژیم آلخلیفه را به اثبات رساند. با این وصف از روز دوم آذرماه که نتایج انتخابات رژیم و همهپرسی انقلاب اعلام شد، انقلاب جان تازه یافت و رژیم به بحران عمیقتری مبتلا گردید.
3- یک روز پس از برگزار شدن انتخابات رژیم و همهپرسی نیروهای انقلاب، «متعب بن عبدالله» وزیر گارد ملی عربستان راهی آمریکا شد. متعب با صراحت اعلام کرد که در ارتباط با بحث بحرین و به نمایندگی از همه کشورهای عضو شورای همکاری خلیجفارس با مقامات ارشد آمریکا ملاقات کرده است. وی در این مصاحبه به اختلافات آمریکا و عربستان درخصوص بحرین اشاره کرد و در واقع اذعان کرد که با آمریکا به راهحلی برای نجات رژیم آلخلیفه و یا کاستن از شدت بحران بحرین نرسیده است یعنی در واقع نه آمریکا و نه عربستان راه حلی ندارند. سفر متعب نقش مداخلهگرایانه عربستان و آمریکا علیه مردم بحرین را کاملاً برملا میکند. او هر چند در مصاحبه خود ادعا کرده است که «بحرین با دخالتهای خارجی مواجه بوده و عربستان از بحرین علیه مداخلات خارجی حمایت میکند» اما واقعیت این است که عربستان و آمریکا در حال اعتراف به این حقیقت هستند که یک حلقه محکم دیگر از حلقههای انقلاب اسلامی در یک کشور عرب دیگر در حال شکلگیری است و مانند بقیه موارد، جبهه استکباری ناچار به کنار آمدن با آن است. اظهارات متعب و اظهار یأس او نسبت به موفقیتآمیز بودن طرحهای مشترک عربستان و آمریکا برای حفظ رژیم آل خلیفه، قریبالوقوع بودن پیروزی انقلاب بحرین را یادآور میشود. پیروزی انقلاب بحرین ثابت میکند که هیچ نیرویی قادر به مهار انقلابهای مردمی نیست. انقلابها را میتوان با تأخیر مواجه کرد، هزینههای آن را بالا برد ولی نمیتوان آنها را متوقف و یا متلاشی کرد.
4- حمله نیروهای امنیتی آلخلیفه به منزل آیتالله شیخ عیسی قاسم نشان داد که این رژیم بر اعصاب خود مسلط نیست چرا که درک این موضوع که اهانت به رهبر روحانی بحرین سبب شعلهور شدن خشم مردم میشود، چندان پیچیده نبود. حمله به منزل این روحانی با نفوذ در شهر الدراز واقع در غرب منامه، روز سهشنبه هفته گذشته و دو روز پس از اعلام نتایج تعیین کننده همهپرسی انجام شده و ارتباط این حمله با نتایج انتخابات، نشان میدهد که رژیم بحرین هیچ راهحلی برای برون رفت از شرایط ندارد و با سیاستهای خطا عمق بحران را افزایش داده و در باتلاق نادانیها غرق میشود.
جالب این است که آیتالله شیخ عیسی قاسم در بحرین به متانت و میانهروی شهرت دارد و در مقایسه با رهبران روحانی جریان «الوفاق» روحیه مسالمتجویی دارد. شیخ عیسی قاسم در طول چهارسال گذشته همواره تحت فشار نیروهایی قرار داشته که خواستار برخورد متقابل امنیتی با رژیم آل خلیفه بودند و شیخ همواره بر شیوههای مسالمتآمیز سیاسی برای حصول نتایج تأکید میکرد. حمله رژیم بحرین به منزل آیتالله قاسم، طیفهای مختلف بحرینی از حزب حق به رهبری مشیمع تا حزب الوفاق به رهبری شیخ علی سلمان تا احزاب دیگر را حول محور شیخ عیسی قاسم منسجم نمود. این در حالی است که در روز جمعه گذشته، لحن شیخ در خطبهها تغییر محسوسی پیدا کرده بود. رژیم بحرین با حمله روز سهشنبه به بیت شریف آیتالله قاسم به گمان خود درصدد بود تا در مقابل شکست از همهپرسی نیروهای انقلاب، یک برگ برنده رو کرده و نیروهای انقلاب را با شرایط