حسین شمسیان در روزنامه كيهان با تيتر«نسخه اصلی جنبش دانشجویی» نوشت:
61 سال پیش وقتی صدای سفیر گلولههای دژخیمان شاه، سکوت صبحگاهی دانشگاه تهران را شکست، کسی فکر نمیکردخون آنها یک نهال پرطراوت و پرثمر با رویشی مبارک را سبب شود و هر روز به شاخ و برگهایش افزوده شود. در فضای خفقانزده سال32 و تنها 110 روز پس از کودتای ننگین و شوم 28 مرداد، هنگامی که هر صدای آزادیخواهی با وحشیانهترین روشها سرکوب میشد، برای برپایی جشن پیروزی اهریمن بر مردمی دستخالی، نیکسون معاون رئیسجمهور وقت آمریکا به ایران میآمد تا دستخوش نوکری شاه را به او بدهد. اما دانشجویانی که تاب استبداد حاکم را نداشتند، در برابر این همه بیدادگری و سیاهی سکوت نکردند، آنها بدرستی آمریکا را عامل کودتای 28 مرداد و تحکیم پایههای سلطنت میدانستند و با این تشخیص درست بود که به سفر نیکسون اعتراض کردند. روایت خواندنی و بینظیر شهید بزرگوار دکتر مصطفی چمران از حوادث آن روز، به خوبی روح و حقیقت ماجرا را نشان میدهد و اثبات میکند که جنبش دانشجویی در نخستین گام خود به زیبایی و هوشیاری هرچه تمامتر در دشمنشناسی نمره قبولی گرفت و البته در این راه سه فرزند عزیز دانشگاه جان خویش را تقدیم بیداری و آگاهی و نجات مردم نمودند.
پیروزی انقلاب اسلامی، نقطه عطف در همه شئون ملی و از جمله در جنبش دانشجویی بود. دانشجویانی که سالها با ستم و تباهی جنگیده بودند و از تحقیر ایران و ایرانی به تنگ آمده بودند، در سپیده پیروزی عرصه را برای خدمت به وطن مهیا دیدند و آن نهال با برکت، اندکاندک به درختی پرثمر تبدیل شد که در همه عرصهها بار و بر داشت، از روزهای مقابله و مبارزه با خانههای تیمی و روزهایی که به تعبیر امام راحل(ره) عدهای دانشگاه را اتاق جنگ کرده بودند تا روزهای آسمانی و به یاد ماندنی دفاع مقدس، این جنبش دانشجویی بود که خوش میدرخشید و هر کار ناممکنی را ممکن میکرد. در سالهای پس از جنگ نیز آستین همت آنها بود که بالا رفت و هر روز حرفی نو و طرحی نو در میانداخت و گرهی از گرههای کشور میگشود. آنها پایهگذار حرکت پرشتاب علمی کشور بودند که هنوز نیز ادامه دارد و موجب سربلندی ایران در قلههای رفیع علم و دانش است. از کاظمی آشتیانی تا احمدی روشن و شهریاری و علی محمدی و صدها و هزاران استاد و دانشجوی فرهیخته دیگر نهضتی را آغاز کردند که به فضل الهی توقف آن ممکن نیست. آنها با دو بال علم و تقوا و با پیوند دانشگاه و سیاست نشان دادند که دانشمند واقعی، آن است که هم دشمنش را به خوبی بشناسد و هم برای کوتاه کردن دست او و تحکیم نظام کشورش، سختکوش و مجاهد، نوآور علمی باشد.
اما همانقدر که این نهضت دانشجویی، چه در بعد علمی و چه در بعد سیاسی موجب خرسندی و خوشحالی مردم و سبب تحکیم نظام میشد، برای آنها که چشم دیدن اصل جمهوری اسلامی را نداشتند غیر قابل تحمل و قبول بود. آنها نمیتوانستند بپذیرند که نسل دوم و سوم انقلاب همانند نسل اول و حتی پرشورتر و بانشاطتر از آنها پای انقلاب و نظام ایستاده و در راه آن فداکاری و ایثار میکنند. اما مواجهه با این جریان پویا و انقلابی هم چیزی نبود که آنها حتی بتوانند به آن فکر کنند! و میدانستند حریف دختران و پسرانی که عزت و سربلندی اسلام و ایران را در بالاترین افق آرزوهای خود قرار دادهاند نمیشوند اینگونه بود که اجرای نسخه اربابان و دشمنان اصلی ملت را در پیش گرفتند و به انحراف و «بدلسازی» از جنبش دانشجویی پرداختند. این حرکت دشمن، گاهی هوشمندانه و شیطانی و گاهی مضحک و نابخردانه بود! هرچه بود برای آنها مهم این بود که دانشجوی ایرانی راه را گم کند و حتی در لباس جنبش دانشجویی به راهی برود که آمریکا میگوید!
