اگر فیلمهای دهه 70 او را ببینیم عاشقاش میشویم. کارهای دهه 80 او هم ما را به سر شوق میآورد، فیلمهای دهه 90 او باعث میشود سرمان را به دیوار بکوبیم و آثار اخیرش ما را به آلزایمر دچار میکند؛ بیماریای که خودش هم به شوخی عنوان کرده بدان مبتلاست. 25سال آزگار است که او مردم را سر کار گذاشته؛ یک بار میگوید یک وجب آرزو هم ندارم و در جای دیگر اما یقه زمین و زمان را میگیرد و از همه شاکی است.
پیرمرد پرحرف و بینوای قبلا نیویورکی و به قول خودش در حال حاضر اهل هیچ کجا، طي 5 سال اخير رکورد جدیدی از خود در تعداد مصاحبههای مطبوعاتی و تلویزیونی بر جای گذاشته و رقیبش در این عرصه باز هم کسی نیست جز خودش. وودي آلن بهعنوان یک فیلمساز درجه یک تثبیت شده، طی نوامبر 2007 تا اکتبر 2008 ، 48 مصاحبه مطبوعاتی انجام داده که این گفتوگوها هم با نشریاتی بسیار معتبر مثل «نیویورکر» صورت گرفته و هم با مطبوعات زردی مثل «سان».
در اين سالها او پرکارتر نشان داده و دست رد به سینه هیچ خبرنگاری نزده. چنانکه هم با مجله سینمایی «دانمارک فیلم» بهعنوان هفته نامهای بسیار گمنام و با تیراژ 5500 نسخه واقع در شمالیترین نقطه زمین مصاحبه کرده، هم با نشریات پرتیراژی چون «نیوزویک» و «سانفرانسیسکو کرونیکل».آلن اما طی 15 نوامبر 2008 تا اول نوامبر امسال این رقم را به عدد باورنکردنی 63 عنوان مصاحبه مطبوعاتی ارتقا داده و گستره جغرافیایی نشریاتی که با او گفتوگو کردهاند فقط قطب شمال را در بر نمیگیرد.
وودی آلن بالاخره به چند نکته مهماشاره و اعتراف کرد؛ او در گفتوگوی مفصلاش با نیویورکر در هفته آخر اکتبر، با جملاتی حسرت برانگیز شخصیت بوریس در آخرین فیلمش را بسیار نزدیک به خود توصیف کرد. و چرا این نکته مهم است؟ برای اینکه او در مصاحبههای مربوط به فیلم «هرچه که کارگر افتد» از هر ترفندی استفاده کرد تا از جواب دادن به این سؤال که چقدر کاراکتر بوریس به خود وودی آلن شباهت دارد، فرار کند.
موضوع مهم دیگر در گفتوگویش با نیویورکر اما این بود که وودی آلن بسیار عصبی با شاهکارها و فیلمهای جاودانهاش برخورد کرد. مضمون این دلخوری آلن شاید درست باشد؛ به زعم او نسل جدید پی درپی در این 35 تا 40 سال اخیر اگرچه «پول را بردارو فرارکن» را دیده و بسیار هم لذت برده اما سراغی از سازنده این کار در سالهای اخیر نمیگیرد. آلن معتقد است مطبوعات سینمایی آمریکایی و روزنامهها از کارهای او بعد از «آنی هال» چیزی ننوشتند تا «گلولهها بر فراز برادوی» ساخته شد.
سپس باز هم مطبوعات آمریکایی او را به گوشهای انداختند و دیگر کاری به کارش نداشتند و این روند تا کنون ادامه داشته است. جالب اینجاست که آلن اعتقاد دارد عمده مطبوعات اروپایی و اصلا در تمام دنیا به جز آمریکا همگان او را میشناسند و کارهایش را دوست دارند و مقایسه کرده که اروپاییها اگرچه زیروبم کارهایش را بارها و بارها در گفتوگوهای مطبوعاتی یا تلویزیونیشان با او پرسیدهاند و میدانند اما بازهم برای چندمین بار و دوباره و دوباره از او میپرسند.
برای ایرانیهای عاشق سینما، وودی آلن با فیلمهای جاودانهاش احترام پیدا میکند؛ همین و بس. مشکل اینجاست که به او احترام میگذاریم اما دیگر دوستش نداریم. مگر میشود پول را بردار و فرار کن را برای پانصدمین بار ببینیم و از خنده نمیریم؟ یا اگر هوس دیدن یک کمدی رومانس به سرمان بزند بازهم برای صدمین بار یکی از انتخابهایمان، آنی هال خواهد بود. بدبختی اینجاست که دیگر تحمل فیلمی که از سناریوهای هزار صفحهای درست شده باشد را نداریم؛ کاری که آلن در تمام 40سال فیلمسازیاش انجام داده.
فیلمهای او تریلرهای کلمات را جابهجا میکند و 25 سال است که دیگر فاتحه این گونه فیلمها خوانده شده و تماشاگر فیلمهای حراف را نمیپسندد. دیگر دهه70 نیست که وراجی در فیلمهای سینمایی هنر به حساب بیاید و البته وودی آلن استاد تمام عیار اینگونه ساخت و سازها بود.