پیشبینی نشده مواجه گرداند. به گمان آل خلیفه حمله به منزل رهبر روحانی شیعیان بحرینی، زنگ خطر را برای رهبران و احزاب شیعی بحرین به صدا درمیآورد و با توجه به روش مسالمتآمیز رهبران شیعی و پرهیز آنان از درگیری با نیروهای امنیتی و پلیس، با رژیم کنار میآیند تا حریم رهبران مذهبی حفظ گردد. اما رژیم بحرین در محاسبه شرایط دچار خطا شد. واقعیت این است که شرایط قبل و بعد از همهپرسی در بحرین متفاوت است. اگر پیش از همه پرسی، واقعه روز سهشنبه اتفاق افتاده بود، شاید برخی از شیعیان از اعمال محدودیت علیه رهبران نگران شده و آن را سبب تضعیف انقلاب ارزیابی میکردند و احیاناً کمی فتیله را پایین میکشیدند اما پس از برگزاری موفق همهپرسی، رهبران و تودههای انقلابی دریافتهاند که رژیم در یک وضعیت انفعالی قرار گرفته و اشتباهات بزرگ آن- که حمله به منزل شیخ عیسی قاسم از جمله این اشتباهات بزرگ بود- سرعت آن را در سقوط بیشتر میکند. تظاهرات بسیار گسترده مردم در دفاع از شیخ و صفوف منسجم رهبران روحانی و سیاسی بحرین در برابر اقدام هتاکانه دولت و برگزاری بیسابقهترین نماز جمعه بحرین در جمعه هفتهای که در آن به بیت قاسم جسارت شده بود، ثابت کرد که ترفند رژیم آل خلیفه در ترساندن مردم و رهبران مؤثر نبوده است.
5- انقلاب بحرین از حیث تداوم و نیز از حیث مسالمتآمیز بودن یک استثنا در میان انقلابهای اخیر در جهان عرب است. مردم در این کشور نزدیک به چهار سال در مقابل رژیم سفاک آلخلیفه و نظامیان رژیم فاسد عربستان مقاومت میکنند بدون آنکه یک گلوله شلیک کنند این در حالی است که در این مصاف تاکنون دهها نفر شهید داده و صدها نفر از آنان مجروح و یا محبوس شدهاند. تداوم 4 ساله انقلاب در کشوری که مردم آن بسیار فقیر بوده و مخالفت آنان با رژیم بر شدت فقر آنان میافزاید، بسیار مهم است و از یک سو از عمق اعتقادات و باورهای دینی و از سوی دیگر از شدت ناملایماتی که از سوی رژیم تحمل میکنند، خبر میدهد. چنین مردمی حتماً به پیروزی میرسند چرا که وعده تخلف ناپذیر خدا آن را بشارت داده است.
مردم بحرین البته فقط هزینه انقلاب در کشور کوچک خود را نمیدهند. آنان هزینه تغییرات بزرگ در شبه جزیره عربستان و بخصوص تحول بنیادین در عربستان را میپردازند. براین اساس باید گفت سفر متعب به واشنگتن از نگرانی عمیق رژیم سعودی نسبت به شرایط پس ازپیروزی انقلاب بحرین در عربستان حکایت میکند و به تجربه دریافتهایم که این رژیمها نمیتوانند مانع وقوع انقلابی شوند که خدای متعال آن را برای اصلاح امت مقرر کرده است.
رصد هوشمندانه بازي دشمن در ميدان مذاکرات هستهاي
روزنامه رسالت در ستون سرمقاله با قلم« حنيف غفاري» نوشت:
حضرت آيت الله خامنه اي ، رهبر معظم انقلاب اسلامي در سخنان حکيمانه خود در ديدار اعضاي مجمع عالي بسيج و در حوزه سياست خارجي و مذاکرات هسته اي ايران و اعضاي 1+5 فرمودند: -با اصل مذاکره مخالفت نکرديم و با تمديد هم مخالف نيستيم. -آمريکايي ها زياده خواهي مي کنند . -مشکل ما زياده خواهي آمريکاست .اگر مذاکرات به نتيجه نرسيد آمريکايي ها بيش از همه ضرر مي کنند. -ما به اعتماد آمريکايي ها اهميتي نمي دهيم و نيازي به اعتماد آنها نداريم. -چه توافق هسته اي بشود يا نشود اسرائيل روز به روز ناامن تر مي شود.