و اینگونه شد که حتی خود را ملزم به حفظ ظواهر جنبش دانشجویی و اصلیترین آرمانهای آن هم نمیدانستند. درحالیکه شهدای 16 آذر 32 یعنی شریعت رضوی، قندچی و بزرگنیا در یک نبرد نابرابر پنجه در پنجه آمریکا به عنوان مظهر ستم و استکبار انداخته بودند، ناگهان در نیمه راه دولت اصلاحات، از درون جنبش دانشجویی ساختگی و بدلی، نغمههای عشقورزی به آمریکا بلند شد! در آن سالها مخالفان آمریکا و آنها که خاطره شلاق و بیداد و ستم آمریکا را بیاد داشتند و آن خاطره را به نسلهای بعدی منتقل کرده بودند از سوی این جنبش بدلی و دروغین به انواع تهمتها و انگها نواخته شدند آنها به خیال خود میکوشیدند کاری کنند تا جنبش دانشجویی که برای جلوگیری از سفر نیکسون به ایران 3 شهید داده بود کارش به جایی برسد که فرش قرمز پیش پای آمریکا باز کند!
این اما همه ماجرا نبود، سردمداران این حرکت ضد انقلابی و ضد دانشجوی میدانستند که خورشید همیشه پشت ابر نمیماند و دیر یا زود معدود افرادی که در میدان فریب آنها بازی میکنند، پی به ماهیت آنها و اربابشان خواهند برد. پس برای بهرهبرداری حداکثری از جوانانی که از حقیقت ماجرا بیخبر بودند، استقلال جنبش را هدف گرفتند. درحالیکه در همه سالهای قبل و پس از پیروزی انقلاب، استقلال نهاد مقدس دانشجویی، افتخاری بزرگ برای برپا دارندگان جنبش بود، عدهای کوشیدند تا دانشجو را پیادهنظام پیشبرد سیاستهای خویش کنند. ماجرای فتنه 78 و حوادث تلخ پس از آن سند درستی بر این مدعاست بخصوص آنکه به یاد بیاوریم نقشآفرینان آن حوادث امروز کجا هستند؟ آنها که روزی با پیراهن خونین، دروغ بزرگ کشتار در کوی دانشگاه را سر دادند، مدتی بعد به پادویی در بیبیسی و دستبوسی رئیس رژیم غاصب صهیونیستی رسیدند و تاوان تلخ آن از کیسه جنبش دانشجویی پرداخت شد! رئیس دولت اصلاحات که روزی پا برروی موج احساسات دانشجویی گذاشته و به مقام رسیده بود، بلافاصله پس از استقرار در کرسی قدرت، مصوبهای در شورای عالی انقلاب فرهنگی تصویب کرد که براساس آن حتی حق تظلمخواهی- که ابتداییترین حق انسانی هر فرد و تصریح شده در قانون اساسی است- از دانشجویان سلب شد! و البته با همه این اقدامات عملی، باز هم شعار توجه و علاقه به دانشجو سر میداد! اما این روند دیری نپائید و جوانان دانشجو به سرعت فریب را از حقیقت و آب را از سراب تشخیص دادند و ستاره اقبال مدعیان خیلی زودتر از آنچه فکر میکردند غروب کرد. کار به جایی رسید که حامیان دروغین جریان دانشجویی و موجسواران اصلی، در یک مراسم رسمی در 16 آذر 83، علناً دانشجویان را به خاطر مطالبه و پرسشگری تهدید به اخراج و برخوردهای آنچنانی کردند!