در خصوص فرمايشات اخير مقام معظم رهبري نکات مهم و قابل تاملي وجود دارد:
1- هيئت مذاکره کننده هسته اي ايران در سلسله مذاکرات صورت گرفته و مخصوصا در گلوگاههاي حساس و تعيين کننده تسليم زياده خواهي هاي اعضاي 1+5 و در راس آنها ايالات متحده آمريکا نشده است. در جريان مذاکرات حساس و سرنوشت ساز
وين 6 ( مذاکرات ماقبل فرا رسيدن ضرب الاجل زماني اول توافقنامه ژنو ) و همچنين مذاکرات وين 8( مذاکرات هسته اي اخير) فشار سياسي ايالات متحده آمريکا و ديگر اعضاي 1+5 بر روي هيئت مذاکره کننده هسته اي کشورمان به نقطه اوج خود رسيد. بازي هدفمند غرب در سه حوزه ديپلماسي رسمي، ديپلماسي عمومي و ديپلماسي پنهان همگي از يک سو و انفعال دو کشور روسيه و چين از سوي ديگر سبب شد تا تيم مذاکره کننده هسته اي ايران با سخت ترين شرايط و فشارهاي ممکن در وين مواجه شود. با اين وجود هيچ گونه باج دهي و عبور از خطوط قرمز در مواجهه با اين وضعيت سخت صورت نگرفت .تقدير رهبر معظم انقلاب اسلامي از ايستادگي تيم مذاکره کننده هسته اي بايد به پشتوانه و قوت قلبي محکم براي دستگاه ديپلماسي کشورمان در ادامه اين مسير پرفراز و نشيب تبديل شود.
2- "بداخلاقي آمريکا "پاي ميز مذاکرات هسته اي و "موذي گري انگليس " در اين ماراتن نفسگير ديپلماتيک بايد به صورت موازي و همزمان با يکديگر در نظر گرفته شود.به عبارت بهتر، بداخلاقي واشنگتن و موذي گري لندن در صحنه مذاکرات مکمل يکديگر بوده است. بايد به اين معادله ، منفعت طلبي ديگر اعضاي 1+5 را نيز اضافه کرد. بداخلاقي آمريکا متاثر از بازي پارادوکسيکال واشنگتن در حوزه مذاکرات هسته اي و عهد شکني آنها در عمل به پيمانهاي خود است. در جريان امضاي توافقنامه ژنو مشاهده کرديم که مقامات آمريکايي تنها ساعتي پس از امضاي توافقنامه موقت، حق غني سازي جمهوري اسلامي ايران ( که اساسا تشخيص و تعيين آن نيز در حدود اختيارات آمريکا نيست) را منکر شده و در ادامه مسير نيز با وضع تحريمهاي تازه عليه افراد و سازمانها و بانکهاي ايراني در مسير اجرايي شدن توافق سنگ اندازي هايي کردند.موذي گري انگليس نيز در همين راستا تعريف مي شود.
فيليپ هاموند وزير امور خارجه انگليس در جريان مذاکرات اخير وين با ژستي حق به جانب و با گاردي بسته وارد ميدان شد! وزير امور خارجه انگليس با رويکردي هشدار آميز در مقابل دوربينهاي خبرنگاران قرار گرفت و از وجود شکافها و اختلافات اساسي و کمبود زمان و در عين حال، لزوم توقف فعاليتهاي هسته اي ايران ! سخن گفت. نکته جالب توجه اينکه در جريان امضاي توافق موقت ژنو در سال گذشته نيز ويليام هيگ وزير امور خارجه سابق انگليس نيز در مذاکرات حساسي که پس از کشمکشهاي فراوان به امضاي توافقنامه موقت ختم شد، همين بازي موذي گرايانه را دنبال کرد.
3- "احساس نياز آمريکا به ايران " خاستگاهي تحليلي و واقع گرايانه دارد. زبيگنيو برژينسکي مشاور امنيت ملي ايالات متحده آمريکا در دوران رياست جمهوري جيمي کارتر و از استراتژيستهاي خبره و رئاليست سياست خارجي اين کشور صراحتا تاکيد دارد که واشنگتن بر اساس احساس نياز منطقه اي خود به ايران بايد برنامه هسته اي کشورمان را بپذيرد و شيوه زندگي در کنار ايران قدرتمند را بياموزد. بسياري از استراتژِيستهاي ديگر آمريکايي نيز نسبت به اين مسئله مهم تاکيد دارند. وقوع بحرانهاي مزمن اقتصادي در داخل آمريکا و شعله ور شدن خشم شهروندان سياهپوست اين کشور که در ابتداي قرن بيست ويکم نيز از تبعيض نژادي و آپارتايدي که در کالبد ايالات متحده همچنان حلول کرده است در رنج و عذاب هستند نيز از فرگوسن گرفته تا نيويورک و
لس آنجلس به خيابانها ريخته و عليه سياستمداران و دستگاه قضائي کشورشان فرياد سر مي دهند.فراتر از همه اين موارد، ناکامي هاي متعدد واشنگتن در حوزه سياست خارجي ، که خود را در موضوعاتي مانند بحران سوريه، تشکيل ائتلاف ضد داعش، ناامني هاي عراق، ماجراي اوکراين، گسترش ناتو به شرق، ادامه پيروزي سوسياليستهاي چپ گرا در آمريکاي لاتين و ...نشان داده است ، قدرت مانور اوباما در نظام بين الملل را به شدت کاهش داده است. در چنين شرايطي کاملا مبرهن است که بازنده عدم به نتيجه رسيدن مذاکرات هسته اي واشنگتن خواهد بود.