سعید حجاریان مغز به ظاهر متفکر جریان اصلاحات در اواخر دوره اصلاحات وقتی در برابر پرسشهای فراوان دانشجویان آگاه و خسته از فریب، هیچ جوابی برای ارائه نداشت، در کمال تعجب گفته بود: جریان دانشجویی زیاد درگیر امور جاری شده، بهتر است مدتی سکوت کند و به دنبال کار تئوریک برود! و این یعنی محترمانه صدای یک جنبش بیدار و پرسشگر را خفه کردن! همان زمان بود که یکی دیگر از مدعیان اصلاحطلبی در پاسخ او گفته بود: دانشگاه پادگان نیست که شما هر وقت دلتان خواست سوت بزنید و همه را گرد خود جمع کنید و هر وقت نخواستید همه را مرخص کنید!
از دید آنها، جنبش دانشجویی، مادامی که ارابه احزاب را یدک میکشد، قابل قبول و قابل تحمل است و به محض پرسشگری باید مرخص شود! در آن سالها تلاش شد روح اصلی این جنبش یعنی مبارزه با آمریکا از آن زدوده شود و به جای آن دعواهای پوچ و مبتذل حزبی و جناحی که تنها و تنها تأمین کننده منافع حزب حاکم وقت بود جایگزین شود با این هدف که بتوانند از این پتانسیل فعال و پویا در فشار بر اصل نظام بهره ببرند و آن را وسیلهای برای اجرای تئوری فشار از پائین و چانهزنی از بالا قرار دهند.
اکنون و 61 سال پس از آن صبح سرد و تلخ در آذر 32، جریان اصلی و گسترده در دانشگاهها جریانی است که وفادار به آرمان آن سه شهید و هزاران شهید دیگر جریان دانشجویی است.هنوز آمریکا را دشمن شماره یک بشریت و مردم ایران میداند و راه مبارزه با آن را اقتدار علمی و غلبه بر همه محدودیتها و تحریمهای ظالمانه علمی و دانشگاهی با سختکوشی و شببیداری و توسل و توکل میداند. جریانی که نقشآفرینان اصلی فتح لانه جاسوسی بودند و امروز هم باور کردهاند که «العلم سلطان»، جریانی که میداند ایران و اسلام انقلابی در گردنه خطیر تاریخی است و راه عبور موفق از آن بیاعتمادی کامل به آمریکا و پشت کردن به همه دروغهای او و در مقابل تلاش شبانه روزی برای تولید علم و خدمت به مردم است. در مقابل این جریان اصل دانشجویی جریان کمشمار دیگری وجود دارد که پرچم جنبش دانشجویی را دزدیده اما هیچ بهرهای از حقیقت آن نهضت اصیل نبرده است. جریانی که بخشی از مهمترین افرادش هماکنون در آمریکا و انگلیس و حتی اسرائیل به پادویی مشغولند. جریانی که هیچ علاقهای به دخالت واقعی و تاثیرگذار جنبش دانشجویی در امور مهم و سیاسی و اساسی کشور ندارد ولی با همه وجود تلاش میکند که دانشگاه را به باشگاه احزاب و اتاق جنگ تبدیل کند! جریانی که ثابت کرده حاضر است پیش پای آمریکا فرش قرمز پهن کند اما هیچ راهکار بومی و علمی برای مشکلات و ناملایمات داخلی تدارک نبیند و اساساً به آن اعتقادی ندارد! جریانی که اقتصاد مقاومتی و خودکفایی را شعارهایی غیرعملی و ناممکن میداند و حل همه مشکلات را در تسلیم و کرنش در برابر کدخدا میداند.
ناگفته پیداست که کدام جریان اصیل و کدامین آنها دروغین و تقلبی است. و ناگفته پیداست که آمریکا، دانشمندان برآمده از کدام جریان را آماج گلوله های خشم و کینه خودش کرده و سنگفرش خیابانها را به خون آنها رنگین کرده است چه در آذر 32 و چه در جریان ترور دانشمندان هستهای. بدیهی است که آمریکا، هرگز نوکران خودش را هدف قرار نمیدهد و این معیار یعنی دوستی و دشمنی آمریکا با یک جریان یا یک فرد، ملاک خوبی برای شناختن نسخه اصلی از تقلبی است.
نگاه ویژه دولت اعتدال به مطالبات دانشجویان
جعفر توفیقی در روزنامه ايران نوشت:
دانشگاهیان در برهههای مختلف مطالبات متنوعی در حوزههای اجتماعی، سیاسی و اقتصادی از مسئولان دولتی بویژه رئیس جمهوری داشتهاند. آنان انتظار دارند هنگامی که به عنوان یک دانشجو وارد دانشگاه میشوند، فضا برای فعالیتهای علمی داشته باشند. به نظرم مهمترین دغدغه دانشجویان این است که دانشگاهها سرشار از فرهنگ علمی و پژوهشی باشد و دانشجویان نیز سردمدار ارزشهای علمی و خلاقیت و نوآوری دانشگاه باشند. دانشجو انتظار دارد با اعضای هیأت علمی در ارتباط باشد و البته این توقع را نیز از مسئولان دانشگاه دارد که استادانی در کلاس درس حاضر باشند که به لحاظ علمی به روز بوده و قدرت تحلیل مباحث مختلف را داشته باشند. از نظر سیاسی و اجتماعی، دانشجویان از دولت این انتظار را دارند که فضای دانشگاه یک محیط باز و سرشار از آزادی بیان و عقیده باشد. دانشجو آزادانه در این محیط حرفش را بزند و نظراتش را با دیگر دانشجویان به اشتراک بگذارد؛ خوشبختانه در دولت یازدهم دکتر روحانی بارها و بارها بر این ویژگی دانشجویان تأکید کرد. رئیس جمهوری اظهار داشت که دانشگاهها باید به محیطی امن و بدون حراست و نگاه امنیتی تبدیل شود و دانشجویان هم با ابراز عقیده در موضوعات مختلف به پیشرفت علم در کشور کمک کنند.
این فضا باید در دانشگاهها فراهم شود، چرا که اگر دانشجویان قدرت تحلیل و گفتمان در دانشگاه را نداشته باشند، نمیتوانند در پیشبرد اهداف اجتماعی و اقتصادی جامعه کمکرسان باشند. در دولت یازدهم همه مسئولان وزارت علوم و البته شخص رئیس جمهوری در تلاش هستند تا دانشآموختگان متعهد و مسئول تحویل جامعه دهند. رئیس جمهوری در انتخابات ریاست جمهوری منتقد برخی از سیاستهای دولت گذشته در حوزه آموزش عالی بود و دیدگاههای خودش را در جریان انتخابات و بعد از استقرار دولت یازدهم چند بار با دانشگاهیان در میان گذاشت.
دکتر روحانی میخواهد استقلال و آزادی را دوباره به دانشگاهها برگرداند و البته در این 16 ماه ریاست جمهوری هم نشان داد که برای او وزارت علوم جایگاه ویژهای دارد. او البته در انتخاب وزیر علوم نگاه به بدنه دانشگاه داشت، بنابراین تصورم بر این است که هم در بیانات و هم در دیدگاهها و همچنین در انتخاب وزیران دولت بخوبی نشان داد که به مطالبات دانشجویان توجه ویژهای دارد و البته در این مدت کوتاه هم اقدامات مثبتی صورت گرفته است. تشکلهای دانشجویی جان تازهای گرفتهاند، دانشگاهها در فضای آرام فعالیتهای خود را پیش میبرند. با این حال با آمدن دکتر فرهادی به عنوان وزیر علوم، به نظر میرسد مسئولان این وزارتخانه باید به سمت کیفیسازی آموزش، ساماندهی جمعیت دانشجویی در رشتههای مختلف، رسیدگی به تشکلهای دانشجویی و تنوعبخشی به تشکلها، تجاریسازی یافتههای پژوهشی و افزایش هیأت علمی باکیفیت پیش رود.
هشت سال شوخي با موضوعي تحت عنوان دانشجو
فضل الله ياري در روزنامه ابتكار به موضوع روز دانشجو پرداخت و نوشت:
دانشجوياني که در آخرين روزهاي صدارت سيد محمد خاتمي در سال 83 تلاش کرده بودند تاآخرين سخنراني او در دانشگاه را بر هم بزنند و بهانه شان نيز "محافظه کاري خاتمي" در پيگيري مطالبات دانشجويان بود،با يک جمله پيشگويانه و البته طعنه آميز خاتمي روبرو شدند که گفته بود:«ان شاء الله بعد از من کساني خواهند آمد که خوب عمل ميکنند». همان دانشجويان چند ماه بعد تلاش بسيار ميکردند که از ميان نامزدهاي انتخابات کسي رئيس جمهور شود که نزديکي بيشتري با مواضع خاتمي درباره دانشجو و دانشگاه داشته باشد،اما نتيجه چيز ديگري رقم خورد و کسي رئيس جمهور شد که اگر چه استاد دانشگاه هم بود اما سالهاي دشواري را براي دانشجو و دانشجويان رقم زد. سالهايي که البته اگر چه "دشوار" توصيف ميشود اما گويي از نگاه ديگري ميتوان آن را يک "شوخي" تلخ دانست.