4- مصداق يابي و حتي واژه شناسي تک تک مفاهيم و کلماتي که مقامات آمريکايي به کار مي برند بايد به دقت و وسواسي خاص صورت گيرد. " استفاده از مفاهيم کلي" براي توجيه " اقدامات جزئي" فرمولي است که مقامات دو حزب دموکرات و جمهوريخواه سعي کرده اند در آن تبحر يابند، هر چند که ديگر افکار عمومي دنيا و حتي آمريکا پس از افشاي دروغ پردازي هاي ايالات متحده در جريان جنگ افغانستان و عراق ،قدرت تفکيک واژه سازي هاي کاذب و مصداق يابي هاي
کاذب تر را از سوي مقامات کاخ سفيد دريافته است. واژه " جامعه جهاني" يکي از اين واژگان و مفاهيم کلي است. آمريکا و ديگر اعضاي دائم شوراي امنيت سازمان ملل متحد در توصيف و تشريح اين واژه،
" خود" را عينيت و مصداق تام " جامعه جهاني " دانسته و ديگر کشورهاي جهان را متغيري وابسته به خود مي دانند. به عبارت بهتر، اعضاي دائم شوراي امنيت که با اضافه شدن آلمان همان اعضاي 1+5 را تشکيل مي دهند، ميان خود و ديگر کشورهاي جهان نوعي رابطه " تابع" و
" متبوع" تعريف کرده و بر حفظ اين رابطه و حتي بسط تئوريک آن در روابط بين الملل تاکيد مي ورزند.
مواجهه با اين رويکرد بايد در هر دو حوزه مفهومي و مصداقي صورت گيرد. در ابتدا بايد مفاهيم و تئوريهايي توجيه کننده " کنشگري نظام سلطه" را در جهان با ارائه آنتي تز ها و سنتزهاي جديد از بين برد و سپس بر اساس تئوريهاي مبتني بر حقوق حقه همه ملتها و دولتهاي جهان ، به مصداق يابي آن پرداخت.
5- هراس بنيامين نتانياهو نخست وزير رژيم صهيونيستي به همراه متحدين مرتجع عربي خود مانند عربستان سعودي در خصوص به نتيجه رسيدن مذاکرات هسته اي ايران و اعضاي 1+5، ريشه در وضعيت سختي است که تل آويو و ارتجاع عرب با آن مواجه هستند. اين
" وضعيت سخت" خود را در ناکامي صهيونيستها در مواجهه با گروههاي مقاومت و همچنين ناکامي عربستان و برخي ديگر از کشورهاي عربي در مديريت گروههاي تروريستي مانند داعش و النصره نشان داده است. در چنين شرايطي پازلهاي منطقه اي و بين المللي يکي پس از ديگري بر خلاف منافع منطقه اي تل آويو و رياض چيده مي شود."ناامن تر شدن رژيم صهيونيستي" پروسه اي است که اساسا تابعي از مذاکرات هسته اي ايران و اعضاي 1+5 و نتايج حاصل شده از آن نبوده و نخواهد بود. شکست صهيونيستها و خفت نتانياهو در مقابل رزمندگان مقاومت اسلامي فلسطين در جريان نبرد 51 روزه و افزايش نشانه هاي ظهور و بروز انتفاضه سوم در نوار غزه و کرانه باختري جملگي طي يکسال اخير( پس از امضاي توافق ژنو) به وقوع پيوسته است. اين پروسه معلول تزلزل ايدئولوژيک و سياسي صهيونيستها در داخل سرزمينهاي اشغالي و حرکت امواج خروشان بيداري اسلامي در منطقه است. بديهي است که در چنين وضعيتي ضريب آسيب پذيري تل آويو روز به روز بيشتر مي شود. افزايش اين ضريب ، آن هم به صورت تصاعدي و سريع پروسه اي است که نه تنها نتانياهو،بلکه افراد جايگزين احتمالي وي نيز قدرت مواجهه با آن را نخواهند داشت. حقيقتي که متغيري وابسته به نتيجه رسيدن يا نرسيدن مذاکرات هسته اي ايران و اعضاي 1+5 نخواهد بود.