محمود احمدي نژاد در چهار سال اول دولتش، فردي را متولي امور دانشگاهيان کرد که ادعا ميکرد از سوي دانشگاه کمبريج عنوان "نابغه رياضي قرن" را به خود اختصاص داده است. موضوعي که شايد بتوان آن را سر آغاز ورود ادعاهاي عجيب و غريب در فضاي دانشگاهي و تکذيب آن ها از سوي مراجع معتبر دانست. همان اتفاقي که کمي بعد حوادث مربوط به مدرک جعلي مرحوم علي کردان را در فضاي سياسي و علمي کشور رقم زد و البته شهرتي بينالمللي نيز پيدا کرد. ادعاي وزير علوم دولت محمود احمدي نژاد در همان ابتدا با تکذيب يکي از نمايندگان اصولگراي هوادار دولت رو به رو شد.
چهار سال اول دولت احمدي نژاد اما يک شوخي ديگر نيز با دانشجويان داشت و آن ظهور اصطلاح "دانشجوي ستاره دار" در فضاي سياسي و دانشگاهي کشور بود. در زير اين عنوان برخي از دانشجويان منتقد يا از دانشگاه ها اخراج شدند و يا از حضور در مقاطع بعدي محروم شدند.
انتخابات 22 خرداد 88 اما عرصه بروز واکنش دانشجويان به اين شوخي ها بود. برخوردهاي تند وتيز دانشجويان به حضور محمود احمدي نژاد در دانشگاه ها، گويي عزم رئيس جمهور را براي شوخي ديگري با دانشجويان عزم کرده بود. او در دوره دوم فردي را براي توليت دانشگاه ها در نظر گرفته بود که نام خانوادگي "دانشجو" را نيز بر خود داشت. گويي ميخواست شوخي را با دانشجويان کمي صريح تر برگزارکند. آخرين سخن کامران دانشجو در همين چند روز پيش عمق اين شوخي را نشان ميدهد. وي که البته در چند سال گذشته در سخناني نزديک به تکذيب، با موضوع "دانشجويان ستاره دار" بر خورد ميکرد، چند روز پيش به صراحت گفت:«ستاره کردن دانشجويان کار خوبي بود» تا شوخي با دانشجويان دانشگاه را کامل کرده باشد.
اين اما همه جريان نبود. پس از پايان هشت سال رياست جمهوي محمود احمدي نژاد و آغاز دولت جديد معلوم شد که در همه اين هشت سال شوخي ديگري نيز در جريان بود و آن موضوع "بورسيه هاي غير قانوني بود". در حالي که دانشجويان نخبه کشور با مشقت هاي بسيار تلاش ميکردند که خود را به مدارج بالاي علمي برسانند،برخي از مسئولان مرتبط با دانشجو و دانشگاه،با ريشخند اين تلاش ها، آقازاده ها و اعضاي خانواده خود را بدون داشتن حداقل هاي لازم براي تحصيل در مقاطع عالي و اخذ سهميه بورسيه،از اين خوان دشوار(!) ميگذراندند و از اين منظر صندلي نخبگان را اشغال ميکردند تا برخي از دانشجويان راه سر خوردگي و نا اميدي در پيش بگيرند و گروهي ديگر نيز چمدان خود را برداشته و در فرودگاه هاي جهان سراغ از دانشگاهي بگيرند که کالاي فهم و دانش شان را خريدار باشد.
اگر چه بخشي از رسوبات تفکر هشت سال گذشته در يک سال و چند ماه گذشته نيز تلاش کرده است که با ايجاد بحران هايي همچون استيضاح و راي عدم اعتماد به وزير و گزينه هاي متعدد وزارت علوم،در بر همان پاشنه بچرخد،اما به نظر ميرسد که دولتمردان کنوني قصد ادامه اين شوخي تلخ را با دانشجويان نداشته باشند و پيگيري مطالبات آنان را در دستور کار قرار داده باشند. به خصوص که ميدانند بخشي از دلايل حضورشان در مناصب سياسي و فرهنگي کشور مديون اين قشر فرهيخته است که در برابر شوخي هايي از اين دست واکنش نشان ميدهد.