6-پروسه اعتماد سازي زماني معنا مي يابد که کشور يا بازيگري در نظام بين الملل حقوق بين الملل عمومي را يک يا چند بار نقش کرده باشد و پس از آن بخواهد براي اطمينان بخشي به نظام بين الملل جهت عدم تکرار اين " نقض عهد" تضمين دهد. در خصوص پرونده هسته اي جمهوري اسلامي ايران، نه تنها نقض عهدي رخ نداده است، بلکه تهران در راستاي شفاف سازي فعاليتهاي هسته اي خود همکاري گسترده و بيش از موارد تعيين شده در اساسنامه هاي آژانس بين المللي انرژي اتمي را با اين سازمان صورت داده است. اما در مقابل، ايالات متحده آمريکا و اعضاي 1+5 که خود دارندگان سلاحهاي ممنوعه هسته اي،شيميايي و ميکروبي در جهان هستند ،تا کنون بارها با استناد به مطالعات ادعايي و شواهد غير حقوقي و مضحکانه اي که ساخته و پرداخته دست
لابي هاي صهيونيستي- آمريکايي مانند موسسه متبوع ديويد آلبرايت و اولي هاينونن( معاون سابق آژانس بين المللي انرژي اتمي) مي باشد مانع از عادي سازي پرونده هسته اي کشورمان شده اند.نقض عهد آمريکا و متحدان آن به اين نقطه نيز ختم نشده است. پس از امضاي توافقنامه موقت ژنو، نهادهاي ناظر بين المللي از جمله آژانس تعهد کامل جمهوري اسلامي ايران نسبت به اين توافقنامه را مورد تاييد کامل قرار دادند اما در مقابل، وزارت خزانه داري و حتي کشورهاي اروپايي دست به ادامه تحريم افراد و شرکتها و بانکهاي ايراني شدند. در چنين شرايطي طي کردن پروسه اعتمادسازي لازم است ، البته نه براي ايران و بلکه براي آمريکا و ديگر اعضاي 1+5! بديهي است که تا زمان عدم کسب اين اعتماد حداقلي، نمي توان سخن از توافق نهايي و قطعي هسته اي با طرف مقابل کرد. از اين رو وظايف غرب در حوزه ايجاد اعتمادسازي براي نظام و ملت ايران بسيار دشوار و پيچيده است.
در نهايت اينکه افکار عمومي کشور نبايد دلايل و علل تمديد مذاکرات هسته اي را تحت هيچ گونه شرايطي ناديده انگارند. زياده خواهي طرف آمريکايي به همراه بازي موذيانه لندن و رويکرد سلبي فرانسوي ها و انفعال پکن و مسکو پاي ميز مذاکرات و تاثيرپذيري اعضاي 1+5 از جريانهاي عبري-عربي و لابي هاي مکرر و مستمر آنها منجر به تمديد مذاکرات و به نتيجه نرسيدن نهايي و قطعي آن تا 24 نوامبر( سوم آذرماه) شد. بديهي است که خريد زمان توسط غرب نمي تواند تا ابد ادامه پيدا کند. در جريان مذاکرات وين 6،نيويورک، مسقط و در نهايت مذاکرات اخير وين ( وين 8) ، آمريکا و متحدانش تصميم واقعي در راستاي شناسايي حقوق هسته اي ملت ايران را اتخاذ نکردند و البته تيم مذاکره کننده هسته اي نيز در مقابل زير بار خواسته هاي غير منطقي طرف مقابل نرفت. در چنين شرايطي بايد همچنان با تکيه بر دو مولفه "رصد هوشمندانه بازي رقيب در مذاکرات هسته اي "،"حمايت حکيمانه از تيم مذاکره کننده هسته اي " که مي تواند با چاشني پرسشگري دلسوزانه و نقد منصفانه همراه باشد، همراه و ياور تيم مذاکره کننده هسته اي کشورمان در اين برهه حساس بود. در اين راستا خشم ما صرفا بايد متوجه طرف اصلي کارشکن در مذاکرات يعني واشنگتن و همچنين متحدان غربي آن باشد.